Friday, April 14, 2006

معرفی‌ تارنمای نگاه

با درود به همه دوستان و یاران همراه کوی دوست
سایت نگاه ،سایتی‌ هست شامل اطلاعات و مقاله های جالبی‌ در مورد دیانت بهایی‌.در ضمن محیطی‌ نیز هست برای بین کردن افکار و سوالات شما و یا آشنا شدن با نظرات دیگران.برای ورود به این سایت روی لینک زیر کلیک نمائید

Monday, April 03, 2006

مناجات

الهی الهی
تو بینا و آگاهی که ملجأیئ و پناهی
جز تو نجسته و نجویم و به غیر از سبیل
محبتت راهی نپیموده و نپویم در شبان تیره نومیدی
دیده ام به صبح امید الطاف بی نهایتت روشن و باز و در سحر
گاهی این جان و دل پزمرده به یاد جمال و کمالت خرّم و دمساز هر قطره ای
که به عواطف رحمانیتت موفق بحری است بی کران و هر درّه ای که به بحرعنایتت
موید آفتابی است درخشنده و تابان.پس ای پاک یزدان من این بنده پر شور و شیدا را در پناه خود پناهی ده و بر دوستی خویش در عالم هستی ثابت و مستقیم بدار و این مرغ بی پر و بال را در آشیان رحمانی خود و در شاخسار روحانی خویش مسکن و مأوایی عطا فرما. "ع ع

,

Sunday, April 02, 2006

چهار وادی از آثار حضرت بهاءالله


چهار وادی
ص ١
هو العزيز المحبوب
" ای ضياء الحق حسام الدّين راد که فلک و ارکان چه تو شاهی نزاد "
نميدانم چرا يک مرتبه رشتهء محبّت را گسيختيد و عهد محکم مودّت
را شکستيد مگر خدا نکرده قصوری در ارادت بهمرسيد و يا فتوری در خلوص
نيّت پيدا گشت که از نظر محو شدم و سهو آمدم ؟
" چه مخالفت بديدی که ملاطفت بريدی مگر آنکه ما ضعيفيم و تو احتشام داری "
ص ٢
و يا بيک تير از کارزار بر گشتی مگر نشنيده‌ايد استقامت شرط راه است
و دليل ورود بارگاه ؟ " انّ الّذين قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل
عليهم الملئکة " و ديگر ميفرمايد " فاستقم کما امرت " لهذا مستقرّين
بساط وصول را اين سلوک لازم و واجب است .
" من آنچه شرط بلاغ است باتو ميگويم تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال "
اگر چه زيارت جواب نامه ننموده ذکر ارادت نزد عقلا خطا و بيجاست
و لکن محبّت بديع ذ کر و قواعد قويم را منسوخ نمود و معدوم کرد .
" قصّهء ليلی مخوان و غصّهء مجنون عشق تو منسوخ کرد ذکر اوائل "
" نام تو ميرفت عاشقان بشنيدند هر دو برقص آمدند سامع و قائل "
فی حکمة الالهيّة و تنبيه الرّبانيّة
ص ٣
" من سر هر ماه سه روز ای صنم بی گمان بايد که ديوانه شوم "
" هان که امروز اوّل سه روزه است روز فيروز است نه فيروزه است "
شنيدم برای تبحيث و تدريس بتبريز و تفليس حرکت فرموده ايد و يا برای عروج
معارج بسنندج تشريف برده‌ايد . ای سيّد من متصاعدان
سموات سلوک از چهار طايفه بيش نيستند مختصری ذکر ميشود که در آن
خدمت معلوم و مبرهن گردد که هر طايفه را چه علامت است و چه مرتبت .
اوّل اگر سالکان از طالبان کعبه مقصودند اين رتبه متعلّق بنفس است
و لکن نفس اللّه القائمة فيه بالسّنن مراد است و در اين مقام نفس
محبوب است نه مردود و مقبول نه مقهور . اگر چه در اوّل اين رتبه محلّ
جدال است و ليکن آخر آن جلوس برعرش جلال چنانچه ميفرمايد
ص ٤
" ای خليل وقت وابراهيم هش اين چهار اطيار رهزن را بکش "
تا بعد از ممات سرّ حيات ظاهر شود و اين مقام نفس مرضيّه است
که ميفرمايد " فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی ". اين مقام را اشارات
بسيار است و دلالات بيشمار اينست که ميفرمايد " سنريهم آياتنا
فی الافاق و فی انفسهم حتّی يتبيّن لهم انّه الحقّ " لا اله الّا هو پس
معلوم ميشود که کتاب نفس را بايد مطالعه نمود نه رسالهء نحو را چنانچه
ميفرمايد " اقرء کتابک و کفی بنفسک اليوم حسيبا "
حکايت آورده اند که عارف الهی با عالم نحوی همراه شدند
و همراز گشتند تا رسيدند بشاطی بحر العظمة . عارف بی تامّل توسّل فرموده
و بر آب راند و عالم نحوی چون نقش بر آب محو گشته مبهوت ماند .
ص ٥
بانگ زد عارف که چون عنان پيچيدی ؟ گفت ای برادر چکنم چون
پای رفتنم نيست سر نهادن اولی بود گفت آنچه از سيبويه و قولويه
اخذ نموده و از مطالب ابن حاجب و ابن مالک حمل فرموده ای بريز و از آب بگذر
" محو ميبايد نه نحو اينجا بدان گر تو محوی بيخطر بر آب ران "
و ديگر ميفرمايد " لا تکونوا کالّذين نسوا اللّه فانساهم انفسهم اولئک
هم الفاسقون ". و اگر سالکان از ساکنان حجرهء محمودند اين مقام راجع
بعقل ميشود که او را پيغمبر مينامند و رکن اعظم دانند ليکن عقل
کلّی ربّانی مقصود است که در اين رتبه تربيت امکان و اکوان بسلطنت
اوست نه هر عقل ناقص بيمعنی چنانچه حکيم سنائی ميگويد
ص ٦
" عقل جزئی کی تواند گشت بر قرآن محيط عنکبوتی کی تواند کرد سيمرغی شکار "
" عقل اگر خواهی که ناگه در عقيلت نفکند گوش گيرش در دبيرستان الرّحمن در آر "
و در اين مقام تلاطم بسيار است و طماطم بيشمار گاهی سالک را متصاعد
مينمايد و گاهی متنازل اين است که ميفرمايد
" مرّة تجذبنی الی عرش العماء و مرّة تهلکنی بنار الاغمآء "
چنانچه سرّ مکنونه از آيهء مبارکهء کهف در اين مقام معلوم ميشود که ميفرمايد :
" و تری الشّمس اذا طلعت تزاور عن کهفهم ذات اليمين و اذا غربت
تقرضهم ذات الشّمال وهم فی فجوة منه ذلک من آيات اللّه من يَهد اللّه
فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليّاً مرشداً "اگر کسی اشارات
همين يک آيه را مطّلع شود او را کافی است . اين است که در وصف
ص ٧
اين رجال ميفرمايد " رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذکر اللّه " اين
مقام ميزان است و پايان امتحان و در اين رتبه هم استفاده ضرور
ندارد و در تعليم سالکين اين لجّه ميفرمايد " اتّقوا اللّه يعلّمکم اللّه " و
همچنين ميفرمايد " العلم نور يقذفه اللّه علی قلب من يشاء ". پس بايد محلّ را
آماده نمود و مستعدّ نزول عنايت شد تا که ساقی کفايت خمر مکرمت از زجاجهء
رحمت بنوشاند " الا انّ بذلک فليتنافس المتنافسون " و حينئذٍ
اقول " انّا للّه و انّا اليه راجعون ". و اگر عاشقان از عاکفان بيت مجذوبند
اين سرير سلطنت را جز طلعت عشق جالس نتواند شد اين مقام
را شرح نتوانم و وصف ندانم
" با دو عالم عشق را بيگانگی وندر او هفتاد و دو ديوانگی "
ص ٨
" مطرب عشق اين زند وقت سماع بندگی بند و خداوندی صداع "
اين رتبه صرف محبّت ميطلبد و زلال مودّت ميجويد و در وصف اين
اصحاب ميفرمايد " الّذين لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون "
اين مقام نه سلطنت عقل را کفايت مينمايد و نه حکومت نفس را چنانچه
نبيّی از انبياء اللّه عرض نمود " الهی کيف الوصول اليک قال
الق نفسک ثمّ تعال ". ايشان قومی هستند که صفّ نعال را
با صدر جلال يک دانند و ايوان جمال را با ميدان جدال در سبيل
محبوب يک شمرند . و معتکفين اين بيت مطلب ندانند و مرکب برانند
جز نفس دوست از دوست هيچ نبينند کلّ الفاظ را مهمل دانند و
جميع مهملات را مستعمل دارند سر از پا نشناسند و دست از پا فرق نيابند
ص ٩
سراب را نفس آب گويند و ذهاب را سرّ اياب خوانند اينست
که ميگويند
" وصفی ز حسن روی تو در خانقه فتاد صوفی طريق خانهء خمّار بر گرفت "
" عشقت بنای صبر بکلّی خراب کرد جورت در اميد بيکبار بر گرفت "
در اين مقام تعليم و تعلّم البتّه عاطل ماند و باطل گردد
" عاشقان را شد مدرّس حسن دوست دفتر درس و سبقشان روی اوست "
" درسشان آشوب و شور و ولوله نی زيادات است و باب سلسله "
" سلسلهء اين قوم جعد مشکبار مسأله دور است امّا دور يار "
فی المناجات للّه تبارک و تعالی
" ای خدا ای لطف تو حاجت روا با تو ياد هيچکس نبود روا "
ص ١٠
" ذرّه علمی که در جان من است وا رهانش از هوا و خاک پست "
" قطره دانش که بخشيدی ز پيش متّصل گردان بدرياهای خويش "
اذاً اقول لا حول و لا قوّة الّا باللّه المهيمن القيّوم . و اگر عارفان از واصلان
طلعت محبوبند اين مقام عرش فؤاد است و سرّ رشاد اين محلّ رمز
يفعل ما يشاء و يحکم ما يريد است که اگر کلّ من فی السّموات
و الارض الی يوم ينفخ فی الصّور شرح اين رمز شريف و سرّ لطيف را
فرمايند البتّه از عهده حرفی بر نيايند و احصا نتوانند زيرا که اين مقام
قَدَر است و سرّ مقدّر اينست که سؤال نمودند از اين مسأله فرمودند
"بحرٌ ذخّارٌ لا تلجه ابداً "باز سؤال فرمودند فرمودند" ليلٌ دامسٌ
لا تسلکه ". و هر کس ادراک اين رتبه نمود البتّه ستر نمايد و اگر رشحی
ص ١١
اظهار دارد و يا ابراز نمايد البتّه سر او بر دار مرتفع خواهد شد . با وجود اين
قسم بخدا که اگر طالب مشهود می گشت مذکور می آمد زيرا که ميفرمايد
" الحبّ شرفٌ لم يکن فی قلب الخائف الرّاهب و انّ السّالک
الی اللّه فی منهج البيضاء و الرّکن الحمراء لن يصل الی مقام وطنه الّا
بکفّ الصّفر عمّا فی ايدی النّاس و من لم يخف اللّه اخافه اللّه
من کلّ شیء و من خاف اللّه يخاف منه کلّ شیء "
" پارسی گو گر چه تازی خوشتر است عشق را خود صد زبان ديگر است "
چه مليح است اين فرد در اين مقام
" گر درّ عطا بخشد اينک صدفش دلها ور تير بلا آيد اينک هدفش جانها "
و اگر مخالف حکم کتاب نمی بود البتّه قاتل خود را از مال خود قسمت
ص ١٢
ميدادم و ارث می‌بخشيدم و منّتش می‌بردم و دستش بر چشم
می‌ماليدم و ليکن چکنم نه مال دارم نه سلطان قضا چنين امضا فرموده .
حينئذ اجد رائحة المسک من قمص الهآء عن يوسف البهاء کانّی
وجدتها قريباً ان انتم تجدونها بعيداً
" بوی جانی سوی جانم ميرسد بوی يار مهربانم ميرسد "
" از برای حقّ صحبت سالها بازگو حالی از آن خوش حالها "
" تا زمين و آسمان خندان شود عقل و روح و ديده صد چندان شود "
اين محلّ صحو بحت و محو بات است محبّت را در اين رتبه راهی نيست
و مودّت را مقامی نه چنانچه ميفرمايد " المحبّة حجابٌ بين المحبّ و المحبوب "
محبّت در اين مقام قمص و حجاب ميشود و آنچه غير از او است غطا
ص ١٣
ميگردد اين است که حکيم سنائی ميگويد
" سوی آن دلبر نپويد هيچ دل با آرزو با چنان گُل رخ نخسبد هيچ تن با پيرهن "
زيرا که اين عالم امر است و منزّه از اشارات خلق رجال اين بيت
بر بساط نشاط با کمال فرح و انبساط الوهيّت مينمايند و ربوبّيت ميفرمايند
و بر نمارق عدل متمکّن شده‌اند و حکم ميرانند و هر ذی حقّی را بقدر و اندازه
عطا ميفرمايند و شاربان اين کأس در قباب عزّت فوق عرش قدم
ساکنند و در خيام رفعت بر کرسيّ عظمت جالس الذّين " لا يرون فيها
شمساً و لا زمهريراً ". در اين رتبه سموات عُلی با ارض ادنی تعارض ندارد
و تفاوت نجويد زيرا که مقام الطاف است نه بيان اضداد اگر چه
در هر آن در شأن بديع جلوه نمايند يک شأن بيش نيست اين است
ص ١٤
که در اين مقام ميفرمايد " لا يشغله شأن عن شأن " و در مقام ديگر
" کلّ يوم هو فی شأن " - ذلک من طعام الّذی لم يتسنّه طعمه و لن
يتغيّر لونه اگر قدری ميل فرمائی البتّه اين آيه را تلاوت مينمائی
" و جّهت وجهی للّذی فطر السّموات و الارض حنيفاً مسلماً و ما انا من
المشرکين " و " کذلک نری ابراهيم ملکوت السّموات و الارض و ليکون
من الموقنين " اذا فادخل يدک فی جيبک ثمّ اخرجها بالقوّة لتشهدها
نوراً للعالمين . چه لطيف است اين ماء عذب از يد ساقی محبور و چه
رقيق است اين خمر طهور از دست طلعت مخمور و چه نيکوست اين طعام
سرور از کؤوس کافور هنيئاً لمن شرب منها و عرف لذّتها و بلغ الی مقام معرفتها
ص ١٥
" بيش از اين گفتن مرا در خوی نيست بحر را گنجايش اندر جوی نيست "
زيرا که سرّ اين بيان در کنائز عصمت مکنون است و در خزائن
قدرت مخزون منزّه از جواهر بيان است و مقدّس از لطائف تبيان
حيرت در اين مقام بسيار محبوب است و فقر بحت بسيار مطلوب
اينست که ميفرمايد " الفقر فخری " و ديگر ذکر شده
" للّه تحت قباب العزّ طائفة اخفاهم فی ردآء الفقر اجلالاً "
آنها هستند که از چشم او ملاحظه نمايند و از گوش او گوش دارند چنانچه
در حديث مشهور مذکور است اخبار و آيات آفاقی و انفسی در اين
رتبه بسيار و لکن بدو حديث اکتفا ميرود تا نوری باشد از
برای مطالعين و سروری باشد برای مشتاقين . اوّل اينست
ص ١٦
که ميفرمايد " عبدی اطعنی حتّی اجعلک مثلی انا اقول کن فيکون
و انت تقول کن فيکون " و ثانی اين است که ميفرمايد ". يا ابن آدم
لا تأنس باحدٍ ما وجدتنی و متی اردتنی وجدتنی بارّاً قريباً ". آنچه
مذکور شد از اشارات بديعه و دلالات منيعه راجع است بحرف
واحد و نقطه واحده ذلک من سنّة اللّه و لن تجد لسنّة اللّه
تبديلاً و لا تحويلا . مدّتی است که اين نوشته را بياد شما شروع نمودم
و چون کاغذ قبل ملاحظه نشد قدری ابتدا گله و شکايت رفت و ليکن
توقيع تازه رفع نمود و سبب شد که رقعه را ارسال نمايم . ذکر حبّ
بنده در آن حضرت احتياج اظهار ندارد و کفی باللّه شهيداً . و در خدمت
جناب شيخ محمّد سلّمه اللّه تعالی باين دو فرد اکتفا نمودم معروض دارند
ص ١٧
" من کوی تو جويم که به از عرش برين است من روی تو بينم که به از باغ جنان است "
اذا عرضت امانة العشق علی القلم ابی ان يحملها فصار منصعقاً
" فلمّا افاق قال سبحانک انّی تبت اليک و انا اوّل المستغفرين "
و الحمد للّه ربّ العالمين .
" شرح اين هجران و اين سوز جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر "
" خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آيد در حديث ديگران "
" فتنه و آشوب و خون ريزی مجو بيش ازين از شمس تبريزی مگو "
و السّلام عليکم و علی من طاف حولکم و فاز بلقائکم . آنچه بنده از
پيش عرض نمودم مگس ميل فرمود اين از خوبی مرکّب ميشود
اگر چه سعدی در اين مقام فردی ذکر نموده
ص ١٨
" من دگر چيز نخواهم بنويسم که مگس زحمتم ميدهد از بسکه سخن شيرين است "
ديگر دست از تحرير عاجز شد التماس مينمايد که بس است
لهذا ميگويم سبحان ربّی و ربّ العزّة عمّا يصفون .

Friday, March 31, 2006


peace&love
هوالله
ای عاشق روی بها توجه به ملکوت غیب جبروت کن و بگو
ای هادی ابرار ،ای واقف اسرار ، ای مونس اخیار ، جانم به فدایت
ای دلبر دلجو ، ای سرور خوشخو ، ای گلرخ مهرو، جانم به فدایت
حاجت تو بدانی‌ ، هرچند نهانی‌ ، در هر دم و آنی‌ ، جانم به فدایت
ع ع
UN Religious Freedom Official expresses fears for Baha'is in Iran
For more information

Wednesday, March 29, 2006

واکنش به بيانيّۀ گزارشگر ویژۀ سازمان ملل متّحد در زمینه آزادی مذهب

متن بیانیّه بانی دوگال، نماینده ارشد جامعه بهائی در سازمان ملل متّحد در واکنش به بيانيّۀ گزارشگر ویژۀ سازمان ملل متّحد در زمینه آزادی مذهب يا عقیده در مورد رفتار با پیروان دیانت بهائی در ایران
.
بیانیّۀ گزارشگر ویژه در زمینه آزادی مذهب یا عقیده پیرامون اقدامات اخیر دولت ایران در برابر بهائیان، به نگرانی‌های عمیقی در جامعه بین‌المللی بهائی در باره سرنوشت بهائیان ایران دامن زده است. از آغاز انقلاب اسلامی در سال ۱۹۷۹ تا کنون، بهائیان ایران قربانی ایذاء و آزار بی‌امان بوده‌اند و تصوّر پی‌آمدهای خوفناک اقدامات مشترک نهادهای اطّلاعاتی، نظامی و انتظامی برای شناسائی بهائیان و تحت نظر گرفتن فعّالیّت‌های آنان که دستور آن از سوی رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح ایران تحت هدایت رهبر عالی جمهوری اسلامی صادر شده، دشوار و دردناک است. ما به شدّت نگران جان هم‌دینان خود در ایران هستیم
ماهیّت بی‌سابقه این اقدامات ما را بر آن داشته است که از سفیر ایران بخواهیم در باره آن توضیح دهد
اين اقدامات هم‌زمان با تشديد حملات به بهائيان در رسانه‌های عمومی ایران صورت گرفته که معمولاً در گذشته پيش‌درآمدی بر حملات منظّم و هدایت شده از سوی دولت عليه بهائيان بوده است
کيهان، روزنامۀ صبح تهران، در هفته‌های اخير بیش از سی مقاله در باره بهائیان و دیانت آنها منتشر کرده که آنچنان موهن و افتراآمیز است که جز برانگیختن اذهان عمومی قصد و نیّتی ندارد. حمله به بهائیان و محکوم ساختن باورهای آنان به برنامه‌های رادیوئی و تلویزیونی نیز کشیده شده است
علاوه بر آن، افزايش نفوذ انجمن ضدّبهائی حجّتيه در محافل و مجامع حکومتی ایران، سازمانی که خود را به نابود کردن دیانت بهائی متعهّد ساخته، تنها می‌تواند براحساس وحشت و نگرانی نسبت به سرنوشت اين جامعۀ گرفتار و دربند بيافزايد
خانم دوگال می‌گويد: "ما به خوبی می‌دانيم که تبليغات نفرت‌انگیز راه به کجا می‌برد. تاريخ معاصر شاهد نمونه‌های متعدّدی از عواقب هولناک اینگونه تبلیغات بوده است. ما از طرف هم‌دینان ایرانی خود عاجلانه از تمام ملل و کشورهای جهان می‌خواهيم که نگذارند مردمانی صلح‌دوست و مطيع قانون در معرض تندروی‌هائی که از نفرت کورکورانه سرچشمه می‌گيرد قرار گيرند
.
نباید اجازه داد اعمال شوم و هولناکی که زائیدۀ شرایطی مشابه در گذشته بود، بار دیگر تکرار شود

Saturday, March 25, 2006

نقد وبررسی کتاب بهائيت در ايران

گرفتم آن که ديگ شد گشاده سر کجاست شرم گربه و حيای او
اخيراً در يکی از کتابفروشيهای ايرانی منطقه‌مان کتابی بنام بهائيت در ايران به چشمم خورد که نويسنده آن ادعا کرده بود که در آن تحليل جديدی در رابطه با "جنبش بهائيت از زاويه جامعه‌شناسی سياسی" ارائه نموده است. بنده پس از نظری کوتاه به مندرجات لازم ديدم که نسخه‌ای ازين کتاب را خريداری نمايم و مطالعه کنم. چون نگارنده آن آقای دکتر سيد سعيد زاهد زاهدانی بنابر قراينی تحصيل کرده دانشگاه ليدز Leeds انگلستان بوده و در حال حاضر نيز در دانشگاه شيراز سمت مدير تحقيق و استادی رشته جامعه‌شناسی دارد و کتاب نيز با همکاری محمد علی سلامی نوشته شده و ناشر آن مرکز اسناد انقلاب اسلامی بوده اميد آن ميرفت که کتاب اسناد تازه و نوينی را عرضه نمايد و تحقيقات و دانش نظری اساتيد فوق بينش نوينی را ارائه نمايد و معلومات تازه‌ای به گفتمانهای پيرامون اديان بابی و بهائی و تاريخ اجتماعی ايران بيفزايد. متاسفانه نه کتاب اسناد تازه‌ای را رو کرده است و نه نويسندگان فرضيه و نظر جديدی را ارائه کرده اند
اساس نظری کتاب بر مبنای نظريه کيان يا اقتدار است. شالوده اين فرضيه را نويسندگان اينطور معرفی کرده‌اند که "دولتهای روس و انگليس... در صدد تقسيم ايران بين خود بودند" و "مشکل اساسی آنان با ملت متحد ايران بود." نويسندگان مدعی هستند که "عنصر اساسی اتحاد مردم که رهبری تشکيلات و اقتدار سياسی هم داشت مذهب شيعه بود. " ايشان دو قدرت سياسی در ايران قاجار می‌يابند. يکی اقتدار دولت و ديگری اقتدار ملت (برهبری روحانيت) و می‌نويسند"پس در يک جمع‌بندی کلی با توجه به شواهد تاريخی بيان شده در اين فصل می‌توان گفت که در ايران دوران قاجار تا قبل از نهضت مشروطه دو اقتدار اصلی در کشور وجود داشت: يکی اقتدار شاه که دربار و دولت را اداره می‌نمود و ديگری اقتدار مراجع و روحانيت وابسته به آنان که ملت را رهبری می‌کرد. در دوره فتحعليشاه و محمد شاه و ناصرالدين شاه دولتهای بيگانه توانسته بودند اقتدار خود را بر دولت ايران مسلط کنند. در اين ميان ملت به رهبری روحانيت در مقابل مطامع آنان ايستادگی کرد. بنابراين برای از ميان بردن اين مقاومت لازم بود اقتدار ملی شکسته شود. برای اين کار با استفاده از زمينه های داخلی به فکر تحريک و ايجاد تفرقه در ميان ملت افتادند
نتيجه نويسنده از اين قرار است که "به گمان ما قدرتهای استعماری از اين فرقه‌ها برای شکستن کيان يا اقتدار ملی ايران استفاده نموده‌اند." (۱۹) و گفتنی است که اين همان اقتدار ملی است "که از زمان صفويه حول محور تشيع سامان يافته است." کوتاه سخن فرض نويسندگان از اين قرار است که در ايران عهد قاجار دو نيروی قدرتمند در تنش بوده‌اند: دولت و ملت. دولتهای قاجار غالبا ضعيف و دست نشانده بوده‌اند و نيروهای ملت تبلور نهائی خود را در روحانيت شيعه يافتند. دول استعماری هم برای تضعيف "محور شيعه" دست بکار "دين‌سازی" زدند و جنبش بهائيت محصول چنين فرآيندی است
البته مطالعه دقيق و بررسی تمام جوانب نظريه اين اساتيد فن از حوصله اين مختصر خارج است ولی ناچار برخی از موارد آنرا بايد بطور عميقتری تحليل نمود و محک زد. بر خوانندگان پوشيده نيست که صاحبان آراء و پژوهندگان در تمام رشته‌ها کمال دقت را در طرح درست تعريف موضوع تحت بررسی بکار می‌برند. مثلاً در مطالعات يک فيزيکدان تعاريف واژه‌های وزن و حجم و جاذبه بايد تعريفی متعارف و پذيرفته شده در ميان فيزيکدانان باشد. نکته اولی که طرح آن ضروريست همانا ضعف مولفان در ارائه تعريفی درست از فرضيه جامعه‌شناسی خويش است. دکتر زاهدانی واژه‌های اقتدار و کيان را به عنوان برابر فارسی واژه فرانسه Autorité برگزيده‌اند. کاربرد واژه اقتدار درست و بلامانع است ولی واژه کيان در لغت معادل درستی برای Autorité نمی‌باشد و در هيچ يک از فرهنگهای سياسی و علوم انسانی شناخته شده بکار برده نشده است. ضعف بزرگ و فاحش ديگر دکتر زاهدانی عدم توانائی وی در ارائه تعريفی درست و اساسی از جنبش "بهائيت" است. برای نمونه به تعريف واژه بهائيت بنابر فرموده اين پژوهشگر جامعه‌شناس توجه می‌کنيم. ايشان می‌نويسند: "سوال اصلی ما اين است: فرقه‌های شيخيه بابيه ازليه و بهائيه (که همه را تحت عنوان بهائی‌گری در ايران خلاصه نموده‌ايم) کی، چرا، چگونه و توسط چه کسانی به وجود آمده اند؟" (۱۹) چنين ارزيابی غلط و نادرست تاريخی و چنين تعريف غيرمتعارفی را از يک نوآموز و تازه‌کار هم نمی‌بايست انتظار داشت تا چه رسد به استاد دانشگاهی که مثلا رسالت سرپرستی دانشجويان و محققان آينده کشور را بر دوش دارد. يک مدعی پژوهش و صاحب اجتهاد علمی چگونه می‌تواند طيفهای غيرهمگن و مستقل تاريخی را که تحولات زمانی آن بيش از يک صد و پنجاه سال طول کشيده تحت يک عنوان گرد هم آورده و محکوم کند. چنين ارزيابی سطحی و بی‌سابقه بدين می‌ماند که کسی بخواهد فرق مختلف شيعی چون اسماعيليه و زيديه و شيخيه و اخباريهای دوازده امامی راتحت عنوان "شيعه گری" برچسب زده و محکوم کند بی‌آنکه درک کند که هريک از اين جنبشها و حرکتهای درونی شيعه دارای ابعاد و مشخصات و جايگاه تاريخی خاصی هستند و حتی از نقطه نظر الهيات و فلسفه دينی نيز هريک ويژگيهای خود را دارند. بعلاوه گرچه در مثال بالا هريک از فرق شيعه را می‌توان بدرستی تحت عنوان "شيعه" بررسی نمود ولی پر واضح است که شيخيه وبابيه و ازليه را بهيچ ترتيب نمی‌توان جنبشی زير عنوان "بهائيت" محسوب داشت و چنين خطائی از هيچ محقق و پژوهشگر دانشگاهی تا بحال ديده نشده است گرچه از حربه های متداول رديه نويسانی است که فاقد بينش تاريخی می‌باشند
و آقای دکتر زاهدانی و همکار ايشان زحمت کشيده و می نويسند که "به نظر اينجانب اين جنبش مانند يک بمب خوشه‌ای فرهنگی عمل کرده است که در هر جا قرار می گيرد به ايجاد فرقه‌های جديد می‌پردازد تا کيان دينی کشور ما و يا هر کشور مسلمان ديگری را تهديد کند." (۴۹) بايد پرسيد جناب استاد ديانت بهائی در کدامين کشورها و در کدامين برهه تاريخی مانند يک بمب خوشه‌ای عمل کرده؟ آيا منظور ايشان اين است که ديانت بهائی در کشورهای گوناگون به فرقه های کوچکتری تقسيم شده؟ می پرسيم کدام کشورها؟ و شايد منظور آقای زاهدانی اين بوده که وجود جامعه کوچک بابی از هواداران ازل در اوائل قرن قبل در قبرس که اکثرا در حال تقيه بودند لطمه‌ای شديد به اقتدار اسلامی وارد کرده؟ جالب اينجاست که اساتيد فوق ضعف کيان و اقتدار اسلام و دول اسلامی را نتيجه مسلم ديانت بهائی و تاثيرات آن می‌دانند ولی دانسته نشد که آيا اختلافات صدر اسلام از جمله پيدايش دو فرقه شيعه و سنی و حرکت خوارج ناشی از همان "بمب خوشه‌ای فرهنگی" است يا خير؟ آيا مذاهب فقهی اهل سنت چون حنبلی و شافعی و حنفی و مالکی نيز از نتايج جنبش "بهائيگری" است؟ درباره دو مکتب کلامی معتزله و اشعريه چه بگوئيم؟ بنابر فرضيه غيرتاريخی و نادرست ايشان پس بايد جنبشهای تماما شيعی زيديه و مختاريه و اسماعيليه و صباحيه و مکاتب اخبارى و اصولی را نتيجه "بمب خوشه‌ای" بهائيت و تلاش دول استعماری برای تضعيف اسلام بدانيم! آيا سرکوب مکتب اخباری (که تا آنزمان بزرگترين گروه شيعه بود) توسط پيروان مکتب جديد اصولی که از عهد صفوی آغاز شد و در نهايت و همزمان با ابتدای دوره قاجار موجب انقراض و نابودی اين گروه اکثريت روحانيون شيعه دوازده امامی شد نيز از کنشهای "بهائيکری" است؟ کدام "بمب خوشه‌ای فرهنگی" دست‌پرورده سياستهای خارجی و استعماری بود که علمای شيعه را وادار کرد که ملا صدرالدين شيرازی (ملا صدرا) را تکفير کنند؟ واضح است که ادعای دکتر زاهدانی در مورد اينکه ديانت بهائی موجب فرقه فرقه شدن دين مبين اسلام شده از ديد تاريخی ادعائی بس واهی و بی‌محتواست. ای کاش دکتر زاهدانی پيش از آنکه خود را گرفتار چنين استدلالات غيرمستند و نادرست نمايند بيان بجا و مفيد حافظ شيرازی را نصب العين خويش قرار می‌دادند و ره افسانه نمی‌زدند. حافظ لسان الغيب قرنها پيش از ظهور ديانت بهائی در مورد فرقه‌گرائی و تشتت و تکفير در اسلام و در مذهب شيعه می فرمايد
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
عجيب اينجاست که نويسنده محترم دست‌آويزی بهتر و توجيهی جامعتر برای تشتت و فرقه‌گرائی بين مسلمين از جنبش "بهائيت" نيافته‌اند. و البته خود اين ايراد ايشان حاکی از بی‌اطلاعی نگارنده است و نشانه غفلت از اين حقيقت که ديانت بهائی در راستای تاريخی خود اتحاد مردم را از اولويتهای خود انگاشته و در جهت اين رسالت تاريخی خويش قدم برداشته. مگر نه اينست که جم غفيری از اقليتهای مذهبی و ستمديده ايران به ديانت بهائی گرويدند و تعصبات چند هزارساله را در عدم معاشرت با غير قوم خود کنار گذاشتند. چگونه است که بهائيان زرتشتی‌نژاد و يهودی‌نژاد که تا آن زمان از نظر اجتماعی منزوی بودند تحت تاثير قوه جاذبه ديانت بهائی توانستند با يکديگر و دگربهائيان شيعه‌نسب انسجام و اتحاد و برابری حاصل کنند؟ مشخص است که ديانت بهائی مانند قوه کهربائی عمل نموده که اقشار مختلف مردم را جذب کرده و تعصبات و جدائی‌های حاکم را سست نموده. اين همگرائی خود گويای اشتباه نظری و عملی مولفان مورد اشاره است
نکته‌ای ديگری که مد نظر مولف محترم بوده اينستکه ظهور ديانت بهائی را مقارن شکسته شدن "کيان يا اقتدار ملی ايران" دانسته است. توجه خوانندگان عزيز را به بيان آقای دکتر زاهدانی جلب می‌نمايد که می‌نويسند: "کيان و اقتدار ملی ايران بعد از دوران صفويه حول محور ايدئولوژی تشيع شکل گرفته است. به گمان ما قدرتهای استعماری از اين فرقه‌ها برای شکستن کيان يا اقتدار ملی ايران استفاده نموده اند."(۱۹) مطابق معمول ايشان هيچگونه سند و مدرکی برای اثبات ادعای خويش ارائه نمی‌کنند و با يک جمع‌بندی کلی و سطحی از مطلب می‌گذرند. ولی نکته فوق مستلزم اندکی دقت است. بايد پذيرفت که در دوره قاجاريه سستی دربار و دستگاه حکومتی در امور کشورداری و سهل‌انگاری اوليای امور موجب عقب‌افتادگی بيش از پيش ايران گشت. اين عقب‌افتادگی را در چندين جنبه از جمله ضعف دستگاه دولتی و حکومت مرکزی و نبود سيستم مالياتی و کمی محصولات صنعتی و توليدات کشاورزی و صادرات و پس‌روی ارزش تومان (با پشتوانه نقره) در مقابل ارزهای خارجی می‌توان ديد. البته دلائل عقب افتادن ايران در عرصه جهانی و شکسته شدن اقتدار ملی بسيارند و اين مختصر اجازه بحثی مکفی را نمی‌دهد و بنابراين فقط به طرح کاستيهای فرضيه جناب مولف می‌پردازم. می‌پذيريم که از دوران صفويه مذهب رسمی ايران شيعه شد و بنا بر قرائن و شواهد تاريخی از همان عهد تمدن ايران سير نزولی خود را آغاز نمود. البته در همان دوران تمدنهای قديمی و پربار چين و هند نيز دست خوش سير نزولی خويش گشتند و همانند ايران کيان و اقتدار خود را در معرض سقوط تدريجی ديدند. در اينکه تمدنهای شرقی فوق از قرن شانزدهم و هفدهم ميلادی (و چند قرن قبل از ظهور بهائيت سير قهقرائی خود را اغاز نمودند شکی نيست
محققين و صاحبان نظر فرضيه های گوناگونی در توجيه ضعف تدريجی تمدنهای شرق در برابر پيشرفت نسبتا سريع غرب ارائه داده اند که از آنجمله است نهضت رنسانس در اروپا و پي آمد های آن چون انقلاب صنعتی و ظهور حکومتهای مردم سالار (دموکراتيک). دو فرضيه جالب و پر اهميت نوين هم اخيرا ارائه شده که توجه صاحبان انديشه را جلب کرده و خلاء نظری نظريه های فوق را تا حدی بر طرف ساخته است. تاريخدان و محقق برجسته خانم ژانت ابولخد (Janet Abu-Lughod) بر آنستکه نقش عمده در سقوط شرق را پخش بيماری طاعون در هند و چين و ايران در پی حمله مغول ايفاء کرد. بنابر پژوهشهای ايشان بيش از نيمی از اهل کشورهای فوق از ميان رفتند و اين کمی جمعيت موجب شروع روند سقوط شرق گشت. آندره فرانک (Andre Gunder Frank) بر آنست که سقوط تدريجی شرق ناشی از کشف معادن نقره زيادی در قاره امريکا بود که با مدد گرفتن از آن ذخائر کشورهای اروپائی توانستند جای پائی در بازارهای هند و جين و ايران باز نموده و با وارد کردن مقدار زيادی نقره ارزش ارزها و پشتوانه اقتصادهای شرق را ضعيف کنند. بهرحال مسلم است که تا قبل از قرن نوزدهم ميلادی کشورهای غرب اروپا و حتی روسيه تفوق و برتری قابل ملاحظه ای نسبت به هر سه تمدن قديمی چين و هند و ايران بدست آورده بودند. کوتاه سخن اينکه با وجود آنکه جناب زاهد زاهدانی مايل هستند تقصير تضعيف کيان ايران را به گردن ديانت بهائی بيندازند ولی شواهد تاريخی بيانگر اينست که جريان سقوط شرق از قرنها قبل و مقارن با تسلط شيعه بر ايران آغاز شده و دهها سال پيش از ظهور ديانت بابی و بهائی بحد اعلای خود رسيده بود چنانکه دو شکست سنگين و معاهده های ننگين گلستان و ترکمنچای در دوره فتحعليشاه هم گواه آن است. از جناب زاهدانی بعيد نيست که در پژوهشهای آينده خود شکستهای ايران و امضای دو قرارداد شوم فوق را نيز بر گردن بهائيگری بيندازند
مطلب ديگری که استاد زاهدانی مطرح می کنند مساله اقتدار دولت و اقتدار ملت است. ايشان می فرمايند که اقتدار دولت (يعنی شاه و دربار) توسط دولتهای خارجی (روس و انگليس) شکسته شده بود ولی کيان ملت که همانا کيان جامعه روحانيت و مجتهدين شيعه بود کماکان به تسلط و اقتدار خود ادامه داد. سياست دول خارجی در دين سازی هم بنا بر گمان ايشان برای شکستن اقتدار اينان بود. تقسيم کيان ايران را به اقتدار دولت و ملت می پذيريم و متذکر می شويم که بنا بر گفته حضرت عبدالبهاء اختلاف و جدائی بين ايندو منجر به شکست نهائی نهضت مشروطه گشت. ولی تعريف جناب زاهدانی از دولت و ملت نيازمند کمی تامل است. جناب زاهدانی دولت را فقط شخص شاه و و دربار و دستگاه حکومت را بخشی از "دولت" بشمار می آورند. البته ايشان اذعان دارند که "آن دسته از رهبران مذهبی يا علمائی که از طرف دولت به عنوان امام جمعه يا شيخ الاسلام (رئيس دادگاههای شرع) منصوب می شدند نيز می توانستند جزئی از طبقه بالا محسوب شوند. ديگران اعم از علما و يا ديگر اقشار هم که با دربار ارتباط می يافتند به عضويت اين طبقه ارتقا می يافتند." (۳۷-۳۸) تعجب بنده نگارنده از اينجاست که چگونه شخصی پژوهشگر بخود اجازه می دهد که چنين مغالطه ای بنامش ثبت شود. بحث در اينجا بحث طبقات اجتماعی نبوده و نيست. موضوع صحبت نيروها و بردارهای اجتماعی است که مجموعا پديده دولت را تشکيل میدهند. بايد پذيرفت که رهبران مذهبی و مجتهدان عصر قاجار جزئی از دستگاه حاکم يا دولت بوده اند. شايد ارائه دو نمونه به تشريح بهتر مساله کمک نمايد. مثال اول را از جنگ دوم ايران و روسيه می آوريم که رهبران شيعه از جمله آقا سيد محمد اصفهانی مجتهد فتوای جهاد را صادر نمود ولی پيش از اعلام فتوا ملا رضای خوئی را به طهران گسيل داشت تا نظر فتحعلي شاه را جويا شود. پس اقتدار دولت و روحانيون شيعه بر خلاف ادعای جناب زاهدانی نه تنهابا هم اختلاف و تنش نداشته اند بلکه هم مسير و هم طيف بوده اند
گرچه در برخی از دوره ها تنشهائی ميان دولت و برخی رهبران مذهبی شيعه وجود داشته است. منشا اين تنشها را نه در باورهای سياسی و نه در اختلافات جهان بينی ميان دستگاه حکومت و رهبران مذهبی ميتوان يافت بلکه موارد تنش را بايد در عوامل مالی و منافع اقتصادی جست. نمونه دوم را بنقل از کتاب تاريخ بيداری ايرانيان نوشته ناظم الاسلام پيرامون ائتلاف شيخ فضل الله نوری با سيد محمد طباطبائی می آوريم. ناظم الاسلام می نويسد که پس از سفر حج جناب شيخ فضل الله چون ايشان "به طريق اعيانيت سلوک کرده بود با قرض گزافی وارد شده مبلغ دوازده هزار تومان برای ادای ديونش از امين السلطان درخواست نمود." او هم از پرداخت اين مبلغ امتناع کرد. چنين بود که شيخ فضل الله با سيد محمد طباطبائی که آخوندی آزاده و اصلاح طلب بود بر ضد صدراعظم ائتلاف کرد (جلد 1ص ۲۰۹). چنين زد و بندهائی منافع مالی در پی داشته اند چه که پس از عزل امين السلطان جانشينش عين الدوله با
"حاج شيخ فضل الله متحد گرديده امورات شرعی و عرفی بلکه مملکتی را راجع به محکمه شيخ نوری کرد. تا آنکه کار شيخ بالا گرفت و کارهای عمده را صورت و انجام می داد. حکومت بعض از ولايات عمده بر حسب مشورت و تصويب شيخ نوری معين و برقرار می شد مانند شوکت الملک حاکم قائنات که شيخ نوری سی هزار تومان از او تعارف گرفت و از عين الدوله خواهش نمود که حکومت قائنات و ارثيه برادرش مرحوم شوکت الملک را به او واگذار و تفويض نمايد. فورا تمنای او به اجابت مقرون شد.
جناب زاهدانی در ادامه همين مساله در باره ايستادگی و پايداری روحانيت در مقابل منافع دولتهای خارجی داد سخن داده می نويسند:"نمونه های بارز اين تقابل يکی فتوای جهاد توسط علما و بسيج مردم در جنگ ايران و روس و پيروزيهای شگفت انگيز حاصل از آن است." (۸۱) شايد جناب محقق ارجمند فراموش کرده اند که ايران در هردو دوره جنگ ايران و روس شکستهای بسيار سختی خورد و ناچار مجبور شد که با روسيه تزاری صلح کند و تن به دو قرارداد شوم و ننگين گلستان و ترکمنچای دهد. شايد جناب زاهدانی چنان در پی اثبات فرضيه "کيان" خود و حمله بر آئين بهائی هستند که از دست دادن گرجستان و دربند و باکو و شيروان و گنجه و شکی و قره باغ و طالش از خاک وطن را از ياد برده اند و يا پيروزی انگاشته اند
ضعف نظری کتاب بهائيت در ايران از مآخذ تاريخی آن نيز آشکار است. جناب زاهدانی از ميان دهها تن از دانشمندان و پژوهشگران معاصر که در دهه های اخير صدها کتاب و مقاله سنگين و پر محتوا پيرامون تاريخ و جامعه شناسی ايران در دانشگاههای برون مرزی نگاشته اند فقط به دو کتاب قديمی بسنده کرده اند که يکی از آنهاکه بيشتر از آن بهره برده شده کتاب حامد الگار است که چاپ ۱۹۶۹ميلادی است. اين خود مستلزم تحقيق و پژوهش است که چگونه کسی بخود اجازه می دهد که بدون آشنائی با مطالعات جديد و نقد و بهره گيری از کتب و مقالات و معلومات نوينی که در يک رشته در مدتی بيش از سه دهه نوشته شده کتابی بنويسد و فرضيه ای ارائه دهد؟ آيا فرضا پزشکی می تواند بر پايه دانسته های سی سال قبل و بدون بهره گيری از دانسته های کنونی به مداوای بيماری بپردازد؟ آيا چنين پزشکی مستحق نکوهش و پيگرد قانونی نيست؟ گويا رديه نويُسان معاف از ضوابط تحقيق هستند؟ اين خود از شگفتيهای منحصر بفرد روش تحقيق دکتر زاهد زاهدانی است ولی از شگردهای معمول رديه نويسان است
در خاتمه اين را نيز بايد بگوئيم که بنده هرگز کتابی نديده ام که در آن اينقدر اشتباهات املای انگليسی و خطا در کتاب شناسی و معرفی مآخذ موجود باشد. کمتر پانويسی در اين کتاب هست که اشتباهات فاحش و چشمگير انگليسی نداشته باشد. گويا جناب مولف تحصيل کرده کشور انگلستان هستند لذا سواد و تسلط ايشان بر زبان تحصيليشان را زير سوال نمی بريم ولی پرسش بنده اينست که چرا جناب زاهدانی زحمت نکشيده اند و حداقل از يک نرم افزار پيش پا افتاده و متداول برای تصحيح واژه های انگليسی غلط خويش بهره نبرده اند؟ و چگونه است که در ارائه مآخذ و کتاب شناسی از هيچ قاعده مرسوم استفاده نکرده اند و غلطها را بر هم انباشته اند؟
کتاب بهائيت در ايران علاوه بر ضعفهای نظری و تحليلی شديد فوق در ثبت وقايع واضح و آشکار تاريخی نيز کاستيهای فراوانی دارد که عدم توانائی مولفان را در ارائه مسائل ساده تاريخی عيان می سازد. بعنوان نمونه ايشان در تحليل اظهار امر و شروع دعوی سيد عليمحمد باب (حضرت باب) ملا حسين بشروئه ای را با ملا صادق مقدس اشتباه نموده می نويسند "در شب جمعه پنجم جمادی الاولی سال ۱۲۶۰ مطابق ۲۳ ماه مه ۱۸۴۴ ميلادی در حالی که ملا حسين مقدس را به خود متوجه و مفتون نموده بود ..." (۱۲۸) اشتباهی که از يک تازه کار هم انتظار نمی رود تا چه برسد بکسي که ادعای پژوهش و فرضيه پردازی دارد. و از چنين پژوهشگری دور نيست که بنويسد "روحيه ماکسول در اواخر سال ۱۳۷۸ مرد و تا هنگام مرگ رياست بيت العدل اعظم را بر عهده داشت" در حالی که بر همه اشکار است که خانم روحيه ماکسول هرگز عضو بيت العدل هم نبوده اند تا چه برسد برياست آن. اگر جناب دکتر زاهدانی بجای فرضيه پردازی به مطالعه چند جزوه و کتاب ساده و کتابهای مرجع می پرداختند شايد خود را گرفتار اشتباهاتی چنين فاحش نمی کردند و اعتبار و اجتهاد علمی ايشان چنين خدشه دار نميشد
و اميدوارم که خوانندگان ارجمند نويسنده اين نقد را ببخشند و خرده نگيرند چه که اين بررسی را معطوف به نقاط قوت و احاطه دکتر زاهدانی که همانا بحث تاريخ نگاری و زاويه جامعه شناسی است قرار دادم. ناگفته پيداست که کتاب بهائيت در ايران در رابطه با موضوع اصلی خود که ديانت بهائی و تاريخ و تعاليم آن و گفتمان اجتماعی آنست بسيار ضعيف است و کاستيهای فراوانی دارد. و البته بر خوانندگان عزيز پوشيده نيست که در کتابی با اينهمه ضعف نظری و تئوری شايد تحليل بيشتر کاری عبث و بيهوده باشد چه که
خانه از پايبست ويرانست خواجه در بند نقش ايوانست
برگرفته از
peyda.org

Friday, March 17, 2006


.

مناجات نوروزی

هُو اللّه
ای پروردگار اين دوستان ياران تو اند و سر مست پيمانهء پيمان تو همه پرورده آغوش بخششند و شيرخوار پستان دهش خداوند آفرينش .اگر مستمندند ولی هوشمندند اگر ناتوانند ولی زورمندند چه که تو پشتيبانی تو ياور مهربانی در جهان کيهان سر بلند نما و در ايوان يزدانی جای بده در انجمن بالا رو سفيد فرما و در اميد بگشا و از بخشش آسمانی بهره بخش شب تيره را روز فرما و روز نوروز را فيروز کن توئی توانا توئی بينا توئی شنوا توئی بيهمتا توئی مهربان ع ع

.

با آرزوی 12 ماه برکت، 52 هفته سلامتی، 365 روز عشق، 8760 ساعت دوستی، 525600 دقیقه شادی، 31536000 ثانیه امید. سال خوبی داشته باشین

.

هفت‌سین؛ سفره‌ای دیرپا، زیبا و پر برکت

گسترده به پهنای همه‌ی ایران زمین... پاک و مقدس، قشنگ و آراسته، دیرپا و ماندگار و در عین حال کهن‌ترین سفره‌ای که یک کشور ممکن است به پهنای همه‌ی وسعتش گسترده کند، تنها و تنها از آن ایرانیان است. سفره‌ی هفت سین سفره‌ای مقدس یادمان ایرانیان پاک دین و آتش فروزان اهورایی از دورترین گوشه‌های آذربایجان تا پرت‌ترین بخش‌های جنوب، از ارس خروشان تا چابهار همیشه سبز، از درون جنگل‌های مه آلود شمال تا کویر سوزان نمک. سفره‌ای که همه‌ی اقوام ایرانی، بدون در نظر داشتن زبان، دین و فرهنگ‌های گوناگون از کرد و ترک، لر و قشقایی و بختیاری، خوزستانی و خراسانی، مسلمان و مسیحی، کوچک و بزرگ، خرد و کلان، پیر و جوان، همه و همه هنگام تحویل سال گرد آن می‌نشینند و برای آبادانی و سربلندی ایران و سلامتی و تندرستی خویش و عزیزانشان و گذراندن یک سال شاد دست به دعا برمی‌دارند
و طبیعی است از چند هفته به نوروز مانده باید در تهیه و تدارک چنین سفره‌ی مقدسی بود، سبزه سبز کرد، شمع خرید، سنبل کاشت، ماهی قرمز در تنگ آب انداخت و از این روی است که می‌بینیم در برخی خانواده‌ها حتی پس از سیزده به در و از بیرون افکندن سبزه به کوه و دشت بازمی‌مانند، چه دل کندن از آن دشوار است. نشستن به پای سفره‌ی هفت سین هنگام تحویل سال همه‌ی شکوه و برازندگی آغاز یک سال جدید یک گردش دیگر کره‌ی خاکی را در بر دارد و در کم تر ملت یا قومی می‌توان چنین شکوهی را در آغاز سال‌هایشان یافت گو این شایستگی تنها از آن ایرانیان است و بس. از دیرباز در سفره‌ی هفت سین هفت چیز که نخستین حرف آن‌ها با سین آغاز می‌شود، گذاشته می‌شود، سبزه، سمنو، سیب، سماق، سنجد، سرکه، سیر، اما در کنار آن هفت سین، کتاب آسمانی، ماهی شناور در تنگ آب، آینه، نارنج، نمک، آرد، شمع، شیر و شکر، شهد و عسل و شیرینی، سکه گذاشته می‌شود و چنین است سفره‌ای پربرکت، آراسته و دل انگیزی که به قدمت همه‌ی تاریخ ایران سرگذشت و پیشینه آن است
پژوهش و کنکاش در سفره‌ی هفت سین که ریشه در آیین و سنت گذشته‌های بسیار دور دارد، آسان نیست. اما از آن جا که هفت سین خود ریشه در نوروز دارد و نوروزدر نخست یک جشن کشاورزی و دهقانی بوده است، باید هفت سین را نیز از آیین‌های کشاورزی، چوپانی و دهقانی جست و جو کرد. نوروز با آمدن بهار، سبز شدن دوباره‌ی گیاهان، رویش سبزی‌های دیگر و جان گرفتن درختان آغاز می‌شود، از این روی در هزاره‌های نه چندان دور، روستایان و کشاورزان با رویاندن چند گونه تخم گیاه در پیاله‌ها، هم نزدیک شدن زمان سرسبزی و رویش آن‌ها را درمی یافتند و هم به تجربه به این نتیجه می‌رسیدند که هوای بهاری برای کدام یا کدامین از این تخم گیاه و سبزی‌ها مناسب و شایسته تراست. «هفت» این عدد مقدس و سفره‌ی هفت سین این سفره‌ی مقدس، یادگاری است از کسب این تجربه. ابوریحان بیرونی اندیش مند بزرگ ایران نوشتاری بسیار ارزش مند در کتاب «آثار الباقیه عن القرون الخالیه» (ص ٢٨٣) برجای گذاشته که چنین است: «... و هر شخص از راه تبرک به این روز در طشتی جو می‌کاشت. سپس این رسم در ایرانیان پایدار ماند، که روز نوروز در کنار خانه، هفت صنف از غلات، در هفت استوانه، بکارند و از روییدن این غلات به خوبی و بدی زراعت و حاصل سالیانه حدس بزنند
دکتر پرویز رجبی در کتاب «جشن‌های ایرانی» به این آیین پرداخته و نوشته است: «... هفت صنف از سبزه‌ها، در هفت ظرف بزرگ یا در هفت سینی و آن گاه پس از پایان آیین‌های نوروزی، ماهی به جوی و رود سپرده می‌شود، و به سبزه‌ها در کرانه‌ی رودها و کنار جوی‌ها، شانس زندگی بخشیده می‌شود...» (ص ٢٣). اشاره‌ی دکتر رجبی به ماهی و سبزه از این روی است که «... ماهی نماینده‌ی جانوران است و سبزی نماینده‌ی برداشت‌های کشاورزان. ماهی کوچک ترین جانور بی آزاری است که با هزینه‌ی اندک و پرستاری آسان در دست رس است و در آب که شرط اصلی ادامه‌ی کار چوپانان و کشاورزان است، می‌زید و... سبزی از دیر باز – شاید ا ز پیش از پیدایش رسم نوروز، - برای روستاییان کشاورز نبض سال نو را گرفته است و...» (ص ٢٢ و ٢٣)، اما این که چگونه این آیین کشاورزی – چوپانی، کاشت سبزی‌های گوناگون و بالاخره نوروز و هفت سین از فراز دشت‌ها و روستاهای دور و پرت ایران گذشته و به خانه‌های مردم دارا و پس از آن به دربار و کاخ شاهان راه یافته است، نوشتار یا سندی در دست نیست. مراسم نوروز و تخت جمشید چندان شکوه مند بوده که همه ساله در آغاز سال نو برپا می‌شده است و طبعاً هفت سین اما نه به این گونه که امروزما برپا می‌داریم، - نیز انجام می‌گرفته است. شادروان استاد سعید نفیسی به نقل قولی از «دمشقی» در «نخبة الدّهرفی عجایب البرّ و البحر» پرداخته که در آن از آداب نوروز و هفت سین در دربار شاهان ساسانی سخن رفته، چنین نوشته است: مردی وارد مجلس نوروزی پادشاه می‌شد و خانی سیمین با خود می‌آورد که بر آن گندم و جو و نخود و کنجد و برنج از هر یک هفت خوشه و هفت دانه و پاره‌ای شکر و دینار و درهمی گذاشته بودند و آن را روبه روی پادشاه می‌گذاشت
هفت سین امروز ما، ریشه در چنین سنن و آدابی کهن و ارزشمند دارد که باید در نگه داری و پاس از آن بکوشیم و این سفره‌ی مقدس را حفظ کنیم و آن را همین گونه پاک و مقدس به آیندگان بسپاریم
زنده‌ياد پرنيان منطقی
پنجشنبه ٢٧ اسفند ١٣٨٣

Thursday, March 16, 2006


.

Monday, March 13, 2006

مروری بر جشنهای ایرانی‌--چهار شنبه سوری


جشن سوری(چهار شنبه سوری) از جمله جشن هاي آريايي ، جشن هاي آتش است . امروزه تنها « جشن سوري » ، معروف به « چهارشنبه سوري » و نيز « جشن سده » برايمان به يادگار مانده است و در باره جشن هاي فراموش شده ي آتش ، به « آذرگان » در نهم آذر ماه و « شهريورگان » يا « آذر جشن » مي توان اشاره داشت آتش نزد ايرانيان نماد روشني ، پاكي ، طراوت ، سازندگي ، زندگي ، تندرستی و در پايان ًًًبارزترين نماد خداوند در روي زمين است . مجموعه ي آيين هاي نوروزي از « جشن سوري » ( چهارشنبه سوري ) آغاز مي شود و با آيين سيزده بدر نوروز به سر انجام خود مي رسد . ( بهرام فره وشي ، ص۴۳ ) برخي را باور اين است كه با در نگر(نظر) آوردن واژه ي « چهارشنبه » كه بر آمده از فرهنگ تازي و سامي است ، پس « چهارشنبه سوري » ارمغاني از سوي تازيان است ، چرا كه همانگونه كه مي دانيم ، در ايران باستان هر روزي نامي ويژه داشته است ( هرمزدروز ، وهمن روز ، اردوهشت روز ، شهروَر روز ، خرداد روز ، سروش روز ، مهر روز ، زامياد روز و … ) و نشاني از بخش بندي امروزين چهارهفته ايي و نام هاي آنان به چشم نمي خورد . اما مي بينيم كه در ميانه سده چهارم هجري ، از اين جشن و چگونگي بر پايي و هنگام آن و نيز ديرينگي اش سخن به ميان است . برابر اين آگاهي كه در نسک(كتاب) تاريخ بخاراي ابوبكر محمد بن جعفر نرشخي آمده ، در زمان منصور پسر نوح از شاهان ساماني ، در ميانه سده چهارم هجري ، اين جشن با شكوهي بزرگ برپا بوده و به نام « جشن سوري» ناميده مي شده است . چون در روز شماري تازيان ، چهارشنبه و شب آن نحس و گجسته به شمار مي رفته شب چهارشنبه ي پايان سال را با « جشن سوري » به شادماني پرداخته و بدين گونه مي كوشيدند تا نحسي و نا خجستگي چنين شب و روزي را بر كنار كنند . همچنين جاحظ در نَسَک خود با نام المحاسن و الاضداد (ص ۲۷۷ ) به گجستگی(نا مبارک)چهارشنبه نزد تازيان اشاره مي كند . منوچهري در اين روز مردمان را به شادماني مي خواند تا از نا خوبي و بد يمني آن رها شوند . ( عبدالعظيم رضايي ، صص ۱۱۹ –۱۱۸ ) اما بر پايه ي پژوهش هاي انجام شده ، زمان باستاني « جشن سوري» را مي توان در اين سه گاه باز جست
۱. شب بيست و ششم از ماه اسفند ، يعني در نخستين شب از پنجه ي كوچك
۲. نخستين شب پنجه ي بزرگ يا پنجه ي وه كه پنج روز كبيسه است و نخستين شب و روز « جشن همسپهمديم» (آخرين گاهنبار سالانه)
۳. ديدگاه سوم ، شب پايانی سال است كه ارجمندترين روز « جشن همسپهمديم» و جشن آفرينش انسان است . ( هاشم رضي ، ص ۱۴۹
افزون بر اين و بنا به سنتي كه براي برخي رويدادهاي بزرگ و جشن هاي باستاني ، برابر نهادي اسلامي نيز بدست داده شده است ، آتش افروزي و شادماني شب چهارشنبه ي آخر سال را برخي به قيام مختار ثقفي كه به خونخواهي حسين و فرزندانش قيام كرده بود ، نسبت مي دهند : « مختار وقتي از زندان خلاصي يافت و به خونخواهي كشتگان كربلا قيام كرد ، براي اين كه موافق و مخالف را از هم تميز دهد و بر كفار بتازد ، دستور داد كه شيعيان بر بام خانه ي خود آتش روشن كنند و اين شب مصادف با چهارشنبه آخر سال بود و از آن به بعد مرسوم شد» ( محمود روح الاميني ، ص ۵۰ ) . واژه « سوري » پارسي به چم(معني) « سرخ » مي باشد و چنان كه پيداست ، به آتش اشاره دارد . البته « سور » در مفهوم « ميهماني » هم در فارسي به كار رفته است. بر پا داشتن آتش در اين روز نيز گونه ای گرم كردن جهان و زودودن سرما و پژمردگي و بدي از تن بوده است . در گذشته جشن هاي آتش كاملا" حالت جادويي داشته و بسيار بدوي بوده است . چگونگي اين جشن ، همساني و مانندگي هاي فراواني به جشن سده دارد . ( مهرداد بهار ، ص ۲۳۳) استاد پورداود ، پس از بزرگداشت اين جشن باستاني ، به جستار(مبحث)ويژه اي اشاره دارد و بر اين باور است كه رسم پريدن از روي آتش و خواندن ترانه هايي همچون « سرخي تو از من ، زردي من از تو و … » از افزونه هاي پسا – اسلامي است و از ديدگاهي ، بي احترامي به جايگاه ارجمند آتش به شمار مي رود . ( ابراهيم پور داود ، ص ۷۵ ) اما به گفته يكی از دوستان به آسانی ميتوان اين نگره را رد كرد: نخست ديدگاه مردم ايران نسبت به آتش؛خوب يكي از جنبه هاي تقدس آتش پاك نمودن بيماريها و دور كردن ارواح خبيثه (به تعبير آن دوران) بوده است؛ برای نمونه در صورت سرايت طاعون رخت و ابزار بيمار را در آتش مي ريختند تا از بدي ها پا ك شود؛ و ۱۰۰٪ اين بي احترامي به آتش بشمار نمی آيد. همين امروز هم رسم اسفند دود كردن و گرد خانه تاب دادن رايج است(برای زدودن شر و بيماري و چشم زخم)كه باز مانده از گذشته است؛ هم اكنون پريدن از روي آتش هم مي توانسته با فلسفه پاك كردن نفس صورت گرفته باشد. دوم گذر سياوش از آتش؛ خب بايد ببينيم سيا وش چگونه از آتش گذشته است! فردوسي مي گويد
ســيــاوش ســيــه را بــه تــنــدي بــتـــاخـــت
نــشــد تــنــگ دل جــنــگ آتــش بــســاخـــت
ز هــرســو زبــانــه هــمــي بـــركـــشـــيـــد
كــســي خـــود و اســـپ ســـيـــاوش نـــديـــد
خب آتش انبوهي بوده و سياوش هم تيز از آن گذشته است؛ و مي دانيم كه گامهاي اسب ريخت پرش دارد؛ پس سياوش به آرامي ونرمي از آتش نگذشته است. برخي از آيين های جشن سوري بوته افروزي ، آب پاشي و آب بازي ، فالگوش نشيني ، قاشق زني ، كوزه شكني ، فال كوزه ، آش چهارشنبه سوري ، آجيل مشگل گشا ، شال اندازي ، شير سنگی ( توپ مرواريد ) و … (علي بلوك باشي ، صص ۶۳ – ۵۷ ، بهرام فره وشي ،( ۴۴-۴۹) همچنين در جاهايی همچون شيراز ، كردستان و آذربايگان ، آداب و آيين ويژه و كهن تري وجود دارد . برای نمونه، سفره حضرت خضر ( ع ) و يا آب پاشي در سعديه كه ويژه ي شيراز است و يا سفره هاي خوراكي رنگيني كه در كردستان و آذربايگان آماده ميشود و نيز آيين آتش افروزي و شادماني همگاني مردم برخي را عقيده بر اين است كه « جشن سوري » ( چهارشنبه سوري ) با مراسم مربوط به بزرگداشت فروهر درگذشتگان نيز پيوند و بستگي دارد. البته استاد مهرداد بهار با اين ايده ي فرجامين همداستان نيست. ( مهرداد بهار ، ص ۲۳۴ ) و در پايان اميد است که همه ي هم ميهنان گرامی با برپاداشتن اين جشن و جشنهای ديگر ايران زمين در راه کوشش برای پدافند(دفاع) و نگهداری از اين آيين های کهن گام بردارند

برگرفته از نوروز

Saturday, March 04, 2006

خانه دوست کجاست ؟

خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که او پشت بلوغ ، سر بدر می آورد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا ، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا ، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست
(سهراب سپهری)

Tuesday, February 21, 2006


iran

مناجاتى در بارهء ايران از حضرت عبدالبهاء

بنام يزدان مهربان
پاک يزدانا خاک ايران را از آغاز مُشکبيز فرمودى و شورانگيز و دانش‌خيز و گوهرريز از خاورش همواره خورشيدت نور افشان و در باخترش ماه تابان نمايان کشورش مهرپرور و دشت بهشت‌آسايش پر گُل و گياه جان‌پرور و کُهسارش پر از ميوهء تازه و تر و چمن‌زارش رشک باغ بهشت هوشش پيغام سروش و جوشش چون درياى ژرف پرخروش روزگارى بود که آتش دانشش خاموش شد و اختر بزرگواريش پنهان در زير روپوش باد بهارش خزان شد و گلزار دلربايش خارزار چشمهء شيرينش شور گشت و بزرگان نازنينش آواره و در بدر هر کشور دور پرتوش تاريک شد و رودش آب باريک تا آنکه درياى بخششت بجوش آمد و آفتاب دهش دردميد بهار تازه رسيد و باد جان‌پرور وزيد و ابر بهمن باريد و پرتو مهر مهرپرور تابيد کشور بجنبيد و خاکدان گلستان شد و خاک سياه رشک بوستان گشت جهان جهانى تازه شد آوازه بلند گشت دشت کهسار سبز و خرم شد مرغان چمن به ترانه و آهنگ همدم شدند هنگام شادمانيست پيغام آشنائيست بنگاه جاودانيست بيدار شو بيدار شو
اى پروردگار بزرگوار، حال انجمنى فراهم آمده و گروهى همداستان گشته که بجان بکوشند تا از باران بخششت بهره به ياران دهند و کودکان خود را به نيروى پرورشت در آغوش هوش پرورده رشک دانشمندان نمايند آئين آسمانى بياموزند و بخشش يزدانى آشکار کنند پس اى پروردگار مهربان تو پشت و پناه باش و نيروى بازو بخش تا به آرزوى خويش رسند و از کم و بيش درگذرند و آن مرز و بوم را چون نمونهء جهان بالا نمايند. ع‌ع

عباراتى چند در بارهء آيندهء ايران از بيانات حضرت عبدالبهاء

مستقبل ايران در نهايت شکوه و عظمت و بزرگوارى است زيرا موطن جمال مبارک [حضرت بهاءالله] است جميع اقاليم عالم توجه و نظر احترام به ايران خواهند نمود و يقين بدانيد چنان ترقى نمايد که انظار جميع اعاظم و دانايان عالم حيران ماند
و نيز فرموده‌اند
بهاءالله ايران را روشن نموده و در انظار عمومى عالم محترم نمايد و ايران چنان ترقى نمايد که محسود و مغبوط شرق و غرب گردد
و همچنين فرموده‌اند
عنقريب ملاحظه خواهد شد که دولت وطنى جمال مبارک [حضرت بهاءالله] در جميع بسيط زمين محترمترين حکومات خواهد گشت انّ فى ذلک عبرﺓ للّناظرين و ايران معمورترين بقاع عالم خواهد شد. انّ هذا لفضل عظيم
و نيز فرموده‌اند
هوالله اى ياران مژده باد شما را که ايران به پرتو بخشش خداوند مهربان ترقى عظيم نمايد و جنة النعيم گردد بلکه اميد چنين است که در آينده غبطهء روى زمين شود و نفحهء مشکين ايران خاور و باختر را معطر نمايد وعليکم البهآء الأبهى. ع‌ع
و نيز فرموده‌اند
اندکى اگر ملاحظه کنند و به حقيقت پى برند و از حميّت جاهليّه بگذرند و دل و جان را از تعصب شديد رهائى بخشند عموم اهل ايران به شکرانه پردازند که الحمدلله اين افق تاريک را آفتابى درخشنده طلوع نمود اين ايران ويران را الطاف بى‌پايان جلوه نمود اين کشور گمنام را قبلهء آفاق کرد و اين اقليم جحيم را جنّة النعيم فرمود زيرا شمس حقيقت از اين نقطه درخشيد و اليوم در افريک و امريک و حدود و ثغور ترک و تاجيک در قطعات خمسه عالم شليک يا بهاءالابهى بلند است ايران مرکز انوار گردد اين خاک تابناک شود و اين کشور منوّر گردد و اين بى‌نام و نشان شهير آفاق شود و اين محرُوم محرم آرزو و آمال و اين بى‌بهره و نصيب فيض موفور يابد و امتياز جويد و سرفراز گردد
و نيز فرموده‌اند
... هرچند ايران در بين دول الآن گمنام است ولى اين امر عظيم عاقبت اهل ايران را سَرورِ امکان کند...

از توقيعات حضرت شوقى ربانى ولى امر ديانت بهائى

ارض طا [طهران] موطن جمال اقدس ابهى [حضرت بهاءالله] مرکز سنوحات الهيه گردد و مطلع بهجت و فرح عالميان شود اين وعود الهيه و بشارات ساميه که از قلم اعلى [حضرت بهاءالله] وکلک ملهم مؤيد مرکز عهد و ميثاق [حضرت عبدالبهاء] نازل گشته به مدلول اين آيهء مبارکه حتمى الوقوع است قوله الأحلى: "آنچه از قلم اعلى جارى البته ظاهر شده و خواهد شد ولايبقى من حرف الا و قديراه المنصفون مستوياً على عرش الظهور
و نيز
اهل بها [بهائيان] چه در ايران و چه در خارج آن، موطن جمال اقدس ابهى را پرستش نمايند و در احياء و تعزيز و ترقى و ترويج مصالح حقيقيه اين سرزمين منافع و راحت بلکه جان و مال خويش را فدا و ايثار کنند
و نيز فرموده‌اند
تا آنکه شب تاريک به پايان رسيد و صبح اميد بدميد و آفتاب حقيقت بدرخشيد، عنقريب گلخن گلشن گردد و تاريک روشن شود و آن اقليم قديم مرکز فيض جليل شود و آوازهء بزرگواريش گوشزد خاور و باختر گردد و مرکز سنوحات رحمانيه شود و مصدر فيوضات ربانيّه گردد عزت قديمه باز گردد و درهاى بسته باز شود زيرا نير يزدانى در اوجش بتافت و نور حقيقت در قطبش عَلَم برافراخت آهنگ جهان بالا بلند شد و پرتو ملأ اعلى بدرخشيد، ملکوت الهى خيمه زد و آئين يزدانى منتشر شد عنقريب خواهى ديد که آن کشور به نفحات قدس معطر است و آن اقليم به نور قديم منور

یک بحر طویل زیبا

مژده ای فرقۀ عشاق که هنگام وصال است ، نه ایام ملال است ؛ ز اندوه برآیید و سوی عیش گرایید که آن دلبر دلجوی دلارا که نهان بود ز انظار و خفی بود ز افکار و بسی در طلبش جامه دریدند و سحر آه کشیدند و از او نام و نشان هیچ ندیدند و به صد مهر و وفا از کرم و لطف و صفا پرده برانداخته از عارض و در دایرۀ جمع شده شمع و به صد جلوه عیان است و به عاشق نگران است و هزاران ز محبان وفادار سویش رخت کشیدند و دل از خویش بریدند و به مقصود رسیدند و کنون مرحلۀ ماست که از جان بشتابیم و رهِ دوست بیابیم و گل وصل بچینیم و رخ یار ببینیم و در آن بزم نشینیم و به میخانۀ وحدت ز کفش جام بنوشیم و در آن روضۀ وصل ابدی راه بپوییم و به هم راز بگوییم و از آن نغمۀ جانبخش و ز الحان روانبخش دلی تازه نماییم و ز دل زنگ دوئیّت بزداییم و دَرِ صلح و محبت بگشاییم که خود داده صلا شاه و گدا را

نیاز به تحقیقات در مورد مرگ زندانی عقیدتی بهایی در ایران

سازمان عفو بین الملل در نامه ای خطاب به رییس قوه قضاییه، نگرانی خود را در رابطه با آزار جامعه بهایی کشور ابراز نموده و از او خواسته است که این اطمینان را بدهد که هیچ کس بخاطر هویت مذهبی و فرهنگی اش یا بدلیل فعالیتهای مسالمت آمیز در حمایت از حامعه اش به زندان افکنده نشود.
این سازمان ابراز داشته که عمیقأ از مرگ ذبیح الله محرمی در زندان متأسف است. او یک زندانی عقیدتی بهایی بوده که صرفأ به خاطر عقیده اش 10 سال در زندان به سر برد. عفو بین الملل از مقامات ایرانی خواسته است که دستور بدهند که یک تحقیق کامل و بیطرف در مورد علت و چگونگی مرگ او انجام گیرد.
ذبیح الله محرمی در سال 1995 دستگیر شد و در سال 1996 به جرم ارتداد به مرگ محکوم شد. در سال 1999، حکم اعدام او به حبس ابد تغییر یافت. او از جانب سازمان عفو بین الملل، در سال 1996 به عنوان زندانی عقیدتی شناخته شد و برای آزادی فوری و بدون قید و شرط او تلاش نمود. موضوع او در گزارشی تحت عنوان " ذبیح الله محرمی: زندانی عقیدتی" مطرح شده بود. (AI Index: MDE 13/34/96)بر اساس گزارشات، جسد ذبیح الله محرمی را در تاریخ 15 دسامبر در سلولش در زندان یزد پیدا کرده اند. گویا به خانواده اش گفته اند که او بدلیل حمله قلبی فوت نموده است. جسد او را به خانواده اش داده اند که آنان نیز او را دفن کرده اند. اما، بر اساس گزارشات، ذبیح الله محرمی پیش از مرگش از سلامت کامل برخوردار بود و سابقه بیماری قلبی نداشت، گرچه او را وا داشته بودند که در زندان به کار طاقت فرسای فیزیکی بپردازد که گمان می -رود که این امر شاید باعث مرگ او شده یا در آن تأثیر داشته است. گفته می شود که او تهدید که مرگ شده بود.
عفو بین الملل در نامه ای خطاب به آبت الله محمود هاشمی شاهرودی رییس قوه قضاییه ایران، از او خواسته است که هر گونه تحقیق در مورد مرگ ذبیح الله محرمی در زندان، بایستی در راستای موازین سازمان ملل در مورد پیشگیری مؤثر و بررسی اعدامهای فوری خودسرانه و ماوراء قانونی انجام گیرد و هر کس که مسؤل مرگ وی باشد، باید به دادگاه فرا خوانده شود تا سر وقت و عادلانه محاکمه گردد. 1
عقو بین الملل همچنین از افزایش آزار و اذیت جامعه بهایی انتقاد نموده است. ار آغاز سال 2005، حد اقل 66 بهایی ، ظاهرأ بخاطر بهایی بودن یا فعالیتهای مسالمت آمیزشان برای جامعه بهاییان در ایران دستگیر شده اند. بیشتر آنان آزاد شده اند ولی بر اساس گزارشات، حد اقل نه نفرشان در زندان به سر می برند، که از جمله میتوان به مهران کوثری و بهرام مشهدی اشاره کرد که به ترتیب به سه و یک سال زندان محکوم شده اند. جرم آنها این بوده که به رییس جمهور سابق، حجت الاسلام و المسلمین سید محمد خاتمی نامه نوشته و خواستار پایان دادن به نقض حقوق بشر بهاییان شده بودند. 6 نفر از 7 نفر باقیمانده یعنی افشین اکرم، شهرام بلوری، وحید زمانی، مهربان فرمانبرداری، سهراب حمید و هوشنگ محمد آبادی در تاریخ 8 نوامبر 2005 دستگیر شده اند. اتهام آنان وهمچنین نفر نهم، بهروز توکلی مشخص نشده و هیچکدام محاکمه نشده اند. عفو بین الملل بر این باور است که اینها ممکن است زندانی عقیدتی باشند که بایستی بلادرنگ و بدون قید و شرط آزاد گردند.
علاوه بر این، بر اساس گزارشات، اعضای جامعه بهاییان ایران در ماههای اخیر مورد حمله مهاجمین ناشناس واقع شده اند و به گورستانها و اماکن مقدس بهاییان آسیب وارد شده و تخریب شده اند. منازل بعضی بهاییان توسط مقامات مصادره گردیده اند. بطور کلی، قوانین و مقررات تبعیض آمیز بر علیه بهاییان اعمال می شود، که بر اساس آن امکان کار و مزایا مانند حق بازنشستگی برایشان محدود می شود. سالیان زیادی است که جوانان جامعه بهاییان از تحصیلات عالی باز داشته شده اند، چون یکی از شرایط قانونی برای متقاضیان این است که وفاداری خود را به اسلام یا یکی دیگر ازسه دین قانونی ابراز کنند. گرچه این شرط اکنون مطرح نیست، مدارک متقاضیان بهایی به آنان مسترد شده و در آن اسلام به عنوان مذهبشان قید شده است. این امر ظاهرأ بخاطر این است که آنها ترغیب شوند تا عقایدشان را انکار کنند و بدینصورت شانس تحصیلات عالیه را داشته باشند. در سال 2004، علیرغم وعده هایی مبنی بر حذف این قید، فقط ده نفر از حدود 800 بهایی که قبول شده بودند، پذیرش گرفتند. این ده نفر در اعتراض به محرومیت همکیشان بهایی شان از رفتن به دانشگاه خودداری کردند.
سازمان عفو بین الملل از مقامات ایرانی خواسته است که اقدامات اطمینان بخشی را انجام دهند که هیچ کس در ایران، منجمله آنانی که متعلق به اقلیتهای مذهبی غیر رسمی هستند، صرفأ بخاطرعقاید یا فعالیتهای مسالمت آمیزشان بازداشت نشوند و مورد تبعیض واقع نگردند.
----------------------------------------------------
1در اصل 9 موازین سازمان ملل در مورد پیشگیری مؤثر و بررسی اعدامهای فوری خودسرانه و ماوراء قانونی که در قطعنامه پیشنهادی شماره 65/1989 شورای اقتصادی و اجتماعی بتاریخ 24 ماه می 1989 چنین آمده است:تمامی موضوعات مشکوک اعدامهای صحرایی، خودسرانه و ماوراء قانونی مورد بررسی بیطرف و به موقع قرار خواهند گرفت، که این شامل موضوعاتی نیز میشود که شکایات بستگان و دیگر گزارشات معتبر حاکی از مرگ غیر طبیعی در شرایط قوق باشد. دولتها باید امکانات لازم را برای اینگونه تحقیقات فراهم کنند. منظور از این بررسیها شامل این موارد می شود: کشف علت، چگونگی و زمان مرگ؛ فرد مسؤل؛ زمینه و شباهتهای عملی که به مرگ انجامیده است. این بررسی شامل کالبدشکافی لازم، جمع آوری و تجزیه و تحلیل تمامی شواهد فیزیکی و مدارک و بیانیه های شاهدان خواهد بود. تمایز بین مرگ طبیعی، مرگ تصادفی، خودکشی و قتل بر اساس تحقیقات مشخض خواهد شد

Dhabihu'llah Mahrami

Monday, February 20, 2006

Wrongly imprisoned Baha'i dies in Iranian jail

NEW YORK, 19 December 2005 (BWNS) -- A Baha'i who was wrongly jailed in Iran for 10 years died in his prison cell of unknown causes on Thursday, 15 December 2005, the Baha'i International Community has learned.
Mr. Dhabihu'llah Mahrami, 59, was held in a government prison in Yazd under harsh physical conditions at the time of his death.
His death comes amidst ominous signs that a new wave of persecutions of Baha'is has begun. This year so far, at least 59 Baha'is have been arrested, detained or imprisoned, a figure up sharply from the last several years.
Arrested in 1995 in Yazd on charges of apostasy, Mr. Mahrami was initially sentenced to death. His sentence was later commuted to life imprisonment after an international outcry and widespread media attention.
"The worldwide Baha'i community mourns deeply the passing of Mr. Mahrami, who was unjustly held for a decade on trumped-up charges that manifestly violated his right to freedom of religion and belief," said Bani Dugal, the principal representative of the Baha'i International Community to the United Nations.
"While the cause of his death is not known, Mr. Mahrami had no known health concerns," said Ms. Dugal.
"We also know that Mr. Mahrami was forced to perform arduous physical labor and that he had received death threats on a number of occasions.
"In this light, there should be no doubt that the Iranian authorities bear manifest responsibility for the death of this innocent man, whose only crime was his belief in the Baha'i Faith," said Ms. Dugal.
"In our mourning, we nevertheless hope that Mr. Mahrami's unexplained passing will not go unnoticed by the world at large and, indeed, that his case might become a cause for further action towards the emancipation of the Baha'i community of Iran as a whole," said Ms. Dugal.
Born in 1946, Mr. Mahrami served in the civil service but at the time of his arrest was making a living installing venetian blinds, having been summarily fired from his job like thousands of other Baha'is in the years following the 1979 Iranian revolution.
Although Iranian officials have asserted that Mr. Mahrami was guilty of spying for Israel, court records clearly indicate that he was tried and sentenced solely on charge of being an "apostate," a crime which is punishable by death under traditional Islamic law.
Although Mr. Mahrami was a lifelong Baha'i, the apostasy charge apparently came about because a civil service colleague, in an effort to prevent Mr. Mahrami from losing his job, submitted to a newspaper an article stating that he had converted to Islam.
When it later became clear to Iranian authorities that Mr. Mahrami remained a member of the Baha'i community, they arrested him and charged him with apostasy for allegedly converting from Islam to the Baha'i Faith. On 2 January 1996, he was sentenced to death by the Revolutionary Court, a conviction that was later upheld by the Iranian Supreme Court.
The death sentence against Mr. Mahrami stirred an international outcry. The European Parliament, for example, passed a resolution on human rights abuses in Iran, making reference to Mr. Mahrami's case. The governments of Australia, Brazil, Canada, France, Germany, the United Kingdom, and the United States also registered objections.
There was also significant media coverage of the case, in Le Monde and Liberation in France, as well as reports by the BBC, Reuters and Agence France Presse.
Although the authorities did not publicly bow to international pressure calling for Mr. Mahrami's release, in December 1999 they took the occasion of the anniversary of the birth of the Prophet Muhammad to declare an amnesty and commuted his sentence to life imprisonment.
Since 1978, more than 200 Iranian Baha'i have been killed, hundreds more have been imprisoned, and thousands have been deprived of jobs, pensions and education as part of a widespread and systemic religious persecution by the government of the Islamic Republic of Iran.
As of October, Mr. Mahrami was one of nine Baha'is being held in Iranian prisons. However, all of the others had been arrested in 2005.
Mr. Mahrami is survived by his aged mother, his wife, his four children, and his grandchildren.
Mr. Mahrami's funeral was held on Friday, 16 December 2005, the same day that the United Nations General Assembly passed a resolution expressing "serious concern" over the human rights situation in Iran, making specific mention of the ongoing persecution of the Baha'i community there. (See http://news.bahai.org/story.cfm?storyid=413 >)

Tuesday, January 31, 2006


..

Monday, January 30, 2006

قطعه شعری از جناب ایقان تحت عنوان شمس ابهی‌

ز چه آمال کرده ای دیدگانت را خاموش
صلح در قلب و نهانت پیداست
باز کن پرده چشمانت را
پاک کن پرده افکارت را
نور امید در درونت پیداست
انعکاس عشق است
که ز رویت پیداست
منشا این تابش عشق
پرتو نوری ز شمس ابهی‌ است

.

به یاد سهراب

آب را گل نكنيم
آب را گل نكنيم
در فرودست انگار، كفتري مي‌خورد آب
يا كه در بيشه دور، سيره‌يي پر مي‌شويد
يا در آبادي، كوزه‌يي پر مي‌گردد
آب را گل نكنيم
شايد اين آب روان، مي‌رود پاي سپيداري، تا فرو شويد اندوه دلي
دست درويشي شايد، نان خشكيده فرو برده در آب
زن زيبايي آمد لب رود
آب را گل نكنيم
روي زيبا دو برابر شده است
چه گوارا اين آب
چه زلال اين رود
مردم بالادست، چه صفايي دارند
چشمه‌هاشان جوشان، گاوهاشان شيرافشان باد
من نديدم دهشان
بي‌گمان پاي چپرهاشان جا پاي خداست
ماهتاب آن‌جا، مي‌كند روشن پهناي كلام
بي‌گمان در ده بالادست، چينه‌ها كوتاه است
مردمش مي‌دانند، كه شقاق چه گلي است
بي‌گمان آن‌جا آبي، آبي است
غنچه‌يي مي‌شكفد، اهل ده باخبرند
چه دهي بايد باشد
كوچه باغش پر موسيقي باد
مردمان سر رود، آب را نمي‌فهمند
گل نكردندش، ما نيز
آب را گل نكنيم.
آب را گل نكنيم