Wednesday, April 09, 2008

بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی

بهائی ستیزی جام جم، گفتمانهای قدرت و تولید شِبه علمی تاریخ


کاویان صادق زاده میلانی

قدرت برای عملی کردن اهداف خود باید جزیئات و اطلاعات با تفصیل را ساخته و اداره کند: هرچه جزئیات بیشتری بسازد و به عنوان حقیقت ارائه دهد استیلایش و قدرتش در تفکیک و تقسیم بندی موضوع مورد نظرش بیشتر می شود و این خود بر سلطه اش می افزاید. از این راه دانشی تولید می شود که در نهایت بر تسلط و حاکمیت قدرت بر موضوعش می افزاید.

میشل فوکو

البته، زیردست، خود می تواند سخن بگوید...

ادوارد سعید

<<بهائیت: آن گونه که هست>> نشریهء ایام 29 از نمونه های اخیر تلاش قدرت برای تولید جزئیات و خُرده معلومات کاذب در راستای فرافکنی و استیلا بر یک گروه کوچکتردگراندیش دینی است.

ادوارد سعید پیشکسوت نقد شرقشناسی فرضیهء مهمی در رابطهء نظری ساختار گفتمان قدرت و تولید تاریخ ارائه کرده است. نقد سعید حاکی از آن است که قدرت با بهره گیری از دانش (دانشی که خود تولید می کند) پیشرفت می کند و دامنهء اقتدارش را وسیعتر می کند. در چنین فضائی نهاد قدرت با نشستن بر کرسی فاعلی (سبژه یا ذهنیت فاعلی) به خلق دانش دربارهء موضوعی که در موضع منفعل (ابژه یا عینی) قرار داده است می پردازد. با ایجاد چنین رابطهء زبردست و زیردست، اطلاع رسانی و ساختن تاریخ در اختیار گفتمانهای قدرت قرار می گیرد. نهاد قدرت هم آزادانه و بدون بازخواست و با استفاده از موقعیت فاعلی به تقسیم بندی شِبه علمی، ترتیب دادن به داده ها و تفسیر دلخواه و آزاد از وقایع می پردازد و زیردست را آنچنانکه خود می پسندد تعریف می کند. از ویژگیهای این روش آن است که به زیردست فضائی داده نمی شود که سخن بگوید و خود را آنچنانکه هست و می خواهد تعریف کند. نهاد قدرت است که اجازه معرفی ابژهء منفعل خود را به نحو لازم و مقتضی دارد. گفتمان زبردست و غالب همچون نقّاشی ماهر زیردست را به اراده و دلخواه خود ترسیم می کند. بهائی ستیزان قلم به مزد وزارت اطلاعات در تقلید از همین روش به دلخواه خود و در راستای استیلا بر دگراندیشان بهائی به ساختن (بخوانید جعل) تاریخ پرداخته اند. ادارهء ارادی شِبهِ دانش زبردست دربارهء زیردست و ندادن فضا از سوی گفتمانهای مسلط و غالب درسی است که بهائی ستیزان خوب آموخته اند. ادوارد سعید در مورد نقش امپریالیسم فرهنگستانی غرب و تلاش آن برای استیلا بر شرق در ساختن دانش مطلب زیر را مطرح می کند که کاملا در مورد رابطهء بهائی ستیزان با جامعهء بهائی صدق می کند. او می نویسد:

در دوران معاصرهرگاه تنش سیاسی بین غرب و شرق روی داده است، غرب پیش از استفاده از خشونت ابتدا به ابزار شبه علمی و شبه تحقیقی روی آورده . با استفاده از این روش اول "ماهیت" موضوع مورد نظر خود را برای مخاطبان خود آشکار می کنند و سپس زنگ خطر را در مورد آن به صدا در میآورند و زمینه خشونت را فراهم می سازند. (ادوارد سعید، اسلام در خبر)

ایام 29 نتیجهء همین عملکرد با حقایق تاریخی و دین بهائی است. البته غرب اول زمینه چینی می کند و سپس خشونت، ولی بهائی ستیزان اول خشونت می کنند و سپس زمینه چینی!

بهائی ستیزان دستچین شده نشریهء ایام نه سواد و دانش فرهنگستانی لازم را دارند و نه با سبک تحقیق تاریخی و زیربنای فلسفی آن آشنایند. تنها نتیجه کتاب خوانی بهائی ستیزان در 28 سال اخیر دو کتاب صبحی و آواره است که اکثر مطالب ایام 29 به نحوی از این دو ماخذ آورده شده است. صبحی و آواره را بهائیان از تشکیلات و جامعۀ بهائی بیرون راندند. اشکال هردو فساد اخلاقی و شهوت قدرت و کوشش برای کسب افتخار شخصی بود که با زندگی روحانی و اخلاقی بهائی منافات دارد. امثال این دو اگر در صدر اسلام بودند برای خودشان صاحب فرقه و مقام می شدند (مانند صدها فرقهء دیگر شیعه و سنّی) ولی چون در دین بهائی اخلال و انشقاقی نیست این دو راهی به جز خودفروشی عقیدتی نیافتند. و بهائی ستیزان شماره 29 ایام در همان سراب و با همان روش دنبال رزق روزانه اند.

در مورد آواره و صبحی و ارزش تاریخی این دو زیاد می توان سخن گفت ولی شاید نامه ای از صادق هدایت به حسن شهید نورایی ، کتاب چشم انداز، پاریس 1379. نامه 1 خُرداد 27 شنبه ماه می 1948 شاید گویای ارزش اجتماعی و اخلاقی صبحی این منبع ناب ایام 29 باشد :

"... از اخبار قابل توجه اینکه یکی دو هفته است نمیدانم با اشاره مقامات صلاحیت دار و یا ابتکار شخصی است که آقای صبحی با تمام وقاحت ... و دریدگی بی سابقه ای مشغول تبلیغات ِضد حقیر شده است . پهلوی هر کس مینشیند از خیانت به آزادی خواهی و بی سوادی و مخصوصا انحطاط اخلاقی من دُر فشانی میکند و به طور خلاصه دشمن نمره یک میهنش را پیدا کرده است و حتی قدمی فراتر گذاشته برای من پیش آخوند ها مایه گرفته و ضمنا بدون اجازه من قسمت هایی از مقدمه ی رباعیات ِخیام را از رادیو داده است بخوانند . البته از سابقه ی شکرآب اطلاع دارید . لابد منتظر بوده من بروم و به دست و پایش بیافتم . عیبش اینجاست که من حوصله ندارم با او هم دهن بشوم و گر نه مطالب بسیار از دزدی و کثافتکاری های او دارم که بگویم. البته به این وسیله خودش را معرفی میکند و موجودی است مال میهنش . کسی که ده سال به پول عبدالبها معلق زده و آن طور نمک به حرامی کرد جای تعجب نیست بعد از آنکه من او را توی رادیو چپاندم ، قصه بهش دادم و کتابش را تصحیح کردم و پامنبری اورنگ و شریعت سنگلجی را به چند نفر معرفی کردم ، حالا خودش را گم کرده و یک پا مدعی خودمان بشود . قی آور است اما از اتفاقات بسیار معمولی ِاینحاست . ..."

این است کیفیت منابع ناب ضدّ بهائی نویسندگان ایّام. عدم تحلیل و نقد منابع اطلاعات و داده ها لازمهء ادارهء ارادی شِبهِ دانش ساختهء زبردست دربارهء زیردست و بنابر خواسته ها، مصالح و نیازهای گفتمانهای قدرت است. در چنین فضائی نیاز به نقد نیست و همان صحّه گذاشتن نهاد قدرت بر سندیّت آن دلالت دارد.


ابتدا نسخهء اینترنتی و سپس نسخهء کاغذی این نشریه را خواندم. ایام 29 نمونهء کاملی از یک جریان اطلاعاتی مخالف دین بهائی است. عده ای نویسنده بدون هیچ زمینهء علمی و بدون ارائهء یک فکر یا اندیشهء تازه به تکرار مکرر اساطیر اولین می پردازند. از نظر فلسفهء تاریخ نگاری تمام نویسندگان ایام 29 مقلّد نظری ابتدایی ترین و ناپخته ترین نقدهای مارکسیست هستند. من به عنوان یک بهائی انتظار داشتم که این جمع طلاب مردود پیشین (چون طلاب باسواد و کاردان یا حجت الاسلام شده اند و نیازی به چنین خودفروشی ندارند و باقی به همراه اصلاح طلبان در زندانند) پس از نیم قرن غور و مطالعه (پر خوانی!) در آثار و تاریخ بهائی حدّ اقل یک مدرک جالب و تازه در اثبات حرفهایشان ارائه کنند و یا دست کم یک دید یا نقد تازه مطرح کنند ولی متاسفانه چنین نشد و قدرت برای تخطئه دین بهائی باردگر در گل ماند. تاریخ نگاران معمولا یا در جنبه های نظری و فلسفی و نظریه پردازی مسلط هستند یا در خُرده نگاری و جزئیات و شاخ و برگ وقایع مورد نظر. برخی نخبگان تاریخ نویس هم بر جنبه های نظری و کلان و هم بر جزئیات تاریخی مسلط هستند. بهائی ستیزان از معدود نویسندگانی هستند که نه از فلسفهء تاریخ و روندهای کلان سر در می آورند و نه ازجزئیات تاریخی. کاستی ایام 29 هم در موارد کلان و نظری چشمگیر است و هم در موارد خُرد و جزئیات تاریخی. لازم است نمونه ای را از کاستی نگرش کلان مطرح کنم. خوانندهء ایام پس از ورق زدن و مطالعه نشریه بالاخره نمی داند تکلیف چیست. آیا بهائیان جاسوس روس تزاری اند یا خیر؟ آیا عوامل انگلستان اند یا نه؟ گرایش به صهیونیسم دارند یا خیر؟ اگر حضور در اسرائیل عیب است آیا معراج دلبخواه حضرت رسول از راه اسرائیل با تبعید اجباری حضرت بهاءالله به شام و سوریه چه فرقی دارد؟ چرا قران مجید اراضی مقدسه را به یهود وعده می دهد و یهود را بر نوع بشر برتری می بخشد و چرا همچون مطلبی در آثارباب و بهاءالله نیست و چگونه است که آراء اینان صهیونیسم به حساب می آید و آن دیگر خیر؟ آیا بهائیان دست پرورده آمریکا اند یا خیر؟ از کدام تاریخ و بر مبنای کدام سند؟ در اکثر موارد برای گِل آلود کردن آب و گیج کردن خواننده بهائیان دست نشاندهء استکبار یا استعمار جهانی خوانده می شوند و با چنین کلّی گویی تن به هیچ پاسخ محکمی نمی دهند و توانایی از شاخه به شاخه پریدن را حفظ می کنند.

آثار تمامی نویسندگان جام جم در این موارد اساسی متناقض است و از همه جالبتر اینکه بعضی از نویسندگان در یک مقاله خودشان چند حرف می زنند. چقدر زیبا بود اگر جام جم یک سمیناریا نشست با حضور این بزرگان و دیگر بهائی ستیزان تدارک میدید و در پایان کنفرانس تکلیف بهائیان را روشن می کردند و به این یک پرسش پاسخ می دادند که بهائیان دست پروردهء کدامین قدرت خارجی اند؟ وقتی که وزارت اطلاعات و ایام 29 و قلم به مزدهایش و دیگر بهائی ستیزان نمی توانند جواب یک چنین پرسش اساسی را به طور منسجم و یکنواخت بدهند واضح است که کارشان ایراد دارد و از ارائه دقیق مساله و درک آن عاجزند.

توان نویسندگان ایام 29 را در ترسیم کلان تاریخی که تخصص قدرت است دیدیم. حال به محتوا و بررسی تاریخ خُرد و جزئیات بپردازیم. اکنون بهترین و پخته ترین بحث تاریخی ایام 29 را کمی دقیقتر مرور می کنیم تا کاستی های تاریخ نگاری بهائی ستیزان روشنتر شود. آقای سعید باغستانی در ایام 29 زحمت کشیده اند و اثر دکتر عباس امانت <<قبلهء عالم>> و بررسی ایشان را از مجلس ولیعهد و مناظرهء حضرت باب را با علمای تبریز زیر سوال برده اند. نکتهء اولی که قابل تذکر است اینکه کتاب قبلهء عالم بررسی جامع و کامل جنبش بابیه نیست و تاریخ نیمی از دورۀ پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار است. اگر محققی چون آقای باغستانی می خواستند که بحثی در بارهء مجلس ولیعهد داشته باشند لازم بود که کتاب <<رستاخیز و تجدد>> دکتر امانت را و مخصوصا بخش مربوط به مجلس ولیعهد را بررسی و نقد می کردند نه کتابی را که مساله مورد نظر ایشان را در حاشیه مورد بحث قرار داده است. دوم اینکه لازم است توجه داشته باشیم که آقای باغستانی از مطالعهء منابع انگلیسی معذورند چون دانش انگلیسی ایشان در این حدّ نیست که کتاب معتبر، غالب و مرجعی چون <<رستاخیز و تجدد>> را مورد نقد قرار دهند و دستشان فقط به کتابی می رسد که ترجمهء فارسی شده باشد. ترجمهء فارسی هم که آشکارا متضمن محتوای اصل کتاب نیست و سندیت اصل را ندارد و بهرحال نویسنده ای (مثلا) صاحبنظر که به خود اجازه می دهد اثردیگری را نقد کند باید لااقل سواد مطابقه دو اثر را در فارسی و انگلیسی داشته باشد که بنابر اعتراف خود این سواد را ندارد (ص 63). آقای باغستانی حتی سواد انگلیسی اش در حدّی نیست که در مورد ادعای حضرت باب در مجلس ولیعهد بتواند "هزار" را از "هزاران" در انگلیسی تمیز دهد و به خواننده هشدار می دهد که "هزاران" آمده در ترجمه اگر "اشتباه لپّی" مترجم نباشد شاید ناشی از "بی اطلاعی عجیب او از مدّت غیبت امام زمان باشد" (ص 63)! سوال ایشان را از زاویه دیگری مطرح می کنم: بی سوادی نقد نویسی که نتواند دو کلمه "هزار" و "هزاران" را در انگلیسی از هم فرق بگذارد و با بدبختی و شتابزدگی و "بی اطلاعی" خاص بهائی ستیزان نداند که مترجم یا نویسنده مسوول است مانند گزافه گوییهای شخصیتهای خیالی <<آلیس در سرزمین عجایب>> مرغ پخته را به خنده می اندازد. حکایت آقای باغستانی مانند کسی است که می خواهد ردیّه بر حضرت علی بنویسد و چون عربی نمی فهمد ترجمه چینی یک مقاله در معرفی حضرت علی را می خواند و برمبنای آن ردّ می نویسد. این است حال و روز شبه محققانی که فریب زرق و برق دنیا را خورده و از آگاهی و بی طرفی لازمهء تحقیق گریزانند. مطمئن باشید که صاحبنظران به بی اطلاعی و بی سوادی دشمنان دین بهائی می خندند و دشمنان دین بهائی باید نگران باشند چه با صرف این همه پول و هزینه و بیش از یک قرن سرکوب و شکنجه و کشتاررسمی بهائیان، امروز جامعهء بهائی ایران پویاتر، محکمتر و استوارتر از همیشه به پیش می رود و همانطور که از واکنش مردم در سایتها پیداست ایرانیان به دین بهائی و آراء آن گرایشی بیش از پیش دارند.

سوم اینکه آقای باغستانی اگر انگلیسی بلد نیستند چرا فارسی ایشان و آشنایی ایشان با منابع تاریخی مرجع لنگ است و کاستی دارد؟ هر محقق تاریخ بابی که بخواهد حرف مطرحی در مساله باب و بابیه بزند باید دست کم با تاریخ نبیل یا نقطة الکاف آشنا باشد. محققی که نتواند اصل ادعای حضرت باب را در مجلس ولیعهد در منابع مقبول الطرفین بیاید و فارسی آن را بخواند و "هزار" را از "هزاران" از بطن متن فارسی تمیز دهد چگونه به خود اجازه می دهد که به مصاف یک متخصص جهانی تاریخ بابی رود و ایرادهایی این چنین کودکانه به او بگیرد.


چهارم اینکه آقای باغستانی علمای حاضر در مجلس ولیعهد را شیعهء اصولی فرض کرده اند که با تفکر و اندیشه اصولی به سوال و جواب با مدعی قائمیت می پردازد و این اشتباهی بدیهی و نابخشودنی است و ناشی از همان "بی اطلاعی عجیب" و مزمن قلمهای به مزد است. علمای حاضر و مجتهدین از محضر اساتید و بزرگان شیخی اجازهء اجتهاد داشتند و چون از مکتب شیخی بودند استدلال و روش ارائه پاسخ از سوی سید باب در همان چارچوب مذهبی-فلسفی بود که آنها آن را درک می کردند و با آن آشنا بودند. اینان از همان تحولی دراندیشهء شیعه بودند که هستهء نخستین پیروان باب را تشکیل می داد. نپذیرفتن ادعای باب در آن مجلس از سوی مجتهدان شیخی نه به سبب ناتوانی حضرت باب در ارائه دادن جواب بلکه به علّت حسادت و کینه توزی رقبای شیخی او در عرصهء جامعهء شیخی آن عصر بود. ناآگاهی تاریخی آقای باغستانی در این مورد نیز بیانگر راه ترکستانی ایشان است.

گفتنی و نقد دربارهء دروغهای ایام 29 مثنوی هفتاد من کاغذ است ولی حیف است که از نکته زیرناگفته بگذرم. صفحه 53 ایام اختصاص به <<خصومت با جشن های نیمه شعبان>> دارد. مسالهء نیمهء شعبان غامض نیست. با گذشت زمان ادیان را غبار خرافات و عقاید پوچ می گیرد. گروهی از مسیحیان بر این باورند که مسیح سوار بر ابر به کره زمین باز خواهد گشت و همه انسان ها در بازگشت او را خواهند دید (البته کرهء زمین صاف و مسطح نیست و لازمهء رویت مسیح توسط همگان بنابر قوانین هندسه چندین هزار گردش ماهواره ای به دور کرهء زمین است وگرنه دیدنش در رجعت از آسمان فقط برای تنی چند از مردم دنیا ممکن خواهد بود) البته اگر کره ای باقی مانده باشد چون قبل از آمدن مسیح قرار است ستاره های کهکشانها بر زمین بیفتند و پیش از آن نیز خورشید باید نورش تمام شود. ولی به هر جهت اگر مردمانی پس از سقوط ستاره هائی که هریک هزاران برابر زمین هستند بر آن باقی ماندند بنابر بیان انجیل مسیح را سوار بر ابر خواهند دید. فرقهء شیعهء دوازده امامی اصولی نیز استثنا نیست. عده ای ممکن است باور داشته باشند که کودکی 5 ساله از دست جبابرهء زمان در سامرا به چاهی پناه برده و هزار و اندی سال را در سرداب سامره به سر برده است و احیانا مسافرتهایی هم به دو شهر افسانه ای جابلقا و جابلسا (واقع در دو منتهی الیه شرق و غرب عالم—البته دقت داشته باشید که جهان گرد است و کره زمین منتهی الیه خاوری و باختری ندارد) داشته باشد ولی از نگرش بهائی این افسانه ای بیش نیست. نه حدیث و نه روایت و نه تاریخ و نه عقل و نه علم این اسطوره سازی را تائید نمی کند. ولی آزادی اندیشه و اعتقاد از اصول اساسی دین بهائی است و بهرحال این باور فرقهء اصولی محترم است و آنها مختارند که چراغانی کنند و جشن بگیرند و چلو و کباب و خورشت و شیرینی به هم دینان خود نثار کنند و البته بهائیان نیز ازشادی دیگر انسانها شاد می شوند.

در مقالهء صفحهء 53 بهائیان دشمن نیمهء شعبان معرفی شده اند که امری نادرست است. ولی جالب است که شاهد تاریخی مخالفت بهائیان با نیمهء شعبان را در آرشیوهای سرقت رفته از بهائیان پیدا کرده اند. آن هم چه سندی! دستوری که ایام 29 در افشاگری خود رو کرده ابلاغیهء جامعهء بهائی به بهائیان است که در بالای کارتهای دعوت عروسی در مورد امام زمان ننویسند "عجل الله تعالی فرجه" و این دستورعمل خصوصی دشمنی با نیمه شعبان نیست بلکه آشکار است که چنین عبارتی با باورهای بهائی همخوانی ندارد و نوعی تقیه است. بهائی نمی تواند در آنِ واحد ادعای حضرت باب را بپذیرد و از سوی دیگر عجل الله گوید. بهائیان بنابر همین اصل و فرمودهء شوقی ربانی کریسمس را نیز جشن نمیگیرند و برعکس شیعیان امروز ایران ( به منظور مخالفت با نظام و کنفت کردن آن) درخت کریسمس چراغانی نمی کنند ولی این دستور بهائی به معنای مخالفت با مسیح یا مسیحیت نیست.

خوشمزه اینجاست که این عجل الله در بین جامعهء بهائی ابدا مرسوم نبوده و نیست. مورد تاریخی که پیشینهء این دستور را تشکیل می دهد مسالهء دکتر ذبیح قربان در شیراز است و این توضیح و دستور عمل مربوط به شرایط خاص اوست که به عنوان شخص بهائی با نگاشتن <<در ظل توجهات امام عصر عجل الله تعالی فرجه>> بر روی کارت دعوت عروسی فرزندش باور بهائی را زیر پا گذاشت و وقتی با اشتباه خود روبرو شد بر عمل نادرست خود پافشاری کرد و از جامعه بهائی دور شد و مسلمان شد. ازاینکه نویسندهء مقاله مساله را سفسطه کرده و شخص مخاطب را نام نبرده و چارچوب تاریخی نامه را مشخص نکرده است تعجب نکردم چون روش ایامیان جز این نیست. در این مورد ولی شکر مضاعف خداوند یکتا را سزاست که شمایل این مومن به امام زمان شیعیان و معتقد به <<عجل الله تعالی فرجه شریف>> و نجات یافته از بهائیت با لباس رسمی فراماسونری در صفحهء 30 همین مجله موجود است تا بر همگان روشن شود که بهائیان بنابر دستور دینی اجازهء عضویت در جوامع مخفی (مانند فراماسونری) و انحصاری را ندارند. آنهایی که هوس این فعالیتها را دارند ناچار از دین بهائی خارج می شوند و به اسلام می گروند.

اینها همان نجات یافتگانی هستند که در حق امام عصرعجل الله تعالی فرجه الشریف می گویند و اسلام می آورند و پس صرف شام و شیرینی و حضور در جشن نیمه شعبان خرقهء فراماسون می پوشند و به جلسات آن می روند وخلا و نیازهای عاطفی و روانی و عطش قدرت و شهوت کلام خود را با آن فعالیتها و در آن محافل پر می کنند. ضد و نقیضهای این چنین در مجله ایام 29 که عکس شخصی شیعه و طرد شده از دین بهائی را در لباس فراماسون به عنوان یک بهائی به مردم ناآگاه قالب می کند روند حقیقت ستیزی و جعل تاریخ انجمنهای ضد بهائی را نشان می دهد و نشان دهندهء بی دقتی و دستپاچگی مزمن بهائی ستیزان نیز هست. بی ارزش ترین کالا در نزد آنان راستگویی و ارائه دادن واقعیتها است. آشکار است که توجه ایشان فقط به شعار و فرافکنی است نه به محتوا. منظور من از جعل تاریخ و ساختن شبه علمی دانش از سوی نهادهای زور و زر و تزویر همین فعالیتهای تاریکخانه ای و شوم است که فوکو آنرا به درستی گفتمان قدرت با سودجویی از دانش خودبافته می نامد و در آغاز مقاله به آن اشاره کردم.

فوکو در نقد خود بر قدرت به خوانندهء نسل امروز هشدار می دهد. قدرت همواره می کوشد تا روابط و ضوابط خودبافته را به زور بر دیگران منطبق و با روشهای شِبه علمی توجیه کند. دانشِِِی که زیر نظر و به ارادهء قدرت حاکم این چنینِ ساخته و پرداخته می شود هدف خاصّی را دنبال می کند و آن تحمیل ساختار ویژه ای بردیگری و استفاده نادرست از آن دانش غلط برای استیلای بر دیگری است. متاسفانه نمونه هایی از دانشهایی دروغین که چنین ساخته و پرداخته می شوند در تاریخ بشر بسیار دیده می شود. در آفریقای جنوبی قدرت حاکم بر جامعه لازم می دید که آفریقاییان سیاه را حلقهء مفقودهء داروین (و دون مقام انسان بداند) بداند تا از آن راه نظام کثیف و شوم آپارتاید را توجیه کند و بومیان را سرکوب و از حقوق انسانی محروم بداند. در تاریخ آمریکا نیز به چنین نمونه هایی در توجیهء شبه علمی برتری نژادی سفید پوستان به سیاهان بر می خوریم. برده داری و جنایات و اعمال غیر انسانی بیشمار دیگری از این راه نهادیته و پذیرفته شد. امروزه نیز جمهوری اسلامی و دستگاههای آن با اجیر کردن گروهی ِشبه محقق تاریخی و با وام گرفتن نظریه های فرسوده و کهنه و پارانوید لنینی (در خام ترین و سطحی ترین نوع ممکن) سعی در تولید و نشر دانشی کاذب در مورد دین بهائی دارد. شِبه علمی که به صورت خُرد و کلان و این چنین تولید می شود تنها یک هدف را دنبال می کند و آن ایجاد پیش زمینه و بستر لازم برای توجیه آزارهای آینده و استیلای افزونتر قدرت بر" دیگر" ی است. ایام 29 تلاشی سپری شده در همین راستا است