Wednesday, April 09, 2008

بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی

اگر در خانه كس است يك حرف بس است



نمي‌دانم يك حرف را چند بار بايد زد و چند مرتبه بايد موضوعي را تكرار كرد و بطلان نظريه‌اي را به اثبات رساند. ما خودمان يك فاميل سببي داريم كه كليمي است. روزي با هم دربارهء امر بهائي صحبت مي‌كرديم؛ گفت، "اگر اين بهاءالله شما پيغمبر است و از طرف خدا، بيايد تكليف ما را با اين مسلمانان روشن كند و بگويد كه آيا ابراهيم اسحق را به محلّ قرباني برد يا اسمعيل را." بنده خدمتشان عرض كردم، "آيا كار حضرت ابراهيم مهم‌تر بود كه فرمان خدا را گردن نهاد و از فرزند گذشت و او را به قربانگاه عشق برد تا براي حصول رضاي الهي فدا كند و سرّ فدا را آشكار سازد يا اسحق يا اسمعيل؟" بعد از اندكي تفكـّر گفت، "الحق كار حضرت ابراهيم مهم‌تر بود و در اينجا اسحق و اسمعيل مهم نيست كه كدام بوده باشند." از اين قضيه يك هفته گذشت و ايشان به منزل ما آمد و ديگربار بحث مذهبي پيش آمد و ايشان گفت، "بايد اوّل اين پيغمبر شما روشن كند كه ابراهيم اسحق را به محلّ شهادت برد يا اسمعيل را!" بنده ناچار سكوت كردم و ديدم ايشان به حرف اوّل خود برگشته است.


حال، اين موضوع توبه‌نامه است كه هر از چند گاهي سر و كلـّه‌اش در ردّيّه‌ها پيدا مي‌شود؛ گاهي مي‌گويند پيدا شد، گاهي مي‌گويند خير پيدا نشد؛ گاهي مي‌گويند با حضور رئيس مجلس فلان روز در صندوق را خواهند گشود و آن را بيرون خواهند آورد (همانطور كه در نشريهء "ايّام" هم در صفحهء 64 نوشته كه اصل آن در مجلس است) و منتشر خواهند ساخت؛ چند روز بعد مي‌گويند در صندوق را باز كردند در آنجا نبود؛ دو روز بعد مي‌بينند اوضاع بد جوري به وخامت كشيد، اعلام مي‌كنند بهائي‌ها توبه‌نامه را دزديده‌اند! حالا، مجدّداً موضوع توبه‌نامه در نشريهء وزين "ايّام" مطرح شده است. بنده دستي به قلم كه ندارم، امّا در صدد بر آمدم چند نكته‌اي مِن باب تذكـّر بنويسم تا كه شايد مؤثـّر افتد و ديگر اين موضوع منسوخ و قديمي كه بطلانش بارها ثابت شده مجدّداً مطرح نشود و به مواضيع مهم‌تر توجّه شود:

1- اوّل بار ادوارد براون اين به اصطلاح توبه‌نامه را كه نه مهر دارد و نه امضاء منتشر كرد و انتسابش به "سيّد باب" را مورد ترديد قرار داد. بعداً كسروي نيز (كه از اعداء امرالله بود) در ردّيه‌اش به نام "بهائيگري" صحّت انتساب آن به حضرت باب را زير سؤال برد.

2- ميرزا مهدي‌خان زعيم‌الدّوله در كتار مفتاح باب‌الابواب كه در ردّ بر حضرت اعلي و حضرت بهاءالله نوشته صريحاً ذكر كرده كه هر چه سيّد باب را به توبه و اظهار پشيماني از ادّعاي خود وادار كردند، قبول نفرمود و چون چنين ديدند ناچار به قتل حضرتش فتوي دادند (مي‌توانيد به ترجمه فارسي كتاب مزبور ، ص157 مراجعه نماييد). در صفحه 159 نيز اشاره كرده كه پدرش از حضرت باب كه فتواي قتلشان نيز صادر شده بود تقاضا كرد دست از ادّعاي خود بردارند تا خونشان ريخته نشود، "ولي او به گفتهء پدرم توجّه نكرد و همچنان ساكت و آرام بود..."

3- ملاّ محمّد ممقاني يكي از دشمنان اصلي حضرت اعلي بود. پسرش شرح ماوقع را نوشته و ابتدا مرقوم داشته، "از آنجا كه مورّخين عهد در آن مجلس مبارك (مجلس وليعهد و استنطاق سيّد باب) حضور نداشتند محاورات آن مجمع را به استناد سماعات افواهيّه به كلّي تغيير دادند و مقاولاتي كه اصلاً اتـّفاق نيفتاده مذكور داشتند." بعد مي‌افزايد، "در سال 1266 هجري كه سال دوم جلوس همايوني بود، از جانب اولياي دولت به مرحوم حمزه‌ميرزا حشمت‌الدّوله حكمران آذربايجان فرمان رفت كه سيّد باب را از چهريق به تبريز آورده اوّلاً در محضر علما او را تكليف توبه و انابه از دعاوي و عقايد خود بكنند و در صورت امتناع او را به كيفر اعمال خود برسانند." بعد، پس از ذكر نحوهء ورود حضرت اعلي به تبريز و مجلس وليعهد و غيره تا آن كه حضرت اعلي را به منزل ملّا محمّد ممقاني بردند و پسر ملّا محمّد هم حضور داشت. در اينجا مي‌نويسد، "مشارٌاليه (سيّد باب) را در پيش روي والد مرحوم نشانده آن مرحوم آنچه نصايح حكيمانه و مواعظ مشفقانه بود با كمال شفقت و دلسوزي به مشارٌاليه القاء فرمود در سنگ خاره قطرهء باران اثر نكرد... والد فرمود حال باز در آن دعاوي كه در مجلس همايوني در حضور ما كردي از دعوي صاحب‌الامري و انفتاح باب وحي و اتيان به مثل قرآن و غيره آيا در سر آنها باقي هستي؟ گفت آري. فرمودند از اين عقايد برگرد؛ خوب نيست خود و مردم را عبث به مهلكه نينداز. گفت حاشا و كلّا. پس والد قدري نصايح با آقامحمّدعلي [انيس] كردند اصلاً مفيد نيفتاد. باب رو به والد كرد و گفت، "حال شما به قتل من فتوي مي‌دهي؟ والد فرمود حاجت به فتواي من نيست؛همين حرفهاي تو كه همه دليل ارتداد است خود فتواي تو هست ... حال كه اصرار داري بلي مادام كه در اين دعاوي باطله و عقايد فاسده كه اسباب ارتداد است باقي هستي به حكم شرع انور قتل تو واجب است. ولي چون من توبهء مرتدّ فطري را مقبول مي‌دانم، اگر از اين عقايد اظهار توبه نمايي، من تو را از اين مهلكه خلاصي مي‌دهم. گفت حاشا؛ حرف همان است گه گفته‌ام. جاي توبه نيست. پس مشارٌ اليه را با اتباعش از مجلس برداشتند و به ميدان سربازخانه حكومت بردند."

4- از ديگر مخالفان حضرت باب حاجي محمّدكريم‌خان كرماني صاحب "ارشاد‌العوام" است. حاجي در ايّام عمر خود چند ردّيّه بر امر مبارك حضرت اعلي نوشت و همه به چاپ رسيده و در آن ردّيّه‌ها هرچه توانسته بر امرالله تهمت زده و افترا گفته و بالاخره در ارشادالعوام از شنيدن قتل سيّد باب اظهار سرور و نشاط كرده و نوشته كه باب توبه از گفته‌هاي خود نكرد و او را كشتند. او در ص107 ارشاد‌العوام چاپ بمبئي مي‌نويسد، "بشارتي به جهت مؤمنان در اين ايّام بهجت‌انجام رسيد. به طور قطع و يقين و نوشتجات متواتره از تبريز و طهران و ساير بلاد رسيد كه آن خبيث را به تبريز برده بعد از امر به توبهء از كفر خود و قبول نكردنِ او، او را با يكي از اتباعش كه بَر غيّ خود باقي مانده در بيست و هفتم ماه شعبان امسال كه سنهء هزار و دويست و شصت و شش هجري است در ميدان سربازخانه برده به ديوار بستند و فوجي از سربازان امر كرده او را نشانهء گلوله ساختند..."

5- نكتهء ديگري كه در اينجا ذكرش حائز اهمّيت است آن كه، اگر حضرت باب قصد توبه داشتند الواح قهريّه خطاب به محمّدشاه و وزيرش صادر نمي‎فرمودند. في‌المثل خطاب به حاجي ميرزا آقاسي مي‎فرمايند، "فاعلم يا ايّها الكافر بالله و المشرك بآياته و المعرض عن جنابه و المستكبر عن بابه إنّ الله عزّ و جلّ لايعزب عن علمه شيء و لايعجز في قدرته شيء و إنّا ماأمهلك في مقامك و لاأغفل عن حكمك في أعمالك..." كسي كه مي‌خواهد توبه كند از در اعتذار در مي‌آيد نه ظهور صفت قهّار در امر ربّ مختار.

6- يكي ديگر از موارد قابل ذكر آن كه بعد از مجلس وليعهد براي وادار كردن حضرت اعلي به توبه و انابه، حكم به تعزير و چوب زدن آن حضرت نمودند. فرّاشها به احترام سيادت آن حضرت امتناع كردند امّا ميرزا علي‌اصغر شيخ‌الاسلام كه خود را خليفهء رسول خدا و نايب امام مي‌دانست براي اين كه شايد حضرت توبه نمايند و از اعتقاد خود برگردند ايشان را به دست خود ضرب و تعزير و اذيت فراوان نمود و ملاحظه كرد كه اين بلايا در مقابل آن روح عظيم و استقامت فخيم اثر و ثمري نبخشيد تا بالاخره فتواي قتل داد.

7- اگر كسي داعيه‌اي داشته باشد و سپس دست از داعيهء خود بردارد، بايد كه تمام پيروانش از راه رفته برگردند و توبه و انابهء سرور و مولاي خود را بپذيرند؛ در حالي كه بعد از شهادت حضرت اعلي اين انقلاب و نهضت نُضج گرفت و شدّت پيدا كرد كه آثارش هويدا و ظاهر است و همين انتشار مجلـّهء "ايّام" در حمله به مولي‌الأنام شاهدي است صادق بر اين مدّعا؛ چه كه از قديم گفته‌اند "كس نزند بر درخت بي‌بر سنگ."

8- اگر مدّعي مهدويت و قائميت اعلام توبه كرده بطلان ادّعان خود را بيان كند، همچون دريايي كه از آب خالي شود، ديگر نبايد اثري از او باقي بماند و كلامش را نفوذي باشد؛ چه درياي بي آب را موجي نخواهد بود و چراغ بي‎نفت را روشني نباشد. پس از چه رو گروه پيروان حضرت اعلي و مؤمنين به آن حضرت محدود به ايران نماند و سراسر جهان را در بر گرفت و اينك بيش از پنج ميليون نفر در سراسر جهان به حضرتش ايمان دارند؟

9- مكاتبات بين ناصرالدّين‌شاه و عمويش مهدي‎قلي‎ميرزا فرمانده سپاهياني كه قلعهء شيخ طبرسي را محاصره كردند كه طيّ آن دستور قلع و قمع بابيان را داده بود و نيز مكاتبات مهدي‌قلي‌ميرزا و حضرت قدّوس موجود است. اگر توبه‌نامه‌اي وجود داشت، مهدي‌قلي‌ميرزا آن را به حضرت قدّوس نشان مي‌داد و اعلام مي‌كرد كه سرور و مقتداي شما خودش توبه كرده، شما ديگر چرا خود را به كشتن مي‌دهيد. در حالي كه ابداً چنين موضوعي مطرح نشد و جنگ ادامه يافت.

10- در مقام آخر از حضراتي كه مصرّاً مي‌خواهند وجود توبه‌نامهء مجعولي را ثابت كنند كه در حدّ ادّعا باقي مانده، سؤالي دارم. اگر احياناً توبه‌نامه‌اي به هر يك از آنها نسبت داده شود، چه باامضاء و چه بي‌امضاء و اشتهار داده شود كه فلان عالم و فلان روحاني ساكن قم يا مشهد و غيره از عقايد خود توبه نموده و فرضاً به ديانت مسيحي، يا زرتشتي يا كليمي اقبال نموده، آيا اين حق را براي خود محفوظ نمي‌دارند كه اشتهاردهندهء چنين موضوعي را به صلّابه بكشند و او را به دادگاه و محكمهء صالحه بخوانند و ادّعاي حيثيت كنند؟ چرا اين حقّ را براي بابيان و بهائيان قائل نمي‌شوند كه آنها را به جلسه‌اي با حضور داوران آگاه با وجدان بيدار دعوت كنند تا بابيان و بهائيان بتوانند بطلان نظريهء آنها را اثبات نمايند؟ از زمان حضرت بهاءالله كه در لوح سلطان ايران و لوح سلطان عثماني تشكيل چنين جلسه‌اي را براي مذاكرات فيمابين خواستار شدند، تا به حال اين موضوع مطرح بوده، و از همان زمان كه وقتي ناصرالدّين‌شاه لوح مبارك سلطان را براي ملاّ علي كني و گروهي ديگر از علما فرستاد و آنها در جواب فقط حكم قتل صادر كردند و از انعقاد چنين جلسه‌اي ابا نمودند، تا كنون در جواب بهائيان جز چوب و چماق و مصادره اموال، هتك حرمت و تخريب قبرستان و زندان و قتل و غيره هيچ عكس‌العمل مطلوبي ظاهر نشده و غير از تمسخر و استهزاء يكطرفه در مجلّاتي چون "ايّام" هيچ تركتازي از سوي حضرات مسلمين پديدار نگشته است.

باشد كه خداوند انصافي به اين حضرات عنايت كند و يا اگر آنها محروم از انصافند، گروه عظيم طالبان حقيقت كه در اقليم ايران شمارشان اندك نيست با خواندن اين يادداشت و بسياري از سخنان ديگر كه بهائيان براي گفتن دارند، پي به حقيقت ببرند