Sunday, October 31, 2004


.

Wednesday, October 27, 2004

تماس با من

koye_dost@yahoo.co.uk

اگر ایران

اگر ایران به جز ویرنسرا نیست من این ویرنسرا را دوست دارم
اگر تاریخ ما افسانه رنگ است من این افسانه ها را دوست دارم
اگر آب و هوا یش دلنشین نیست من این ایب و هوا را دوست دارم
به شوق خار صحراهای خشکش من این فرسوده پا را دوست دارم من این دلکش زمین را میپرستم من این روشن سما را دوست دارم
اگر بر من ز ایرانی‌ رود زور من این زورازما را دوست دارم
اگر الوده دامانید اگر پاک من ای مردم شما را دوست دارم

Wednesday, October 13, 2004


namai az bahji/4

namai az bahji/3

namai az bahji/2

namai az bahji

pic:arazi moghadase

.

دمی با حافظ

ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکين کن نفس

منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام
پرصدای ساربانان بينی و بانگ جرس

محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار
کز فراقت سوختم ای مهربان فرياد رس

من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب
گوشمالی ديدم از هجران که اينم پند بس

عشرت شبگير کن می نوش کاندر راه عشق
شب روان را آشنايی‌هاست با مير عسس

عشقبازی کار بازی نيست ای دل سر بباز
زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس

دل به رغبت می‌سپارد جان به چشم مست يار
گر چه هشياران ندادند اختيار خود به کس

طوطيان در شکرستان کامرانی می‌کنند
و از تحسر دست بر سر می‌زند مسکين مگس

نام حافظ گر برآيد بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است اين ملتمس


hafeziyeh/shiraz/iran

مقا م انسان در ديانت بها يی

حضرت بهاءاللّه بما چنين تعليم داده است که انسان همانند "معدنی است که در آن گوهرهای گرانبها نهفته است،" خود انسان از اين گنج شايگان بی‌خبر است تا چه رسد بديگران. مقصد از زندگی انسان آن است که استعدادهای نهفته‌اش را پرورش دهد تا هم خود از آن برخوردار گردد و هم در خدمت عالم انسانی بکارش برد. حضرت بهاءاللّه فرموده است که زندگی در اين جهان مانند زندگی جنينی کودک در رحم مادر است و اعضاء بدن انسان در عالم رحم رشد ميکند امّا هرچند آن اعضا در عالم جنين بکار نميايد ولی رشد و نموّش لازم است تا کودک پس از تولد در اين عالم آنها را بکار برد و ناقص نباشد. بدين گونه، نيروهای اخلاقی و عقلی و روحانی، اعضاء و جوارح روح ما در اين عالم است. روح پس از خروج از اين عالم تا ابد در عوالم الهی باقی و در ترقّی است.

بنابراين روش زندگی بهائيان مستلزم رشد و نموّ معنوی است. نماز و مناجات روزانه روح را از قيود اين جهان محدود آزاد ميسازد و درهای جديدی را بروی ما ميگشايد. همکاری در برنامه‌های مفيد با مردمی که با يکديگر از همه حيث تفاوت دارند تعصّبات ديرينه را نابود ميسازد. الکل و موادّ مخدّر که عقل را زائل ميسازد جز در موارد لازم برای دارو و درمان حرام است و نيز غيبت و افترا که اعتماد بين مردمان را سست ميکند و روح اتّحاد را که سبب ترقّی انسان است از ميان ميبرد حرام است و بايد از آن احتراز نمود.

اصول تعاليم بهائى

حضرت بـهاءالله ما را بوحدانيّت پروردگار تعليم داده يعنی که خدا يکی است و اوست که پی در پی اراده خويش را در ظهور پيغمبران در هر زمان بر نوع انسان ظاهر ساخته است. و پيغمبران نيروى اصلى در تمدّن بشرى در طول تاريخ بوده‌اند. پيامبران آسمانى واسطهء بين خدا و خلق‌اند و با آنکه از يک منشآ براى تربيت و ترقى نوع بشر آمده‌اند، مردمان جهان اديان را بکلى جدا از يکديگر مىدانند ولى در نظر بهائيان مقصد جميع فرستادگان يزدانى يکى است و آن رساندن بشر به بلوغ روحانى و معنوى او است.

حال زمان ما زمانی است که انسان بمرحله بلوغ وارد گشته و وحدت خاندان بشری و بنای جامعه‌ای جهانی و صلح عمومی امکان پذير شده است. برای وصول به هدف وحدت عالم انسانی از جمله تعاليمی که امر بهائی ترويج ميکند عبارت است از:

• ترک جميع تعصّبات

• تساوى جميع حقوق و امکانات براى زن و مرد

• اعتقاد به وحدت اديان و باينکه حقائق دينى نسبى هستند نه مطلق

• تعديل معيشت و از ميان بردن افراط و تفريط در فقر و ثروت

• تعليم و تربيت عمومى جهانى

• تحرّى حقيقت يعنى هر کس خود بايد بجستجوى حقيقت پردازد و از تقليد دست بردارد

• ايجاد جامعه متّحدالمنافع جهانى

• دين بايد با علم و عقل مطابق باشد

شرح تصاوير

بچه ها الاابهي.پايين چند تا از عکسهاي مشرقالاذکار در شيلي رو واستون گذاشتم.به خدا خيلي معرکست .آفرين به جناب سيامک حريري.

nemai az dakhele mashreghol azkare chile

mashreghol azkar/chile/tarahi az jenabe siamake hariri

ebadatgahi da chile(shili)

عبادتگاههای بهائی

عبادتگاه بهائى يا مشرق الاذکار






عبادتگاههای بهائی از اين حيث که محلّی است که در آن برای دعا و مناجات جمع ميشوند شبيه کليسا و معبد و مسجد در اديان ديگر است امّا با آنها تفاوت بسيار دارد. هر محلّی مشرق الاذکار خواهد داشت و حضرت بهاءاللّه مشرق الاذکار محلّی را مرکز حيات روحانی و امور انسانی جامعه آن محلّ مقرّر فرموده است. تا بحال هفت مشرق الاذکار لااقلّ يکی در هر قارّه ساخته شده که نمايانگر پيشرفت جهانی امر بهائی است. در مرحله کنونی امر بهائی بر بهائيان اولويّت خدمات خويش را به بنای مؤسّسات اجتماعی و روحانی خويش ميدهند تا به ساختن بناهای ظاهری. آنچه تا بحال بعنوان مشرق الاذکار ساخته شده چون نور افکنهائی است که پرتو بر حياتی جديد و طرزی جديد در عبادات مذهبی ميافکند. هندسه هر يک از بناهای مشرق الاذکار مختلف است امّا از لحاظ معماری اصولی کلّی در همه آنها مراعات ميشود همه يک تالار مرکزی و ۹ طرف دارند.

اوّلين مشرق الاذکار در سال ۱۹۰۸ در عشق آباد در آسيای مرکزی در روسيه ساخته شد. منطقه تا سال ۱۹۳۸ که مقامات کشوری آنرا تصرّف کردند بهائيان آن منطقه از آن استفاده ميکردند. در سال ۱۹۶۲ زلزله شديدی رخ داده و بنايش را متزلزل ساخت و به آن صدمه زيادی وارد آورد که به تخريبش انجاميد. مشرق الاذکار عشق آباد از لحاظ تاريخی از زمان خويش جلوتر بوده و علاوه بر آنکه مرکز روحانی جامعه مترقّی آن منطقه بود نشانی از افکار عملی خدمات اجتماعی بود و توابعی داشت از قبيل مدرسه، درمانگاه و مسافرخانه که همه در گرد بنای مشرق الاذکار بکار مشغول بودند. اوّلين مشرق الاذکار مغرب زمين در سال ۱۹۵۳ در امريکا در شمال شيکاگو در ويلمت کنار درياچه ميشيگان ساخته شد. گنبد مشبّک و تزئينات بسيار زيبای نمای آن سبکهای معماری شرق و غرب را با هم ممزوج ساخته است و تا بحال ميليونها نفر را بديدارش کشانده است.

بعداً ساير مشرق الاذکارها در کامپالا در کشور يوگاندا (افريقا) و سيدنی در استراليا – فرانکفورت در آلمان در شهر پاناما و آپيا در ساموآی غربی ساخته شد. جديدترين مشرق الاذکاری که ساخته شد در سال ۱۹۸۶ در شهر دهلی نو در هندوستان است که از زمان بنايش تاکنون بارها جوائز معماری بزرگی را دريافت داشته و صدها مجلّه و روزنامه در توصيفش مقالات بسيار نوشته اند. معماريش از گل نيلوفر آبی الهام گرفته که مرکب از ۲۷ گلبرگ است که با سنگ مرمر ساخته شده و هر يک از نُه طرفش سه گلبرگ دارد و نُه در بزرگ به تالار مرکزی بظرفيّت ۲۵۰۰ نفر باز شده ارتفاعش کمی بيش از ۴۰ متر است و سطحش شفّاف است و در زمينی بمساحت ۲۶ جريب در کنار پايتخت هندوستان نشسته است. در ساليان کوتاهی که مشرق الاذکار هندوستان ساخته شده بيش از ۵/۴ ميليون نفر از آن ديدن کرده گاه در هنگام تعطيلات مملکتی تعداد زائرينش به يکصد هزار نفر در يک روز بالغ شده است و تمام مردم هند از هر مذهب و طايفه ای آنرا بسيار محترم ميدارند – تمام مشرق الاذکارها در سراسر عالم بابش بر روی همه مردم از هر دينی که باشند باز است. در آنها موعظه نميشود – مناسک مذهبی اجرا نميگردد و ملّا و کشيش ندارد.

در اطراف عالم در بيش از ۱۲۰ کشور تا بحال زمينهائی برای ساختن مشرق الاذکار خريداری شده است و بالمآل هر جامعه محلّی يک عبادتگاه خواهند داشت که مانند مشرق الاذکار عشق آباد کانون حيات جامعه و مرکز خدمات انسانی و اجتماعی و تربيتی خواهند شد.

nilofar abi.india/yeki az ebadatgahaye bahai

Tuesday, October 12, 2004


maghame a,ala,2

ye ghorobe khoshgel.

The House of the Bab, Shiraz, Iran, before its destruction in 1979.

در مسير تاريخ 5(نقل از عالم بها يی)

حضرت باب: مبشر حضرت بهاءالله

در ۲۳ ماه می ۱۸۴۴ در شهر شيراز در ايران جوانی که ملقّب به باب بود اعلان کرد که پيغمبر الهی که همه جهان در انتظارش هستند ظاهر خواهد شد. لقب باب از اين جهت است که اگر چه حضرت باب خود مظهر مستقلّ الهی بود اعلان فرمود که مقصد اصليش آنست که مردم را برای ظهور کلّی الهی بعد از خود آماده نمايد. حضرت باب پس از اين اعلان بزودی دچار عذاب و ايذاء روحانيون مقتدر اسلامی گرديد. دستگير و مضروب شد و بزندان افتاد و بالاخره کمتر از شش سال بعد در ۹ جولای ۱۸۵۰ در ميدان عمومی شهر تبريز مقتول شد و ۲۰ هزار از پيروانش نيز طی کشتارهای متعدّد در سراسر ايران بقتل رسيدند و حال بنای باشکوهی با گنبد زرّين در کوه کرمل مشرف بر خليج حيفا و محاط به گلزارهای زيبا بنام مقام اعلی ساخته شده است که جسد مطّهر حضرت باب را در آغوش گرفته است.

حضرت باب مبشّر حضرت بهاءاللّه است که "حيات او يکی از مثالهای عالی شهامت است که نوع انسان بديدنش مفتخر گشته است". اين گفته يکی از نويسندگان برجسته فرانسه بنام نيکلا A.L.M. Nicolasدرباره پيامبر الهی است که در تاريخ بنام باب معروف است.

در نيمه قرن نوزدهم انتظار به ظهور الهی و رجعت موعود بسياری از مردمان جهان را فرا گرفت. مسيحيان بازگشت مسيح را انتظار ميکشيدند و مسلمانان با اشتياق فراوان منتظر "صاحب الزّمان" بودند و هر دو معتقد بودند که تحقّق وعده‌های کتب مقدّسشان و طلوع عصر جديد روحانی نزديک است.

در ايران در ۲۳ می ۱۸۴۴ باب جوان‌تاجری ادّعا کرد که اوست صاحب ظهور الهی که مقدّر است حيات روحانی نوع بشر را تغيير دهد و همه منتظرش هستند. حضرت باب اعلان فرمود که: "اى جهانيان نداى الهى را بشنويد که بر شما نور خدا از اين کتاب رحيق و آشکار تابان گشته تا آنکه براه سلم و راستى هدايت شويد." در جامعه ايران آنروز که از لحاظ معنوی ورشکسته بود حضرت باب با اين اعلان که تجدّد روحانی و ترقّی اجتماعی بايد بر اساس «حُبّ و رأفت» باشد «نه شدّت و سطوت» در تمام طبقات مردم آن کشور اميدی برانگيخت و هزاران نفر را پيرو خويش ساخت.

اين تاجر جوان نامش سيّد علی محمّد بود که لقب باب را اختيار فرمود که بمعنی "دَر" است و بيان فرموده ظهورش بمنزله بابی است که جهانيان را بظهور کلّی الهی که موعود جميع خلائق است بشارت ميدهد. از آثار مهمّه‌اش کتاب بيان است که موضوع اصليش بشارت به ظهور پيغامبر ديگر الهی که اعظم از اوست و بزودی ظاهر خواهد شد و رسالتش ظهور جديد آينده آن است که عصر صلح و سلام و عدل و داد را که موعود اديان يهود و مسيحيّت و اسلام و ساير اديان جهان است ظاهر و طالع خواهد ساخت.

حضرت باب آن مظهر الهی را که ظهورش را بشارت داد «من يظهراللّه» ناميد يعنی کسی را که خدا ظاهر خواهد ساخت و فرمود: "آنچه نوشته‌ام جوهرى در ذکر او بيشتر نيست زيرا که او برتر از آن است که باشاره من بآنچه در بيان نازل شده است نمايان گردد." حضرت باب هدف اصلی از ظهورش را چنين توصيف کرد: «و کلّ ظهورات و ظهور قائم آل محمّد (ص) از براى من يظهرالله خلق شده.» و اصل ثمره هر عمل انسان معرفت آن مظهر کلّی موعود الهی است. و «کلّ دين نصرت او است." براى حضرت باب تاريخ بشر به يک دوران بحرانى رسيده بود و او آن کسى بود که "در فضاى بيان ندا ميکرد" و به بشريّت اعلام مينمود که وارد دوران بلوغ جمعى مىشود.

حضرت باب در سراسر آثارش به پيروان خويش تأکيد فرمود که مراقب باشند به محض آنکه آن مربّی موعود اظهار امر نمايد او را بشناسند و در طلبش درآيند و پيروان خويش را سفارش نمود که با "چشم روح" ببينند نه با "ديده اوهام" و اگر کسی بخواهد لايق معرفت من يظهره اللّه باشد بايد کاملاً موازين معنوی جديدی بيابد و بدرجه‌ای از حسن اخلاق برسد که مثلش را چشم روزگار نديده است: «قلوب خود را از آمال و آرزوهاى دنيوى پاک کنيد و باخلاقى الهى خود را مزيّن و آراسته نمائيد... امروز روزى است که بواسطهء قلب طاهر و اعمال حسنه و تقواى خالص هر نفسى ميتواند بساحت عرش الهى صعود نمايد و در درگاه خداوند مقرّب شود و مقبول افتد.»

در بسياری از آياتش حضرت باب بنام و نشان موعود منتظر اشاره فرمود : "خوشا آنکه به نظم بهاءالله ناظر گردد و بشکرانه پروردگارش پردازد زيرا آن نظم پديدار خواهد شد براى آن خداوند شک و ترديدى در بيان ننهاده است." و اينکه: "چون آفتاب بها از افق بقا دميد در پيش عرش او حاضر شويد." ميرزا حسين علی يکی از وجوه پيروان باب که در تاريخ بنام بهاءاللّه معروف است در اجتماع بابيان در ۱۸۴۸ لقب «بهاء» بخود گرفت که بعداً حضرت باب آن لقب را تأئيد فرمود.

از بعضی جهات رسالت حضرت باب را ميتوان با يحيی تعميد دهنده در تأسيس دين مسيح مقايسه نمود. حضرت باب مبشّر حضرت بهاءاللّه بوده و رسالت عمده‌اش آن بود که راه را برای ظهور بهاءاللّه هموار فرمايد لهذا بهائيان ظهور حضرت باب را مترادف با تأسيس دين بهائی ميشمرند. مقصد از ظهور باب در ۱۸۶۳ با اعلان حضرت بهاءاللّه که اوست موعود منتظر بر آورده شد. حضرت بهاءالله بتصديق از حضرت باب ميفرمايد که: "باسمش ندا نمود و به ظهور اعظمش که بآن افق عالم منوّر شد بشارت داد." ظهور حضرت باب در تاريخ اديان بمنزله پايان "دور نبوّت" و آغاز "کور و عصر جديد" است.



در عين حال حضرت باب مؤسّس دينی مستقلّ بود. دين بابی جامعه‌اى از پيروان خويش بوجود آورد، صاحب کتاب بود و در تاريخ اثر مشخّص خود را باقی گذارد و آثار بهائی تأئيد مينمايد که: «ما به الامتياز ظهور حضرت بهاءالله تنها در عظمت دعوى بلندش نيست بلکه از جملهء مميّزاتش، که امر بهائى را بيهمتا ساخته، عظمت مقام مبشّر اوست، زيرا حضرت باب را پيروان حضرت بهاءالله فقط منادى ملهم ظهور بهائى نميشناسند بلکه حضرتش را مظهر ظهور الهى دانند و اعتقادشان بر اينست که هر چند دورهء اجراى احکام شريعت حضرت باب کوتاه بود، حضرتش به قوائى از جانب پروردگار مخصّص بود که دو مؤسسين ساير اديان ديده نشده است. و نه تنها طلايهء ظهور حضرت بهاءالله محسوب بود بلکه خود صاحب وحى الهى و داراى رتبهء انبياى اولو العزم بود.» حضرت باب جامعه ايرانی را باصلاح و تجدّد روحانی و اخلاقی و ارتقاء مقام زن و برانداختن فقر دعوت فرمود و از اين راه با پيغمبران گذشته که هر يک باعث تجدّدی بودند شريک و سهيم بود. امّا يک تفاوت داشت يعنی بر خلاف پيغمبران گذشته که قرار بود مدّت درازی را در آينده ايّام انتظار کشند تا زمانى که «جهان از معرفت خداوند پُر خواهد بود،» حضرت باب نفس ظهورش مؤيّد آن بود که "صبح موعود خدا" دميده است.

مردم ايران که اوّل بار ندايش را شنيدند دل و جانشان مسدود بود و هنوز در قرون وسطی ميزيستند. حضرت باب علاوه بر لزوم تجدّد روحانی تعاليم ديگرش نيز از قبيل ترويج تعليم و تربيت و فرا گرفتن علوم نافعه در جوّ آن روز ايران واقعاً انقلابی بود. از اين روی با اعلان اينکه آئين او آئين تازه‌ايست و مستقلّ است حضرت باب پيروانش را مدد کرد که از چارچوب اسلام بيرون آيند و حاضر و آماده برای ظهور حضرت بهاءاللّه گردند.

ملاّ حسين بشروئی از طبقه روحانيّون ايران اوّلين ملاقات خويش را با حضرت باب چنين وصف ميکند: «بعد از وصول بعرفان مظهر الهى بجاى جهل علم و دانش ربّانى و در عوض ضعف قوّت و قدرت عجيبى در وجود من پيدا شد بطوريکه خود را داراى توانائى و تهوّر فوق‌العاده ميديدم و يقين داشتم که اگر تمام عالم و خلق جهان بمخالفت من قيام نمايند يک تنه بر همه غالب خواهم شد. جهان و آنچه در آن هست مانند مشتى خاک در چشمم جلوه مينمود و صداى جبرئيل را که پنداشتم در من تجسّم يافته ميشنيدم که بخلق عالم ميگفت: `اى اهل عالم بيدار شويد زيار صبح روشن دميده.`»

پيام حيات بخش حضرت باب از راه نشر توقيعات و تفاسير و آثار دينی و عرفانيش تأثير مينمود ولی معدودی چون ملاّ حسين حضوراً صدايش را ميشنيدند و از ندايش باخبر ميشدند. يکی از پيروانش راجع بتأثير صدای حضرت باب چنين مينويسد: «در حين نزول آيات لحن زيباى حضرت باب در دامنهء کوه بگوش ميرسيد و صداى آن بزرگوار منعکس ميگرديد چه نغمهء زيبائى بود و چه لحن مؤثّر روح افزائى، در اعماق قلب اثر ميکرد، موجب اهتزاز روح ميشد، هيجان غريبى در وجود انسان توليد مينمود.»

صراحت اعلان امر باب که جامعه بکلّی جديدی را پيش بينی ميکرد در دل ارباب دين و اهل مناصب در حکومت رعب و وحشتی ايجاد کرد، در نتيجه بزودی حضرت باب دچار ايذا و عذاب گرديد. هزاران نفر از پيروان باب را طی کشتارهای مخوفی مقتول ساختند شهامت اخلاقی بابيان در مقابل ظلمهای فاحش را بعضی از ناظران غربی در مقالاتی انتشار دادند. روشنفکران اروپائی از قبيل ارنست رنان، لئو تولستوی، سارا برنهاردت و کنت گوبينو بسيار از اين نمايش روحانی که در صحنه سرزمينی تاريک صورت ميگرفت عميقانه تحت تأثير قرار گرفتند و داستان نجابت و بزرگی تعاليم و وقايع حيات حضرت باب و حماسه پيروان قهرمانش نقل مجالس بزرگان اروپا گرديد. پيروانى چون طاهره، شاعر بزرگ ودلاورى بابى که در حين شهادت خطاب به نفسى که در توقيف او قرار داشت بکمال شجاعت اظهار نمود، «قتل من در دست شماست هروقت اراده نمائيد بنهايت سهولت انجام خواهيد داد ولى بيقين مبين بدانيد که تقدّم و آزادى نسوان هرگز ممنوع نشود و با اينگونه اعمال پيشرفت و حرکت باز نماند،» با ندای حضرت باب بسرعت در اقطار جهان منتشر شد.

مخالفان حضرت باب می انديشيدند و ميگفتند که باب فقط کافر نيست بلکه ياغی نيز هست. اولياء حکومت تصميم بر قتل حضرت باب گرفتند و در ۹ جولای ۱۸۵۰ مقصود خويش را عملی ساختند و در حياط سربازخانه تبريز تير باران نمودند. قريب به ده هزار نفر بر بالای بامهای سربازخانه و خانه های اطراف جمع شده بودند. حضرت باب را با يکی از پيروان جوانش با دو رشته طناب در مقابل ديواری بهم بستند. يک گروه ۷۵۰ نفری از فوج ارامنه در سه صف و هر يک مرکب از ۲۵۰ سرباز به تير اندازی پرداختند. دود باروت در اين شليک بقدری غليظ بود که چشم مردم جائی را در آن فضا نمی ديد.

شرح اين اعدام را سر جوستين شيل وزير مختار و فرستاده فوق العاده ملکه ويکتوريا در طهران در ۲۲ جولای ۱۸۵۰ در نامه ای خطاب به لرد پالمرستون وزير امور خارجه بريطانيا چنين نوشته است: "چون دود و گرد و خاک پس از شليک فرو نشست باب از ديدگان غايب شده بود و مردمان پنداشتند که به آسمان صعود نموده است گويا گلوله به طنابی که او را آويخته بودند اصابت کرده بود. بار ديگر او را از محلّش يافته بار ديگرش بگلوله بستند."

بعد از تير اندازی اوّل حضرت باب دوباره به حجره ئی که قبلاً در آن محبوس بود مراجعت فرمود و در آن از آخرين وصايايش با پيروان خويش سخن ميگفت. در بار اوّل وقتی که فرّاشان آمدند که او را به ميدان اعدام ببرند حضرت باب بايشان اظهار داشت که تا سخنانش را تمام نکند هيچ "قوّه زمينی" قادر نيست که آسيبی باو برساند. بار دوّم که فرّاشان آمدند بآنان فرموده: «حال هر چه ميخواهيد بکنيد که بمقصود خواهيد رسيد.»

دوباره حضرت باب و جوان همراهش را به ميدان اعدام آوردند. امّا فوج ارامنه از تيراندازی مجدّد ابا کردند لهذا فوج مسلمانی را آورده و تيراندازی را بانجام رساندند. اين بار هر دو جسد شرحه شرحه گشت و گوشت و استخوانشان بهم ممزوج گرديد امّا شگفت آنکه به صورتهايشان آسيبی نرسيد. "بيت معنوی" را که از جمله القابی بود که حضرت باب برای خويش اختيار فرمود ظاهراً خراب کردند. آخرين سخنان حضرت باب به جمعيّتی که به تماشا آمده بودند چنين بود: "ای مردم غافل! اگر بمن ايمان ميآورديد هر يک از شما از اين جوان که رتبه‌اش اجل از شماست پيروی ميکرديد و خود را در راه من فدا مينموديد روزی فرا خواهد رسيد که مرا خواهيد شناخت امّا آنروز ديگر در ميان شما نخواهم بود."

حضرت بهاءاللّه چنين توصيفی از حضرت باب فرموده: «حال ملاحظه فرمائيد که اين سدرهء رضوان سبحانى در اوّل جوانى چگونه تبليغ امرالله فرمود و چقدر استقامت از آن جمال احديّت ظاهر شد که جميع من على الارض بر منعش اقدام نمودند حاصلى نبخشيد. آنچه ايذاء بر آن سدرهء طوبى وارد مياورند شوقش بيشتر و نار حبّش مشتعلتر ميشد. چنانچه اين فقرات واضح است و احدى انکار ندارد تا آنکه بالاخره جان را درباخت و برفيق اعلى شتافت.»

نيکلا نويسنده فرانسوی که تاريخ حضرت باب را نوشته است چنين ميگويد: «او خود را براى عالم بشريّت قربانى کرد و براى آن روح و جسم خود را فدا کرد و براى آن تحمل هرگونه محروميّت و ديدن هر نوع بىشرمى و ناسزا و شکنجه و حتّى شهادت را نمود و بالاخره با خود خود پيمان نامه اخوت عمومى را مهر و امضا کرد و مانند مسيح با حيات خود بهاى اعلان سلطنت موافقت و مرافقت و انصاف و محبّت نوع را ادا نمود.»

دوره کوتاه شش ساله رسالت حضرت باب به يک تعبير نشان تحوّلی ناگهانی و شگفت‌آور بسوی معرفتی جهانی است که حضرت باب عالم انسانی را بآن دعوت فرمود. از زمان اعلان امر حضرت باب در نيمه قرن نوزدهم تا بحال پيشرفتهای بی‌نظير علم و صنعت ميتوان گفت اوّلين پرتو جامعه جهانی دميده است. حضرت باب بعنوان "نقطه‌ای که به آن آنچه ذوب‌شدنى بود ذوب کرده‌اند،" دوران جديدی را در آفريدن بدايع و کشفيّات عظيمه آغار فرمود. "نسائم عرفان" الهی "عقول" را "بحرکت" و "ارواح را باهتزاز" آورد.

حضرت بهاءاللّه درباره اينکه دو مظهر ظهور الهی تقريباً در يک زمان ظاهر شده ميفرمايد که، اين «حکمتى است مستور و سرّى است مقنوع و وقتى بوده مخصوص و مطلع نشده و نخواهد شد باو نفسى مگر آنکه در کتاب مکنون نظر نمايد.» رازی است که هيچ نفسی ادراک نتواند کرد امّا در ظهور پی در پی آن دو مظهر ظهور عقيده بهائيان را تأئيد ميکند بر اين که تأسيس صلح عمومی و تأسيس "ملکوت الهی" چندان دور نيست و نيز شاهدی ديگر بر عظمت ظهور حضرت بهاءاللّه است.

namay az shahre moghadase shiraz

در مسير تاريخ4

حضرت بهاءالله: مظهر ظهور الهى

حضرت بـهاءالله در سال ۱۸۱۷ در خانـواده‌اى از نجـباء و اشـراف ايران تـولّـد يافت خاندانش بسيار ثروتمند و صاحب ضياع و عقار بودند و نسب صحيحشان به پادشاهان ساسانی ميرسيد. حضرت بـهاءالله از داشتن مقامى در دربار آنزمان استنکاف ورزيد و از همه ثروت و مزايائى که داشت چشم پوشيد، در عوض مشهور به سخاوت و مهربانى شد و محبوب هموطنانش گشت و چون حضرت بهاءالله حمايت خويش را از آئين حضرت باب اعلان فرمود طولى نکشيد که تمام مناصب و امتيازاتش را از دست داد و در طوفانـى که پـس از اعدام حضـرت باب در ايران برخاست از همه ثروت و مال دنيـا محروم و خود نيز دچار شکنجه و آزار و گرفتـار زندان شد. سپس چند بار او را تبعيد نمودند. اوّلين تبعيدش به بغداد بود که در سال ۱۸۶۳ از همان شهر حضرت بـهاءالله خود را موعود بيان اعلان فرمود. از بغداد حضرت بـهاءالله را به استانبول و از آنجا به ادرنه و باﻻخره به عکّا تبعيد نمودند. عکّا در اراضی مقدّسه بود و حضرت بـهاءالله بعنوان يک زندانى در سال ۱۸۶۸ وارد آن شهر گرديد.

از ادرنه سپس از عکّا حضرت بـهاءالله نامه‌هاى متعدّدى خطاب به ملوک و سلاطين زمان خويش صادر فرمود. اين الواح در تاريخ اديان بىنظير و از اسناد بسيار مهمّ و پرعظمتى است که در آن حضرت بـهاءالله اعـلان فرمود که تمدّنى جهانى در شرف تکوين است و زمانش فرارسيده که اهل عالم بسراپرده وحدت و يگانگی درآيند و به شاهان و امپراطورها و روساى جمهور در قرن نوزدهم نصيحت کرد که از اختـﻻفات خويش دست بردارند و تسليحات خويش را بحدّ اقل رسانند و در عوض کوشش و امکانات خويش را صرف ايجاد صلح عمومى نمايند.

درگذشت حضرت بـهاءالله در بـهجى در شمال عکّا واقع شد و مزارش در همان جا استقرار يافت. تعاليمش کم کم از مرز خاورميانه بيرون ميرفت و در نقاط ديگر منتشر ميشد. روضه مبـارکه‌اش امروز قبله جامعه جهانى بـهائى است.

يکی از مستشرقين بزرگ دانشگاه کمبريج ادوارد براون در سال ۱۸۹۰بملاقات حضرت بـهاءالله رسيد و آن شخص جليل را چنين توصيف کرده: "دو چشمم بجمالى افتاد که هرگز فراموش ننمايم و از وصفش عاجزم. حدّت بصر از آن منظر اکبر پديدار و قدرت و عظمت از جبين مبينش نمودار. بيک نظره کشف رموز دل و جان نمودى و بيک لحظه اسرار قلوب بخواندى. مپرس در حضور چه شخصى ايستادم و بچه منبع تقديس و محبّتى تعظيم نمودم که تاجداران عالم غبطه ورزند و امپراطورهاى امم حسرت برند."

حضرت بـهاءالله چهل سال بود در حبس و تبعيد بسرميبرد و تعاليمش در پرده ابـهام مستور بود امّا امروز ميليونـها پيروانش در سراسر جهان آن ذات مقدّس را مظهر ظهور الهى و معلّم ملکوتى در اين عصر و زمان ميشناسند. بـهائيان عقيده دارند که مظاهر الـهى از قبيل موسى و ابراهيم و مسيح و محمّد و کريشنا و بودا در تاريخ عالم هر از چندگاه ظاهر شده‌اند و نظامهاى اديان جهانى را ساخته‌اند و خداوند مهربان در فواصلى آنانرا گسيل داشته است تا تمدّن بشرى را به پايگاه عاليترى راهبر شوند.

در عالم خلقت مقام اين مظاهر الـهى بيـهمتا است. آنان دو مقام دارند: مقام انسانى و مقام الـهى. مظاهر الـهى را هرگز نبايد با ذات الوهيّت خالق متعال غيب منيع ﻻيدرک يکی دانست. از قلم حضرت بـهاءاللّه در اين باره چنين جاری گشته است،

او، يا خداوند بىمانند، از ازل تا ابد در ذاتش يکتا و در صفاتش بىهمتا و در همه افعالش بىنظير است. شبيه و نظر داشتن صفت خلق اوست و شريک اوصافش بودن مخصوص بندگان او. نفس او از اينکه به وصف خلقش درآيد منزه است. اوست که به وحده بر قله عظمت و اعلا ذروه جلال جالس است و در فضاى قدسى عرفانش طيور قلوب عالميان پرواز نتواند و اوست که بکلمه امرش جميع ممکنات موجود است را خلق فرمود.

علاوه براين، حضرت بـهاءاللّه در مناجاتى خطاب بذات الوهيّت چنين ميفرمايد:

پاک و منزهى تو از اينکه امرت را به امرى قياس توان کرد و مثالى در خور تو يافت و همچنين در شناسائى تو يافت. همواره بوده‌اى و با تو هيچ چيز نبود و تا ابد همچنانکه در علو ذاتت و عظمت جلالت مقر داشته‌اى خواهى بود.

چون شناسائى خويش را اراده فرمودى مظهرى از مظاهر امرت را برانگيختى و او را آيت ظهورت بين خلق و مظهر غيب خويش در بين مردمان ساختى...

حضرت بهاءالله در توصيف رابطهء مظاهر الهى با خالق متعال مثال آئينه را بکار برده و فرموده است که: خدا مانند آفتاب است و مظاهر هريک مانند آئينه که انوار حق در آن تابان است --اما هيچ يک را با خود آفتاب يکسان نبايد شمرد:

اين مراياى قدسيّه و مطالع هويّه بتمامهم از آن شمس وجود و جوهر مقصود حکايت مينمايند. مثلاَ علم ايشان از علم او و قدرت ايشان از قدرت او و سلطنت ايشان از سلطنت او و جمال ايشان از جمال او و ظهور ايشان از ظهور او.

پيام مرکزى حضرت بهاءالله براى نوع انسان در اين زمان اتحاد و عدالت است. "نزد من محبوبترين چيز عدل وانصاف است،" و فرمود «فىالحقيقه عالم يک وطن محسوب و من علىالارض اهل آن.» و نيز فرمود، «اين اصلاح و راحت ظاهر نشود مگر به اتحاد و اتـفاق.» اينست درمان پروردگار بدست پزشک دانا از طرف خويش به جهان دردمند عطا فرمود.

امروزه شايد اينگونه بيانات را در زمره افکار مردمان جهان بتوان شنيد، اما ملاحظه فرمائيد در شخصى مانند پرفسور براون، بيان ذيل از طرف حضرت بهاءالله در قرن نوزدهم چقدر تأثير بايد کرده باشد، باو فرموده‌اند:

الحمدالله که فائز شده‌ايد بديدار يک مسجون منفى آمده‌ايد... ما جز اصلاح عالم، سعادت امم مقصدى نداريم. معذلک آنها ما را اهل نزاع و فساد شمرده مستحقّ سجن و نفى ببلاد ميدانند... آيا اگر تمام اقوام و ملل در ظلّ يک ديانت درآيند و جميع مردمان مانند برادر شوند روابط محبّت و يگانگى ميان ابناء بشر استحکام يابد و اختلاف مذهبى از ميان برود و تباين نژادى محو و زائل شود چه عيب و ضررى دارد... بلى البتـّه چنين خواهد شد. اين جنگهاى بىثمر ومنازعات خانمانسوز منتهى شود و `صلح اکبر` تحقّق يابد...

حضرت بهاءالله که در خاندانى از نجبا و اشراف ايران در قرن نوزدهم تولد يافت که ظاهراًَ زندگانى مرفه با ثروتى فراوان در انتظارش بود اما از زمان کودکى علاقه و توجهى نداشت که راه پدر را که وزيرى در دربار شاه بود پى گيرد و رجحانش بر اين بود که با فقيران حشر نمايد و بدرد درماندگان برسد. و چون بعداً به آئين حضرت باب که بعنوان موعود اسلام در سنه ۱۸۴۴ ظاهر شد گرديد به صدماتى بسيار گرفتار و بزندان و تبعيد دچار گرديد.

حضرت باب در آثار خويش به ظهور موعود جميع اديان اشاره فرمود--که همان ادعاى حضرت بهاءالله است. چنانکه در تقدير و عظمت عصرى که شاهد ظهورش بود، حضرت بهاءالله ميفرمايد، "امروز سلطان ايام است زيرا محبوب عاليمان در آن ظاهر شد روزى که از اوّل لااوّل عايت مقصود بوده است." و در جاى ديگر تأئيد نمود که، "من آنم که در زبان اشعيا مذکور گشته‌ام و تورات و انجيل بنامم زينت يافته." و در مورد خود فرمود: "در هيکل من چيزى جز هيکل الهى و در جمالم جز جمالش و در کينونتم جز کينونيش و ذاتم جز ذاتش و در حرکتم جز حرکتش و در سکونم جز سکونش و در قلمم جز قلم عزيز و ستوده‌اش ديده نميشود. بگو در نفس من جز حق نيست و در ذاتم جز خدا ديده نميشود."

ودر باره رسالت خويش، چنين فرمود:

چون جميع خلقت و زمين و آنچه در اوست منقلب شمرديد و در جهان نسيمهاى اسم سبحانت از دميدن و بادهاى رحمتت در جميع جهات از وزيدن بازماند تو مرا بقدرت خويش در ميان بندگان برانگيختى و بر اظهار سلطنتت بين خلائق مأمور ساختى و من به نيرو و مدد تو بين خلقت قيام کردم و جميع را به نفس تو دعوت نمودم و همه بندگان را به الطاف و مواهب بشارت دادم و به دريائى فراخواندم که بر قطره‌اش بين زمين و آسمان فرياد ميکند که اوست احياءکننده عالميان، اوست برانگيزده جهانيان، اوست معبود مردمان و محبوب عارفان و مقصود مقربين.

حضرت بهاءالله در حبس اوّل در سياه چال طهران بود که اوّل بار وحى الهى بر حضورش نازل شد. در باره آن، چنين فرمود:

در ايام توقف در سجن ارض طا [طهران] اگرچه نوم از زحمت سلاسل و روائح منتنه قليل بود ولکن بعضى از اوقات که دست ميداد احساس ميشد از جهت اعلاى رأس چيزى بر صدر ميريخت بمثابهء رودخانهء عظيمى که از قلّهء جبل باذخ رفيعى بر ارض بريزد و بان جهت از جميع اعضاء آثار نار ظاهر و در آن حين لسان قرائت مينمود آنچه را که بر اصغاء آن احدى قادر نه.

حضرت بهاءالله در ساليان درازى که در تبعيد بسر برد بالهام الهى کلمات بسيارى نازل فرمود که در ۱۰۰ جلد کتاب مىگنجد. اين کلمات الهيه مرکب از آثار عرفانى و اجتماعى و اخلاقى حدود و احکام است و نيز بىمهابا خطاباطى به پادشاهان و روساى جهان از جمله به ناپليون سوم، ملکه ويکتوريا، پاپ پىيوس، ناصرالدين شاه، ويلهلم قيصر آلمان و فرانز ژوزف امپراطور اطريش و ديگران صادر فرمود.

در آثار حضرت بهاءالله مقامى که براى ايشان تعيين گشته بسيار مقام جليلى است و بر ايشان فطراً شريف است. در يکى از آثار خود نداى الهى را چنين بيان فرمود، "اى پسر روح! من ترا بلند پايه آفريدم و تو نفس خويش را به پستى افکندى، پس برخيز و بسوى آنچه از برايش آفريده شده‌اى برآى." و در محلى ديگر، «انسان را بمثابه معدن که داراى احجار کريمه است مشاهده نما. بتربيت جواهر آن بعرصهء شهود آيد و عالم انسانى از آن منتفع گردد.» حضرت بهاءالله فرمود که هر شخصى بر شناسائى خدا توانا است بشرطى که بدرجه‌اى از انقطاع رسيده باشد:

دماغ جان چون از زکام کون و امکان پاک شد البتّه رائحه جانان را از منازل بعيده بيابد و از اثر آن رائحه بمصر ايقان حضرت منّان وارد شود.

...آن مدينه کتب الهيّه است در هر عهدى... و هدايت و عنايت و علم و معرفت و ايمان و ايقان کلّ من فى السموات والارض در اين مداين مکنون و مخزون گشته.

حضرت عبدالبهاء، پسر ارشد حضرت بهاءالله که بعد از ايشان مرکز ميثاق گرديد در باره رسالت پدر بزرگوارش چنين فرمود:

جميع بلايا را قبول فرمود تا نفوس ملائکه آسمانى شوند اخلاق رحمانى جويند صلح اکبر خواهند به نفثات روح القدس مؤيد شوند تا وديعه الهيه که در حقايق انسانيه مودوع است ظاهر شود و نفوس بشر مظاهر الطاف الهى گردند و نوع انسان چنان که در تورات است "صورت و مثال يزدان يابد."



خلاصه کلام اين است که اين بلايا را به جهت اين [حضرت بهاءالله] قبول فرمود که اين دلها روشن شود نقائص به کمال رسد نادانى به دانش تبديل گردد و بشر کسب فضائل رحمانى نمايد هرچند زمينى است در ملکوت سير نمايد فقير است از گنج ملکوت بهره گيرد.

حضرت بهاءالله در سال ۱۸۹۲ در حالى که رسماً زندانى در عکا بود، جهان خاک را ترک فرمود. يکصد سال بعد از آن، جامعه جهانى بهائى سال ۱۹۹۲ را سال مقدس اعلان کرد تا بر تذکر مراسم قرن صعود حضرتش پردازد. در ماه مى آن سال نمايندگانى مرکب از چند هزار بهائى از ۲۰۰ مملکت کنار مرقد مطهرش گرد آمدند و در ماه نوامبر همان سال ۲۷۰۰۰ از پيروانش در شهر نيويورک در محيطى روحانى و با وقار جمع شدند تا مراسم جشن تأسيس عهد و ميثاق حضرت بهاءالله را که از آغاز سبب وحدت جامعه بهائى بوده است برگزار کنند و بيانيه‌اى نيز براى معرفى تفاصيل حيات حضرت بهاءالله به قاطبه مردم جهان نيز در آن سال صادر گرديد.

ما از خوانند عزيز دعوت مىکنيم که درباره حيات و رسالت حضرت بهاءالله تحقيقى بيشتر نمايد و آثار مقدسى را که نازل فرموده مطالعه کرده و اين دعوى عظيم را که اوست "موعود جميع اديان" و اين وعده بزرگش را کاملاً تحقيق و جستجو نمايد که نويد داد روزى آيد که "اين جنگهاى بىثمر ومنازعات خانمانسوز منتهى شود و `صلح اکبر` تحقّق يابد."

در مسير تاريخ3

حضرت عبدالبهاء: مرکز ميثاق

در ۲۹ نوامبر ۱۹۲۱ ده هزار نفر مردم از يهود و مسيحى و مسلمان از هر طبقه و مذهبى در اراضى مقدّسه جمع آمدند تا به تعزيت شخصى بزرگواريکه او را جوهر "حکمت و تقوى و علم و عطاء" ميدانستند پردازند. در آن مراسم يکى از رهبران يهودى، حضرت عبدالبهاء را چنين توصيف کرد که او "مظهر از خودگذشتگى و فداکارى" بود و ناطقى مسيحى گفت او کسى بود که انسانرا "بشاهراه حقيقت" رهبرى ميکرد ويکى از زعماى مسلمان او را "رکن صلح و سلام" و "مظهر جلال و عظمت" خواند. تشييع جنازه حضرت عبدالبـهاء چنانکه يکى از ناظران غربى نوشته است جمع کثيرى از مردم را گرد هم آورد که "همه از درگذشتش غمناک و از تذکار سوانح حياتش دلشاد بودند."

در شرق و غرب عالم حضرت عبدالبـهاء را سفير صلح، قهرمان عدالت و مروّج اعظم دين جديد ميشمردند. در يک سلسله از سفرهاى تاريخ‌آفرين در آمريکاى شمالى و اروپا حضرت عبدالبـهاء--با قول و عمل--با تأکيد و قدرت اصول اساسى دين پدر بزرگوارش را اعلان گردد فرمود که "محبّت قانون اعظم براى تمدن امم است" و "نياز اصلى عالم انسانى تعاون و تعاضد است،" حضرت عبدالبـهاء در هر جمع و با هر کس از وضيع و شريف برخورد ميفرمود قلوبشان را ميربود.

يک مفسّر امريکائى چنين نوشته است: :

جم غفيرى از دوستان و طالبان حقيقت بکمال سرور و ابتهاج مترصد ورود مبارک و استماع پيام وحدت و محبّت از لسان آن منادى ملکوت مىباشد. ماوراءالفاظ و عبارات که از فم آن مطلع فيوضات جارى ميگرديد حقيقت غير قابل توصيفى در شخصيّت مبارک بود که در اعماق قلوب تأثير مينمود و ارواح و عقول را مسخر و مجذوب ميکرد. جبين گشاده، چشمهاى نافذ حاکم بر اسرار و ضمائر نفوس، لحن شيرين و مؤثر، خضوع و خشوع، رأفت و عطوفت و برتر و بالاتر از همه جلال و عظمت مقرون به مهر و عنايت که از يکطرف آن وجود اقدس را ممتاز از ما سوى قرار ميداد و از طرف ديگر الطاف و مراحمش را شامل اضعف عباد مينمود، اين صفات و کمالات مع مناقب و فضائل لاتحصاى ديگر از جمله شئون باهره و آثار مضيئه اى است که از آن هيکل اکرم در خاطره محبين حضرتش باقى مانده و هرگز از صفحه ضميرشان محو نخواهد شد.

مقام يکتاى حضرت عبدالبـها را در تاريخ اديان نميتوان فقط از راه شخصيّت پرجاذبه‌اش يا بصيرت نافذش در عمق روابط و شرائط انسانى دريافت. حضرت بـهاءالله فرزند ارجمندش را در آثار خويش به القابـى مخاطب ساخته که از آنها عظمت مقامش معلوم ميگردد از اين قبيل: "امانت الهى،" "حرز جهانيان،" "فضل اعظم،" و "سرّ خداى قديم و توانا." آثار بـهائى نيز حضرت عبدالبـهاء را چنين معرّفى ميکند که "نام معجز شيم عبدالبهاء... حاکى از آن است که چگونه خصوصيّات و صفات بشرى با فضائل و کمالات الهى در نفس مقدس حضرت عبدالبهاء مجتمع و متحد گشته است."

در جميع اديان موضوع جانشينى همواره بسيار حياتى بوده است و عدم اتّفاق بر سر جانشين سبب انشقاق و تفرقه در همه اديان گشته است. مثلاً ابـهامى که در جانشين حضرت مسيح و حضرت محمّد در ميان بود سبب شد که تفسيرهاى گوناگونى از آيات مقدّسه رايج شود و در هر دو دين مسيحى و اسلام اختلاقات عميقى بوجود آيد. امّا حضرت بـهاءالله دين خويش را از اين تفرّق و تشعّب نجات بخشيد و با نوشتن وصيّت خويش که بنام «کتاب عهدى» معروف است وحدت اهل بهاء را محفوظ داشت. در آن چنين مرقوم فرمود: "چون بحر حضورم فرونشيند و کتاب ظهورم بپايان رسد پس به آنکس که خداوند بيمانند اراده فرموده و از اين اصل قديم منشعب گشته توجّه نمائيد. مقصود از اين آيه مبارکه غصن اعظم [حضرت عبدالبهاء] بوده."

انتصاب حضرت عبدالبهاء بجانشينى حضرت بـهاءالله وسيله انتشار پيام اميد و نويد صلح و سلام بـهر گوشه جهان و بسط معرفت وحدت اصليه در جمع اهل ايمان گرديد. حضرت بـهاءالله در لوحی به حضرت عبدالبـهاء مطالب مهيمنى را ذکر فرموده که مضمونش چنين است: "برآنکس که بخدمت تو ميپردازد و بدورت ميگردد بهاء و جلال و برآنکه با تو دشمنى نمايد و آزارى دهد رنج و عذاب باد خوشا کسى که دوست تو باشد." خلاصه آنکه حضرت عبدالبـهاء مرکز پيمان حضرت بـهاءالله و ضامن وحدت جامعه بهائى و حافظ اصالت تعاليم حضرت بـهاءالله بود و بعنوان مبيّن منصوص تعاليم حضرت بـهاءالله شارح زنده آيات و مبيّن کلمات الهى و «گوياى کتاب الله و مفسر کلام الهى» بود. بدون حضرت عبدالبـهاء قوّه خلاّقه ظهور بهائى هرگز بنوع بشر منتقل نميشد و اهميّتش چنانکه بايد ادراک نميگرديد.

.

حضرت عبدالبـها تعاليم آئين پدر بزرگوارش را روشن و واضح ساخت، به تفصيل اصول و عقايدش پرداخت و خواص مرکزی تشکيلات اداريش را معيّن و طرح فرمود، راهنماى معصوم از خطا و مهندس جامعه سريع البسط بـهائی بود. علاوه بر اينها حضرت بـهاءالله در وجود حضرت عبدالبـهاء چنان «فضائل و کمالاتى در شخصيّت فردى حضرتش به وديعه گذارده تا جامعه انسانى همواره بتواند به اين قدوه پاينده و تأسى و از اين مثال تابنده تبعيّت نمايد.» حضرت عبدالبـهاء بود که بعنوان مثل اعلاى تعاليم بـهائى و مرکز ميثاق، "مرجعى مصون از خطا است که کلام الهى را با اتخاذ وسائل و لوازم عملى براى بناى تمدّن و فرهنگى بديع به موقع اجرا ميگذارد."

چون بگذشته بازنگريم معلوم ميشود که حضرت بهاءالله حضرت عبدالبـهاء را برای جانشينى خويش آماده ميساخته است. حضرت عبدالبـها تولّدش در ۲۳ می ۱۸۴۴ در همان يوم اظهار امر حضرت باب يعنى آغاز عصر جديد در سلسله اديان بود. از اوان کودکى در مصائب پدر بزرگوارش شريک و سهيم بود. حضرت عبدالبـهاء ۸ ساله بود که پدر بزرگوارش، حضرت بـهاءالله، براى نقشى که در دفاع و ترويج دين بابى داشت اوّل‌بار بزندان افتاد و در سراسر مدّتى که حضرت بـهاءالله به پايتخت امپراطورى عثمانى و بالاخره به فلسطين آنروز تبعيد شد همراه پدر بود و چون بحدّ رشد رسيد حضرت عبدالبـهاء انيس و وکيل و سپر بلا و نماينده پدر جليل القدرش در نزد روساى دين و دولت گشت. قدرت رهبرى و فهم و درايت و لياقت خدمتش بزودى او را در نزد جامعه تبعيديهاى بـهائى محبوب و محترم ساخت و بالاخره پس از صعود حضرت بـهاءالله در سال ۱۸۹۲ قيادت امر بـهائى را بعهده گرفت.

در سال ۱۹۱۱، حضرت عبدالبـهاء پس از ۴۰ سال که اسير زندان و مبتلاى ظلم و ستم بود به مغرب زمين سفر فرمود و با سادگى و شفّافيتى بىنظير دستورهاى حضرت بـهاءالله را براى تجديد حيات روحانى و معنوى جامعه انسانى عرضه داشت و فرمود: "نداى الهى بلند شد...در هيکل انسان حياتى جديد پديد آمد و در عالم امکان روحى بديع دميده شد. اينست که امروز جهان هيجان يافته و جان و وجدان نفوس بجنبش آمده است و چيزى نميگذرد که آثار اين حيات جديد پديدار شود و خفتگان را بيدار نمايد."

از جمله حقائق مهمّى که حضرت عبدالبـهاء براى صاحب‌نظران و گروههاى بيشمار و انبوه خلائق بيان فرمود اين بود: "بيان تحرى حقيقت فارغ از سوء تفاهم و تقليد؛ وحدت عالم انسانى، محور تعاليم ربانى در اين امر ابدع اعظم؛ وحدت اديان الهيه؛ ترک تعصبات مذهبى و جنسى و طبقاتى و وطنى؛ تطابق علم و دين؛ تساوى رجال و نساء که طير عالم انسانى را بمنزله دو جناح جهت عروج بمدارج ترقى و حصول مقامات مادى و معنوى است؛ تعليم اجبارى؛ اختيار لسان بين‌المللى؛ تعديل معيشت وحل مسائل اقتصادى؛ تأسيس محکمه کبرى براى حل اختلافات و منازعات بين دول و ملل؛ وجوب اشتغال بکار و قبول آن در ساحت پروردگار بمنزله نفس عبادت مادام که با روح خلوص و خدمت توأم گردد؛ تجليل عدالت بعنوان اصل اساسى و ضابط حقيقى در جامعه بشرى، تکريم مقام ديانت چون نور مبين و حصن متين از براى نظم عالم و حفظ امم؛ و بالاخره تأسيس صلح عمومى هدف اعلى و مقصد اسنى عالم انسانى."

و مکرّراً ندا درداد که او نيست مگر "مبشر صلح و آشتى و منادى وحدت عالم انسانى و رهبر بشر بسوى ملکوت ابهى. با وجود تجليل و تحسينى که مردم از بيانات حضرت عبدالبـهاء ميکردند در نامه‌اى بيکى از پيروان خويش در امريکا چنين مرقوم فرمود:

نام من عبدالبهاءست. صفت من عبدالبهاءست. حقيقت من عبدالبهاءست. نعت من عبدالبهاءست. رقيّت به جمال قدم [حضرت بهاءالله] اکليل جليل من و تاج وهّاج من است و خدمت به نوع انسان آئين قديم من... نه اسمى دارد، نه لقبى، نه ذکرى خواهد، نه نعتى، جز عبدالبهاء. اين است آرزوى من. اين است اعظم آمال من. اين است حيات ابدى من. اين است عزّت سرمدى من.

در مسير تاريخ2

حضرت عبدالبهاء در وصيّت‌نامهء خويش موسوم به الواح وصايا نوهء ارشد خود، شوقى افندى ربّانى را ولى امر و مبيّن تعاليم بهائى تعيين فرمودند. حضرت شوقى افندى در مقام ولى امر بهائى در سال ۱۹۵۷ عالم خاک را وداع گفتند. ايشان در طى سى و شش سال بسيارى از آثار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء را به انگليسى ترجمه و تشريح نموده، تأسيس مؤسسات محلّى و ملّى بهائى را تشويق فرموده و انتشار افکار بهائى را در اقطار عالم تحت نقشه‌هائى منظم و مستمر رهبرى کردند.

حضرت ولىامرالله يادگار جاودانه خود را با ايجاد تزئينات باشکوهى جهت استقرار مرکز جهانى بهائى در ارض اقدس تأسيس فرمودند. بناى مقام عرش مطهّر حضرت ربّ اعلى و ساختمان آرشيو بين‌المللى بهائى، و همچنين طراحى و تنظيم و ترتيب باغهاى زيباى قصر بهجى و دامنه کوه کرمل از خلاقيّت بىنظير آن حضرت است.

پس از درگذشت حضرت عبدالبـهاء در سال ۱۹۲۱ قيادت جامعه بـهائى بمرحله جديدى وارد شد يعنى از تمرکز در يک فرد واحد تغيير يافت و به نظم ادارى که بر اساس "دو رکن" ولايت امرالله و بيت العدل اعظم استوار بود منتقل گرديد.

اين نظم ادارى را ابتدا حضرت بـهاءالله در کتاب اقدس‌پيش بينى فرمود و در زمان حضرت عبدالبـهاء مخصوصاً در الواح وصايايش شکل گرفت. در الواح وصايا نوه ارشدش حضرت شوقى افندى به مقام ولى امرالله منصوب شد و در همان سند نيز انتخاب بيت العدل اعظم که اعلى هيأت قانونگذارى است، ولى امرالله «رئيس مقدس اين مجلس و عضو اعظم ممتاز لاينعزل» آن نيز مذکور آمد.

بيت العدل اعظم در زمان حضرت عبدالبـهاء تشکيل نشد و بر عهده ولیّ امرالله افتاد تا طىّ سى و شش سال دوره ولايتش بعنوان قائد امر حضرت بـهاءالله اساس و پايه‌هاى بيت العدل اعظم را بنا فرمايد.

در آن سالها حضرت شوقى افندى جامعه بـهائى را در دامن نظم ادارى بهائى پرورش داد و اهل بها را برای تأسيس بيت العدل اعظم که ديگر مؤسّسه مرکزی امر بهائی است آماده فرمود و با توقيعات و مکاتيب مستمرّ از رابطه متقابل مؤسسه ولايت با بيت العدل اعظم بحث کرد و درباره هر دو فرمود که "اساسش من عندالله است و وظائفش خطير و ضرورى و مرام و مقصدشان مکمل يکديگر." و فرمود که مقصد مشترک اين دومؤسسه آنست که همواره "سلطه و اختياراتى را که من جانب الله بوده و از نفس مظهر ظهور سرچشمه گرفته است حفظ نمايد و وحدت پيروان آئينش را محفوظ دارد و اصالت و جامعيّت تعاليمش را صيانت کند." موسّسه ولايت امرالله وسيله‌اى برای ادامه تبيين مصون از خطاى آثار و تعاليم حضرت بـهاءالله و وظيفه بيت العدل آنست که درباره امور لازمه "در آثار مقدّسه بصراحت نيامده باشد" به تشريع قوانين پردازد. بفرموده حضرت ولیّ امرالله، "چون اين دو موسسّه متّفقاً به اجراى وظائف پردازند امور تمشيت پذيرد و اقدامات جامعه مرتبط گردد و مصالح امرالله ترويج يابد و قوانينش تنفيذ شود و تشکيلات تابعه‌اش حمايت گردد."

از جمله شواهد فعل و انفعالات متقابله ولايت امرالله با بيت العدل اعظم زحمات بلا انقطاع حضرت ولیّ امراللّه برای توسعه و ازدياد جامعه های بـهائى در اطراف جهان است تا بتوانند بموجب نظم اداری بـهائى هيأتـهاى قانونگذارى ملّى خود را تشکيل دهند. هدف تشکيل اين محافل ملّى نيز انتخاب بيت العدل اعظم بود تا نظمى که مخلوق حضرت بـهاءالله است بمرحله اکمال برسد.

ولايت امرالله مؤسسه‌ای موروثى بود و حضرت عبدالبـهاء در الواح وصايا طرز انتصاب ولیّ امرالله را در هر زمان مقرّر فرمود. حضرت شوقى افندى فرزندى نداشت و ساير افراد فاميل حضرت عبدالبـهاء واجد شرايط مصرّحه در آثار مقدّسه نبودند لهذا جانشينى را اختيار نفرمود. امّا در آثار بيشمارى که حضرت شوقى افندى از سال ۱۹۲۱ تا ۱۹۵۷ در هدايت جامعه بـهائى از خود باقى گذاشت تأثيرات عظيمش زنده و پاينده است. براى آنکه از ابـهّت اين ميراث عظيم آگاه باشيم خوب است که در کارنامه حضرت ولىّ امرالله در رشد دادن جامعه بـهائى مطالعه و دقّت نمائيم.

آثار حضرت ولـىّ امـرالله

حضرت عبدالبـهاء درباره آنکه چه کسى بعد از ايشان عهده دار امور امر بـهائى است اين عبارات موثّر را الواح وصاياى خود مرقوم داشته اند:

اى ياران با وفاى عبدالبهاء! بايد... شوقى افندى را نهايت مواظبت نمائيد...

زيرا اوست ولى امرالله بعد از عبدالبهاء... من عصا امره عصى الله و من أعرض عنه فقد أعرض عن الله و من أنکره فقد انکر الحق. اين کلمات را مبادا کسى تأويل نمايد...

باين ترتيب مسأله رهبرى جامعه بـهائى پس از درگذشت حضرت عبدالبـهاء بتصريح تمام معلوم گشته است. ولايت امرالله سبب حفظ آئين بـهائى گرديد، قيادت جامعه از حضرت بـهاءالله به حضرت عبـدالبهاء سپس به حضرت شوقى افندى ادامه يافت.

حضرت شوقى افندى در اوان جوانى در اوائل سالـهاى بيست سالگى هنگام تحصيل در دانشگاه آکسفورد در کالج باليول به ولايت امرالله منصوب گرديد. غم و اندوه درگذشت جدّ بزرگوارش بر بار سنگين مسئوليّت جديدش بيافزود و ضربت ناگهانى سختى بر وجود مقدّسش وارد آورد. حضرت شوقى افندى ابداً حتّى باشاره اطّلاع نداشت که بمقام ولايت امرالله منصوب خواهد شد.

لذا براى آنکه خويش را آماده چنان مقامى فرمايد و بر غم و اندوه فائق آيد در چند ماه اوّل پس از صعود حضرت عبـدالبـهاء از ارض اقدس بيرون رفت و عزلت و تنهائى برگزيد. در اين مدّت غيبت از ارض اقدس امور امرالله را در کف کفايت بهيّه خانم خواهر حضرت عبـدالبهاء و معتمد حضرت شوقى افندى نـهاد. بـهيّه خانم که ملقّب به حضرت ورقه عليا بود بسيار خردمند و تا سال ۱۹۳۲ که در اين جهان زندگى فرمود به حضرت ولیّ امرالله بسيار وفادار بود. تعلّق قلبى حضرت ولىّّ امرالله را نسبت بايشان از توقيعى که پس از رحلت حضرت ورقه عليا مرقوم فرمود ميتوان دريافت:

يادآورى آن جمال بيمثال و تبسّم هاى آن طلعت جلال و کمال تسلّى قلب کئيب اين عبد در ممر حيات است ممريکه به خارهاى مصائب آلوده است و مقدّر است که آنرا تا پايان بپيمايم. لمس ايادى کريمهات مرا قوت دل و جان است و همين لطف و عنايت است که مرا توانائى ميبخشد تا صراط مستقيمى را که پيمودى اين عبد نيز بهمان قوّت و استقامت طيّ نمايم. سِحر نداى شيرينت در ساعات مظلمه بلايا جذب و شورى ميدهد که به پيروى از حيات پر برکاتت که در هر حال از تمسک با هداب کبريا و تشبّث بجمال استقامت و وفا باز نماند، اين عبد نيز بعروﺓ لاوثقاى ولاى او متمسّک بمانم.

راه پرزحمتى را که در اين توقيع حضرت ولىّ امراللّه بدان اشاره ميفرمايد راهى است که براى حفظ امر جوان بـهائى از دشمنان داخل و خارج قرار بود پيموده شود. حضرت ولىّ امرالله يگانه مبيّن آثار و مروّج تعاليم حضرت بـهاءالله بود. نظم امر بـهائى را بنا فرمود. باجراء نقشه هائى برای انتشار امر بـهائى طبق دستور حضرت عبـدالبـهاء قيام نمود. بترجمه آثار مقدّسه از فارسى و عربى بزبان انگليسى پرداخت که خود ميزانى براى ترجمه آثار بزبانهاى ديگر جهان شد. کتاب تاريخى درباره قرن اوّل بـهائى مرقوم داشت و املاک بـهائى را در حيفا و عکّا تعمير و بحدائق زيبائى مزيّن فرمود. اينها سرلوحه اقدامات و خدمات مشهود حضرت ولىّ امرالله بود امّا بهمان اندازه اهمّيت دارد که اشاره کنيم که حضرت ولىّ امرالله دارای قدرتى بود که ميتوانست افراد عادّى را برانگيزد تا بتوانند بخدماتى فوق العاده قيام کنند. چون سردارى بوده که لشگريان خويش را هنگام جنگ در فتح و پيروزى نـهائى قيادت ميکند. نامه هاى بيشمارى، کوتاه يا دراز، به جامعه هاى بـهائى در سراسر عالم مرقوم داشت و بـهائيان را دعوت کرد که قيام نمايند و بخدمت دين خويش و خدمت خلق پردازند. مثلاً در نامه اى به بـهائيان امريکا در سال ۱۹۴۸ آنانرا "بانيان دلير نظم جهان آراى حضرت بـهاءالله" مخاطب ساخت و از ايشان خواست که "هر قدر عالم انسانى در غمرات يأس و انحطاط و نفاق و استيصال بيشتر فرو رود" آنان "بايد بيشتر در مدارج عاليه شجاعت و علّو همت صعود نمايند."

حضرت شوقى افندى نيز مانند مرکز ميثاق مبيّن منصوص و مروّج آثار مقدّس امر بـهائى بود و هر سئوالی که راجع به تبيين بود به ايشان راجع ميشد. اگرچه که در آنچه از قلم حضرت بـهاءالله و حضرت عبـدالبهاء نازل شده بود در حيطه اختيار حضرت ولىّ امرالله نبود تغييری دهد امّا در حلّ مسائل مبهمه و تعاليم نازله توضيحات وافى باهل بها عنايت ميفرمود و در اين کار هزاران نامه به افراد و جامعه هاى بـهائى در اطراف عالم مرقوم داشت اين هدايتها اهل بـها را در فهم و عرفانشان از الواح و آثار مقدّسه متّحد ساخت.

حضرت شوقى افندى آثار بـهائى را در نهايت فصاحت، از زبان نزولى يعنى فارسى و عربى به زبان انگليسى عرفانى ترجمه فرمود. در سال ۱۹۲۱، آثار محدودى از گنجينه بسيار وسيع حضرت بـهاءالله بزبان انگليسى موجود بود. حضرت ولىّ امرالله آثار مهمّ حضرت بـهاءالله را ترجمه و مدوّن ساخت تا بـهائيان جهان بتوانند به ترجمه هاى مستند آثار دست يابند. تاريخ نبيل اعظم را که تاريخ ايّام اوّليه آئين بهائى است تلخيص و ترجمه و بنام مطالع اﻻنوار منتشر فرمود تا انگليسى زبانان از کارنامه فوق العاده اسلاف روحانى خويش بـهره ور شوند و اظهارات شاهدهاى عينى را که بزيارت حضرت باب و حضرت بـهاءالله فائز شده بودند بخوانند. حضرت شوقى افندى نيز خود کتاب تاريخى بنام قرن بديع (God Passes By) مرقوم فرمود.

بعنوان سازنده نظم ادارى امر بـهائى، حضرت شوقى افندى پس از مطالعه دقيق بيانات حضرت بـهاءالله و عبدالبهاء درباره تأسيس موسّسات بـهائى برنامه اى طرح فرمود تا با آن بتوان موسّسات و تشکيلات را ايجاد نـمود. بيانات و اشارات حضرت بـهاءالله و مرکز ميثاق راجع به نظم ادارى بـهائى راهنماى حضرت ولىّ امرالله گشت تا جامعه‌هاى ضعيف بـهائى در اطراف جهان را به مرتبه‌اى برساند که بتوانند تشکيلاتى را که حضرت بـهاءالله بدان اشاره فرموده پشتيبانی کنند. وقتی حضرت شوقى افندى به سمت ولىّ امرالله منصوب گرديد در هيچ جا هيأت ملّی تشکيلات بـهائى وجود نداشت امّا چون عمر مبارکش سرآمد ۲۶ محفل ملّى تشکيل شده بود و در پايان نقشه دهساله که براى گسترش و تحکيم امر بهائى در سطح جهانى طرح فرموده بود، به ۵۶ محفل ملّى افزايش يافت.

حضرت شوقى افندى بسيارى از مکاتبات خويش را در توضيح نظم ادارى بـهائى مرقوم فرمود. مثلاً در اوائل کار در مارچ ۱۹۲۳ نامه هائى به بـهائيان امريکا و بريتانيا و فرانسه و سوئيس و ايطاليا و ژاپن و استراليا مرقوم داشت که در آن شرايط لازم را براى تشکيل محافل محلّى و ملّى و راهنمائىهاى ضرورى براى انتخابات محفل و رئوس وظائف محافل درج شده بود و دورانديشى بـهائيان را درباره انتخابات بـهائى تقويت و فرمود: "با اين محافل روحانى محلّى و ملّى که با هماهنگى و قدرت و لياقت در سراسر عالم بهائى بکار مشغولند يگانه وسائل تشکيل بيت العدل اعظم بخوبى فراهم آمده است."

رشد نظم اداری بـهائى ناگهانی و خود به خود بوجود نيامد بلکه نقشه هائى طرح شد که بموجب آن انتشار دين بـهائى در سراسر عالم بطور منظّم صورت گرفت – بـهائيان داوطلب بعنوان مهاجر که در حقيقت پيش آهنگان اين سير رشد و نموّ بودند در نقاط مهجور و دور پخش شدند تا به ترويج آئين و تشکيل جامعه بـهائى پردازند . در نقشه دهساله که از سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۳ ادامه داشت صدها مهاجر در کشورها و مناطق بعيده در سراسر جهان مستقر گشتند و موفّق به تشکيل ۴۴ محفل ملّى و محافل ناحيه اى گشتند و تعداد محافل ملّى از ۱۲ محفل در شروع نقشه به ۵۶ محفل ملّى افزايش يافت و تعداد بـهائيان باضعاف مضاعف بالا رفت.

حضرت ولىّ امرالله علاوه بر اداره مهاجران بـهائى در سراسر کره زمين به نموّ و ترقّى مرکز جهانى بـهائى در شهر حيفا مبادرت ورزيد. بر مزار حضرت باب معروف به مقام اعلى که حضرت عبـدالبهاء ساخته بودند حضرت شوقى افندى روبناى مجلّلى بنا فرمود و حول و حوش مزار حضرت بـهاءالله معروف به روضه مبارکه خارج شهر عکّا باغها و حدائق زيبا و گسترده ای خلق کرد. بناى دارالآثار بين المللى را در دامنه کوه کرمل تدارک ديد که در آن الواح اصل و اشياء متبرّک متعلّق به حضرت باب و حضرت بـهاءالله حفظ و به زائران بـهائى ارائه ميشود. بقاياى اجساد حضرت نوّاب حرم و ميرزا مهدى فرزند حضرت بـهاءالله را از مقبره موقّت به محلّ استقرار ابدى در کوه کرمل نزديک مزار حضرت ورقه عليا در حول مقام اعلى انتقال داد. همه اين اقدامات برای آن بود که براى مرکز روحانى و ادارى اين دين جهانى محيط متناسبى بوجود آيد و حضرت ولىّ امرالله بعنوان قائد دين بـهائى به اقداماتى مربوط به امور خارج از امر بـهائى در مرکز جهانيش پرداخت.

چون به عقب نگريم و ملاحظه کنيم که حضرت ولىّ امرالله اينهمه اقدامات متنوّع و عظيم را در صدها نقطه عالم طىّ سى و شش سال دوره ولايتش بثمر رسانيد از عظمتش حيران گشته زبان به تمجيد و تحسين ميگشائيم. او بود که نظم اجتماعى الهى را که در کمون ظهور حضرت بـهاءالله مکنون بوده با موفّقيّت بعرصه شهود آورد. نويسنده اى اين موضوع و حضرت ولىّ امرالله را چنين ستوده است: "يک فرد بشر در سراسر تاريخ گذشته و حال و آينده بوده است که در تجسم طرز کار نظم اجتماعى جهان بيش از همه نفوذ داشته است.”

همسر او، امة البهآء روحيّه خانم، چنين فرموده:

حضرت ولىّ امراللّه در قرع انبيق ذهن خلاقش جميع عناصر امر حضرت بهاءاللّه را در يک "کلّ" نامرئى جمع آورد و در آنچه که در مخزن تعاليم و احکام و نظم بديعش مکنون بود جامعهء متشکل و منظم بوجود آورد و از مجموعهء تعاليم دو مظهر الهى و مثال اعلاى امر بهائى ردائى فاخر بافته شد که تا يک هزار سال پوشش بشرى خواهد بود و بر آن حضرت ولىّ امراللّه با سرانگشتان ماهرش طراحى فرمود و عناصرش را بهم در بافت و براى قوامش بر آن قلّا بهاى زيبائى از تبييناتش از آثار مقدسه بر دوخت که هرگز فرسوده نشود و از هم ندرّد تا زمانيکه پيغمبر ديگرى به جهان آيد و بار ديگر بر قامت خلق خدا جامهء مقدّس ديگرى بپوشاند.

Seat of the Universal House of Justice

در مسير تاريخ 1

بيت العدل اعظم که حضرت بـهاءالله آنرا بعنوان قوّه تشريعيه امر بـهائى معيّن فرموده در سال ۱۹۶۳ تشکيل شد. اين هيأت مرکّب از نه نفر است که هر پنج سال يک‌بار از طرف جميع اعضاء محافل ملّى بـهائيان جهان انتخاب ميشود.

بيت العدل اعظم بتمشيت امور روحانى و ادارى جامعه بين‌المللى بـهائى ميپردازد و نيز بعنوان امناء اماکن مقدّسه و ساير املاک در اراضى مقدّسه مأمور حفظ آنهاست. حضرت بـهاءالله به بيت العدل اعظم اختيار داده است که در مواردى که کتب و آثار مقدّسه بـهائى ذکرشان را ننموده قوانينى تشريع نمايد و اين هيأت است که جامعه بـهائى را در جهانى که پيوسته در تغيير است رهبرى و راهنمائى ميکند

حضرت بهاءاللّه ميفرمايد: "اصل آنچه را که برايت ذکر نموديم عدل و انصاف است." و فرموده است که وسيله اصلی برای تحوّل جامعه و نيّت صلح پايدار ايجاد عدل در جميع شئون حيات است و «مقصود از آن (عدل) ظهور اتّحاد است بين عباد.» آنچه سبب امتياز جامعه بهائی ميگردد آنست که بهائيان معتقدند که اتّحاد جهان عملی و ممکن است و در راه اين عقيده با اخلاص و رغبت جهد و کوشش مينمايند. بهائيان در سراسر جهان ميکوشند جامعه‌هائی بر اساس همکاری و عدالت بسازند و در اين راه از پشتيبانی نظام تشکيلاتی که حضرت بهاءاللّه بنفسه تأسيس فرموده برخوردارند.

حضرت بهاءاللّه تعليم داده است که از مظاهر عملی نيروی دينی در عصر جديد آن است که عموم مردمان با هم با مشورت تصميم بگيرند و با هم عمل کنند و تصميم و عملشان بر اساس اصول روحانی باشد و فرموده برای آنکه مطمئن باشيم که نيروی دين وسيله اجراء عدالت گردد و حکومت خادم نيازمنديهای حقيقی عالم انسانی شود بايد مقامی که اختيار تصميم‌گيری دارد در دست هيأتهای رسمی باشد نه در دست افراد. «در جميع امور مشورت لازم.» «بلوغ و ظهور خرد به مشورت ظاهر.» باين ترتيب ملاحظه ميکنيم که هر چند حضرت بهاءاللّه مانند تمام مظاهر ظهور قبل به بسط و اعلان حقائق روحانی پرداخت و اگر چه با ظهورش در عالم انسانی روحی جديد بدميد ولی علاوه بر اينها حضرت بهاءاللّه احکام و دستگاه سازمان و تشکيلاتی را ايجاد فرموده تا تحقّق عدالت را در جميع شئون انسانی تضمين نمايد.

بهائيان معتقدند که "نظم اداری" که حضرت بهاءااللّه خلق فرموده و جانشينانش، حضرت عبدالبهاء و حضرت شوقی افندی، آنرا بنا نمودند طرحی را بر اساس تصميم‌گيری توسّط هيأتهای عمومی و فعل و انفعالات اجتماعی عرضه ميکند که استعدادهای معنوی و خلاّق نهفته در ذات انسان را پرورش دهد و ظاهر سازد. آن طرح نمونه و الگوئی بنيانی است که برای حيات جامعه در سطح جهانی لازم است و شامل تنوّع و حافظ منافع متقابله است و مبنی بر شفقت و حسن اخلاق و رفتار است. از اعظم جنبه‌های نظام اداری بهائی آنست که توازنی را بين حفظ آزادی فردی و ترويج خير عمومی نگه‌ ميدارد. حضرت ولیّ امراللّه چنين مرقوم فرمود:

اين نظم ادارى اساساً با آنچه انبياى سلف وضع فرموده‌اند متفاوت است زيرا حضرت بهاءالله به نفسه اصولش را بيان و تأسيساتش را استوار و مبيّن کلمه‌اش را معيّن فرموده‌اند و به هيئتى که مأمور تکميل و تنفيذ احکام شرعيّه‌اش بوده اختيارات لازم عنايت کرده‌اند.

نظم اداری بهائی بر اصول انتخابی و مشورتی بی‌نظيری استوار گشته و متشکّل محافل شوری است که آزادانه از طرف ملّت در سطح محلّی و ملّی و بين‌المللی انتخاب شده‌اند. چنين سازمانی مستلزم تصميم‌گيری در پائين‌ترين سطوح است يعنی مجال بی‌نظيری را بنحوی فراهم می‌آورد که عامّه مردم عادّی در امور حاکم بر خويش شرکت نمايند و در عين حال اختيارات همکارىهائی را تدارک ميبيند که مساعی عموم را در سطح جهانی هم‌آهنگ نمايد. حضرت بهاءاللّه اين هيأتهای حاکمه را بيت العدل ناميده‌اند. امروز بيت العدل اعظم فعّاليّتهای جامعه جهانی بهائی را هدايت ميکند. حضرت بهاءاللّه بيت العدل اعظم را بعنوان اعظم هيأت قانونگزاری نظم اداری بهائی مقرّر فرموده است. اعضايش بفرموده حضرت بهاءاللّه "امناى الهی بين بندگانش" هستند. بيت العدل اعظم در اساسنامه خويش مرقوم داشته‌اند که "منشأ بيت العدل اعظم و سلطه و اختيار وظائف و دائره اقداماتش کل منبعث از آيات منزله حضرت بهاءالله است. اين آيات باهرات با تبيئنات و توضيحات مرکز ميثاق و ولىّ امرالله که بعد از حضرت عبدالبهاء يگانه مبيّن منصوص بيانات مقدسّه‌اند کل مجموعاً مرجع واجب الاطاعـﺓ و اسّ اساس بيت العدل اعظم محسوب."

طبق بيانات حضرت بهاءاللّه و حضرت عبدالبهاء قوانينی که بيت العدل اعظم تشريع ميکند همان اختيار و صلاحيّت آثار مقدّسه بهائی را دارد و تفاوتش در اين است که بيت العدل اعظم مختار است که چون مقتضيّات زمان ايجاب نمايد آنچه را خود تشريع نموده تعديل يا لغو نمايد. وليکن قوانينی که در آثار مقدّسه آمده است قابل تغيير نيست. حضرت عبدالبهاء ميفرمايد هر امری که در آثار مقدّسه نباشد «راجع بيت عدل عمومى. بيت عدل آنچه بالاتفاق و يا باکثريت آراء تحقق يابد همان حق و مرادالله است.»

اداره امور بهائی در سطح محلّی و ملّی در حال حاضر با "محافل روحانی" محلّی و ملّی است. اين مؤسّسات انتخابی بر همان منوال و اصول مشورتی بکار ميپردازند که معمول بيت العدل اعظم است و اين محافل روحانی بالمآل به بيت العدل اعظم تبديل ميگردند. بهائيان معتقدند که بيت العدلهای محلّی و ملّی ضامن رفاه مردم‌اند امّا تنها تصميمات بيت العدل اعظم ملهم و قاطعانه مطاع است. حضرت بهاءاللّه فرموده است که چنين موهبتی را به بيت العدل اعظم پروردگار تواند عطا فرموده و قانونگزاری آن هيأت را مصون از خطا شمرده است: «آنچه از حدودات در کتاب بر حسب ظاهر نازل نشده بايد امناى بيت عدل مشورت نمايند آنچه را پسنديند مجرى دارند. انّه يلهمهم ما يشاء و هو المدبّر العليم.» حضرت بهاءالله فرموده است بدليل آنکه «هر روز را امرى و هر حين را حکمى مقتضى لذا امور بوزراى بيت عدل راجع تا آنچه را مصلحت وقت دانند معمول دارند... ايشان ملهمند بالهامات غيبى الهى.»

باين ترتيب بيت العدل اعظم را حضرت بهاءاللّه واسطه هدايت الهی قرار فرموده و نبايد آنرا فقط هيأت بين‌المللی اداری بهائی انگاشت. حضرت عبدالبهاء نيز تأئيد فرموده که بيت العدل اعظم «تحت حمايت و عصمت حقّ است.» امّا بايد دانست که اين مواهب مختصّ هيأت بيت العدل است نه افراد اعضاء مرکّبه آن.

تشکيل بيت العدل اعظم فصل جديدی در تاريخ امر بهائی آغاز کرد. هدايت مطاع الهی اوّل بواسطه مظهر ظهور (حضرت بهاءاللّه) و سپس بواسطه مرکز ميثاق (حضرت عبدالبهاء) و بعد ولیّ امراللّه (حضرت شوقی افندی) به جهانيان واصل ميشد امّا پس از صعود حضرت ولیّ امراللّه و تأسيس بيت العدل اعظم ديگر هدايت جامعه بهائی از طريق منتسبين مظهر ظهور الهی حاصل نميشود بلکه هيأتی که افراد بهائيان خود انتخاب نموده‌اند واسطه هدايت‌اند.

رابطه بيت العدل اعظم و ارکانش که محافل محلّی و ملّی هستند بسيار مسأله مهمّی است. بشر امروز بمرحله‌ای رسيده که در آن عقل و ادراک نيروی تازه‌ای يافته است. حضرت بهاءاللّه بسيار باينکه در اجتماع انسانی تصميم‌گيری و اداره امور در سطح عامّه مردم رايج شود اهميّت می‌نهند از اين روی نظم اداری بهائی به محافل ملّی و محلّی اختيار و قدرت می‌بخشد تا فعل و انفعالات و مشارکت بين مردم مخصوصاً مردمی که در سراسر تاريخ از اداره امور خويش و تصميم‌گيری محروم بوده‌اند صورت پذيرد و طرحی نو بوجود آيد. در نتيجه مسئوليّت اجراء اصول روحانی و اجتماعی حضرت بهاءاللّه اساساً به محافل روحانی ملّی و محلّی راجع است و اين هيأتها هستند که مسئوليّت دارند که تحقّق اصل تجديد حيات و ايجاد جامعه ای متّحد و متّفق را که حضرت بهاءاللّه اعلان فرموده تضمين نمايند. علاوه بر اين اين مؤسّسات اداری بهائی بنا به دستور حضرت بهاءاللّه بايد مواظبت نمايند که جامعه های بهائی مروّج منافع و مطيع قوانين در محل و کشور خويش باشند. حضرت بهاءاللّه بتأکيد بيان فرموده که همه چيز را بما واگذاشت و فقط «قلوب را از برای خود مقرّر داشت.» اطاعت و وفاداری از حکومت در هر کشوری که بهائيان در آن ساکنند چه در اقلّيّت يا اکثريّت باشند واجب است و در هر کشوری که محفل ملّی تشکيل شده يکی از وظائفش مواظبت در اجراء اصل مهمّ مذکور است از اين روی بيت العدل اعظم نيز بلندپايه‌ترين مقامی است که اطاعت جامعه‌های بهائی را از قوانين و احکام حضرت بهاءاللّه در سراسر عالم تضمين مينمايد

.

بيت العدل اعظم در سال ۱۹۶۳ تشکيل شد و در آن سال اعضاء محافل ملّی در سراسر جهان در محيطی مشحون از آرامش و تعمّق و نيايش نه نفر را از ميان تمام بهائيان عالم بعضويّت آن مرجع اعلی انتخاب نمودند و در نزد بهائيان تشکيل بيت العدل اعظم مانند انتصاب حضرت شوقی افندی بولايت امراللّه بزرگترين واقعه تاريخی بهائی در عصری است که اهل بها آنرا "عصر تکوين" ميخوانند. حتّی طرز انتخابات بيت العدل اعظم بسيار فاخر و شايسته آن هيأتی است که حضرت عبدالبهاء آنرا «مصدر کلّ خير» توصيف فرموده است. طرز انتخابات بهائی اينست که نمايندگان با رأی سرّی به انتخاب مباشرت نمايند. پروپاگاندا و نامزد کردن انتخاباتی ممنوع است. از اين راه حدّاکثر آزادی ممکن بهر شخصی که انتخاب ميکند داده شده. از دسته بندی و قدرت‌طلبی که از جنبه‌های مشهود انتخابات سياسی است احتراز ميگردد. انتخاب بيت العدل اعظم هر پنج سال يکبار در همان فضای روحانی و از کفّ نفس صورت ميگيرد. در آخرين انجمن شور بين‌المللی که در سال ۱۹۹۸ تشکيل شد نمايندگان بيش از ۰ جامعه ملّی در انتخابات بيت العدل اعظم شرکت نمودند.

تشکيل بيت العدل اعظم گذشته از اهميّت اداريش نماينده امری است که جوهر آئين بهائی يعنی وحدت و يگانگی است. زيرا ايمان به تنهائی هر چند هم که محکم و با حسن نيّت باشد قادر نيست که اتّحاد يک جامعه دينی را تأمين نمايد. تشکيل بيت العدل اعظم بعنوان صاحب اختيار و راهنمای جميع امور جامعه بهائی معنايش اين بود که وحدت دين بهائی مخصوصاً در قرن اوّل پيدايشش محفوظ ماند، چنانکه در تاريخ اديان ديده شده هر دينی در قرن اوّلش بسيار آسيب‌پذير است و در آن زمان است که فرقه‌های مختلف در اديان ريشه دوانده است. بيت العدل اعظم کمی پس از تشکيلش در سال ۱۹۶۳ مرقوم داشت "عهد و ميثاق حضرت بهاءاللّه از هم نگسسته و از قدرت عالمگيرش نکاسته است... هدايت الهيه که سبب انعطاف‌پذيرى در جميع امور بشرى است همچنان در مجراى تشکيلات و مؤسساتش که آن را حضرت بهاءالله خلق و به آن اختيار کامل و هدايت حتميه عطا، جارى است..." باين ترتيب در نظر بهائيان وعده محتوم حضرت بهاءاللّه برآورده شده: "خداوند امرش را بر بنيادى ثابت و راسخ بنا نهاد که با تندبادهاى عالم و اشارات امم متزلزل نگردد.

بيت العدل اعظم که تارک نظم اداری بهائی است ميراثی که باو رسيده از راههای گوناگون محافظت مينمايد مانند: ترويج "همّت در تحسين اخلاق و اتصّاف بصفات و کمالات رحمانيه است که ما به الامتياز حيات فردى و اجتماعى بهائى است"؛ حفظ آثار و آيات مقدسه از "تصرف و تحريف"؛ دفاع و حمايت از جامعه بهائی و آزاديش از "قيود مقهوريت و مظلوميت"؛ حراست و توسعه مرکز جهانی روحانی و اداری امر بهائی؛ و محافظت "حقوق شخصى و تأمين ابتکار و آزادی افراد. بيت العدل اعظم نيز موظّف است که امر بهائی را با "مقتضيات زمان" رو بترقّی انسانی منطبق سازد و از اين روی اختيار وضع قوانينی که در آثار مقدّسه بهائی نباشد به او محوّل گشته است. تشريع قوانين در امر بهائی در نامه‌ای از طرف بيت العدل اعظم چنين بيان شده است: "در ادوار [اديان] گذشته تمايل بشر چنان بود که براى هر سؤالى جواب گيرند و در جزئيات امور عقيدتى و عملى مقيد به آن تفاصيل گردند. امّا در دور بهائى از آغاز ظهور حضرت بهاءالله چنين بوده است که اصول کلّى را بيان نمايند، جزئيات اساسى و لازم را که بر همه اطاعتش لازم است معين سازند. امّا قسمت بزرگى از تفاصيل را به وجدان افراد مؤمنان واگذارند. در امور ادارى و تشکيلاتى نيز کاربر همان منوال است."

حضرت بهاءاللّه بيت العدل اعظم را مکلّف ساخته که علاوه بر مسئوليّتی که در هدايت جامعه بهائی برای توسعه و پيشرفت دارد نيز بايد در تأمين رفاه عمومی عالم انسانی نفوذ مثبتی داشته باشد و بترويج صلح پايدار در ميان کشورهای جهان پردازد «تا عالم از مصاريف باهظه فارغ و آزاد شود،» و مردم از «محاربه و مجادله» که «اسّ زحمت و مشقّت است» رهائى يابند. و نيز بيت العدل اعظم بايد «در تربيت عباد و تعمير بلاد و حفظ نفوس و صيانت ناموس اشراق نموده ناظر باشند.» طبق اين دستورهای مؤکّد حضرت بهاءاللّه، بيت العدل اعظم بتأکيد نهضتی را برای ترويج صلح جهانی براه انداخت و اقدامات متنوعی را در موضوعهای حقوق بشر و ترقّی زنان و رفاه اجتماعی و اقتصادی برانگيخت. در سال ۱۹۸۵ بيت العدل اعظم در پيامی بعنوان "نويد صلح جهانی" خطاب به "مردم جهان" که به سران جميع کشورها ارسال شد رئوس مطالبی را که لازمه ضروری تأسيس صلح و رفاه عمومی است مرقوم داشت.

چنانکه حضرت بهاءاللّه پيش بينی فرموده بود، مقرّ بيت العدل اعظم درکوه کرمل در حيفا در جوار مقام اعلی و مزار حضرت بهاءاللّه استقرار يافت

Monday, October 11, 2004


che ghadr ghashange be khoda....

in ham ye manzare ziba az arazi moghadase.

محور تعاليم بـهائی

محور تعاليم بـهائی وحدت عالم انسانی است يعنی وقت آن آمده است که بشر از هر قوم و نژادی به يگانگی رسند و همه در ظلّ يک جامعه جهانی درآيند. حضرت بـهاءالله فرموده است که خداوند بيمانند نيروهائی را در جهان بکار گماشته است تا آنچه را که بر حسب سنّتهای پيشين سبب جدائی و اختلاف ميان اقوام و طبقات و اديان و ملل عالم گشته است از ميان بردارد و مهمترين کاری که امروز بشر بايد بآن پردازد وحدت عالم انسانی و تلاش و کوشش در راه اتّحاد و اتّفاق اهل عالم است.

يکى از اهداف و مقاصد دين بـهائی بذل و همّت و مساعدت در اين مسير است. از اين روی امر بـهائی جامعه‌ای جهانی مرکّب از قريب به ۵ ميليون نفر از اکثر ملل و نژادها و فرهنگهای جهان بوجود آورده و تعاليم حضرت بـهاءالله را در آن جامعه تجسّم بخشيده است. آزمايشی که بهائيان در اين راه کرده‌اند سبب تشويق کسانی است که از همان راه ميپويند و نوع انسان را اعضاء يک خاندان و کره زمين را يک وطن ميدانند

دين بهائى

امر بـهائی جوانترين دين از اديان مستقلّ جهان است و تجديد دين از اصول اين آئين است زيرا در هر زمان مقتضيّات جامعه بشری تغيير ميپذيرد و در هر عصری دينی جديد موافق با مقتضيّات جهان و نيازمندی جهانيان ظاهر ميگردد. بـهائيان معتقدند که حضرت بـهاءالله، بنيانگذار امر بـهائی (۱۸۱۷- ۱۸۹۲) جديدترين فرستاده الهی در سلسله پيامبران پيشين چون حضرت ابراهيم، موسی و بودا و زردشت و مسيح و بالاخره حضرت محمّد است و رسالتش برای ايجاد تمدّنی جديد و جهانی است که بشر در اين زمان بدان نيازمند است.



Destruction of cultural heritage...interior of the House of Mirza Abbas Nuri (Mirza Buzurg) during demolition, Tehran

Historic photograph of the entrance to the House of Mirza Abbas Nuri (Mirza Buzurg), Tehran.

Demolition underway...the House of Mirza Abbas Nuri (also known as Mirza Buzurg), Tehran, Iran
عزيزان با کمال تأسف چندی پيش با خبر شديم که منزل جناب ميرزا بزرگ نوری،پدره بزرگوار حضرت بها الّله در شهر تهران مورد تخريب قرار گرفت.به اميد رفع هر چه زودتر مشکلات پيروان اهل بها در ايران

مروری بر حقوق بها يان در ايران

10/11/2004

قانون اساسى ايران، اسلام و بالاخص شيعه دوازده امامى اثنى عشرى را بعنوان مذهب رسمى برسميت مى شناسد. با وجود آنكه قانون اساسى همچنين شاخه هاى ديگر اسلام و زرتشتى ها، كليمى ها، و مسيحيان را برسميت مى شناسد، اقليتهاى مذهبى تحت آزار، ارعاب، و تبعيض قرار مى گيرند. دولت ايران فعالانه آزادى پيروى از مذهبى را كه در قانون اساسى برسميت شناخته نشده است هم قانونا و هم درعمل محدود مى كند. اعضاى اديان در اقليت برسميت شناخته نشده به درجات مختلف تحت تبعيض رسمى قرار مى گيرند بخصوص در حوزه هاى شغل، تحصيلات، و مسكن. بهائيان به عنوان يك مذهب شرعى در ايران رسميت ندارند و در واقع دولت ايران از آنها بعنوان يك شاخه سياسى مظنون به هدفهاى ضد انقلابى نام مى برد. اما براساس يك گزارش منتشر شده از سوى كميسيون حقوق بشرو جامعه بين المللى بهائيان اصول دين بهائى پيروان آن را مشروط مى كند از دولت خود پيروى نمايند و از سياستهاى جانب گيرانه، فعاليتهاى شورشيانه، و هر نوع خشونت پرهيز نمايند. با اين وجود دولت ايران از ۱۹۷۹ تا كنون اين جامعه را هدف بدرفتارى سيستماتيك قرار داده و بيشتر حقوق پايه بشرى را كه به ديگران در جامعه از جمله ديگر اقليتهاى مذهبى اهدا كرده است از آنان دريغ مى دارد.
به گفته مجمع روحانى ملى بهائيان آمريكا از سال ۱۹۷۹ تا كنون بيش از ۲۰۰ بهائى در ايران كشته شده و ۱۵ نفر مفقودالاثر بوده و تصور مى شود كشته شده باشند. درحال حاضر چهار بهائى بدليل پيروى از دين خود در زندان بسر مى برند و محكوميت آنها بين چهار سال تا حبس ابد است.
دولت گروهى از بهائيان را در زندان نگه داشته است و امكان دارد بعضى از آنها هر لحظه در خطر اعدام باشند. يك سياست ديگر براى آزار و ارعاب جامعه بهائى دستگيرى و آزادى دوره اى بهائيان است بدون آنكه جرائم آنها تفهيم شده باشد و اين باعث مى شود اين بهائيان را بتوان در هر زمانى مجددا دستگير كرد.
گزارشات نشانگر اين است كه دولت سياست صريحى براى آزار و محروميت بهائيان از حقوق مدنى خود دنبال مى كند. يكى از اين سياستها كه در سال ۲۰۰۱ توسط وزارت دادگسترى صادر شد به مقامات دولتى دستور داده بود با اخراج بهائيان از دانشگاه هاى خصوصى و دولتى و ثبت نام عمدى اعضاى جامعه بهائى در مدارسى كه از نظر ايدئولوژيكى سختگير هستند فرصتهاى تحصيلى را براى بهائيان محدود كنند. در پاسخ به محروميت از ورود به دانشگاه هاى دولتى و خصوصى، اعضاى جامعه بهائى سيستم آموزشى خود را تأسيس كرده اند. با اين وجود دولت ايران به آزار و ارعاب خود براى جلوگيرى از كار اين سيستم آموزشى ادامه داده است، از جمله حملات ناگهانى در سال ۱۹۹۸ به بيش از ۵۰۰ منزل و دفتر بهائى كه با اين سيستم آموزشى در ارتباط بوده اند. اين حملات شامل دستگيرى تعداد زيادى از استادان و كارمندان اين سيستم آموزشى بوده است. سلامت اقتصادى بهائيان از طريق تبعيض در بازار كار و تصرف صريح اموال شخصى در خطر شديد نابودى است

Saturday, October 09, 2004


shabhaye arze aghdas

Maghame A'laa1 Posted by Hello

Alah,o Abha

Alah,o Abha be hameye shoma azizan.in avalin yadashte mane.nemidonam chetor shoro konam vali be har hal dost daram webloge porbari ro vase shoma azizan tarahi konam.va dige inke chera inkar ro kardam be koli dalil !!! ke badan vasaton migam.movafagh bashid, ta ye yadashte dige bye