Sunday, April 02, 2006

چهار وادی از آثار حضرت بهاءالله


چهار وادی
ص ١
هو العزيز المحبوب
" ای ضياء الحق حسام الدّين راد که فلک و ارکان چه تو شاهی نزاد "
نميدانم چرا يک مرتبه رشتهء محبّت را گسيختيد و عهد محکم مودّت
را شکستيد مگر خدا نکرده قصوری در ارادت بهمرسيد و يا فتوری در خلوص
نيّت پيدا گشت که از نظر محو شدم و سهو آمدم ؟
" چه مخالفت بديدی که ملاطفت بريدی مگر آنکه ما ضعيفيم و تو احتشام داری "
ص ٢
و يا بيک تير از کارزار بر گشتی مگر نشنيده‌ايد استقامت شرط راه است
و دليل ورود بارگاه ؟ " انّ الّذين قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل
عليهم الملئکة " و ديگر ميفرمايد " فاستقم کما امرت " لهذا مستقرّين
بساط وصول را اين سلوک لازم و واجب است .
" من آنچه شرط بلاغ است باتو ميگويم تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال "
اگر چه زيارت جواب نامه ننموده ذکر ارادت نزد عقلا خطا و بيجاست
و لکن محبّت بديع ذ کر و قواعد قويم را منسوخ نمود و معدوم کرد .
" قصّهء ليلی مخوان و غصّهء مجنون عشق تو منسوخ کرد ذکر اوائل "
" نام تو ميرفت عاشقان بشنيدند هر دو برقص آمدند سامع و قائل "
فی حکمة الالهيّة و تنبيه الرّبانيّة
ص ٣
" من سر هر ماه سه روز ای صنم بی گمان بايد که ديوانه شوم "
" هان که امروز اوّل سه روزه است روز فيروز است نه فيروزه است "
شنيدم برای تبحيث و تدريس بتبريز و تفليس حرکت فرموده ايد و يا برای عروج
معارج بسنندج تشريف برده‌ايد . ای سيّد من متصاعدان
سموات سلوک از چهار طايفه بيش نيستند مختصری ذکر ميشود که در آن
خدمت معلوم و مبرهن گردد که هر طايفه را چه علامت است و چه مرتبت .
اوّل اگر سالکان از طالبان کعبه مقصودند اين رتبه متعلّق بنفس است
و لکن نفس اللّه القائمة فيه بالسّنن مراد است و در اين مقام نفس
محبوب است نه مردود و مقبول نه مقهور . اگر چه در اوّل اين رتبه محلّ
جدال است و ليکن آخر آن جلوس برعرش جلال چنانچه ميفرمايد
ص ٤
" ای خليل وقت وابراهيم هش اين چهار اطيار رهزن را بکش "
تا بعد از ممات سرّ حيات ظاهر شود و اين مقام نفس مرضيّه است
که ميفرمايد " فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی ". اين مقام را اشارات
بسيار است و دلالات بيشمار اينست که ميفرمايد " سنريهم آياتنا
فی الافاق و فی انفسهم حتّی يتبيّن لهم انّه الحقّ " لا اله الّا هو پس
معلوم ميشود که کتاب نفس را بايد مطالعه نمود نه رسالهء نحو را چنانچه
ميفرمايد " اقرء کتابک و کفی بنفسک اليوم حسيبا "
حکايت آورده اند که عارف الهی با عالم نحوی همراه شدند
و همراز گشتند تا رسيدند بشاطی بحر العظمة . عارف بی تامّل توسّل فرموده
و بر آب راند و عالم نحوی چون نقش بر آب محو گشته مبهوت ماند .
ص ٥
بانگ زد عارف که چون عنان پيچيدی ؟ گفت ای برادر چکنم چون
پای رفتنم نيست سر نهادن اولی بود گفت آنچه از سيبويه و قولويه
اخذ نموده و از مطالب ابن حاجب و ابن مالک حمل فرموده ای بريز و از آب بگذر
" محو ميبايد نه نحو اينجا بدان گر تو محوی بيخطر بر آب ران "
و ديگر ميفرمايد " لا تکونوا کالّذين نسوا اللّه فانساهم انفسهم اولئک
هم الفاسقون ". و اگر سالکان از ساکنان حجرهء محمودند اين مقام راجع
بعقل ميشود که او را پيغمبر مينامند و رکن اعظم دانند ليکن عقل
کلّی ربّانی مقصود است که در اين رتبه تربيت امکان و اکوان بسلطنت
اوست نه هر عقل ناقص بيمعنی چنانچه حکيم سنائی ميگويد
ص ٦
" عقل جزئی کی تواند گشت بر قرآن محيط عنکبوتی کی تواند کرد سيمرغی شکار "
" عقل اگر خواهی که ناگه در عقيلت نفکند گوش گيرش در دبيرستان الرّحمن در آر "
و در اين مقام تلاطم بسيار است و طماطم بيشمار گاهی سالک را متصاعد
مينمايد و گاهی متنازل اين است که ميفرمايد
" مرّة تجذبنی الی عرش العماء و مرّة تهلکنی بنار الاغمآء "
چنانچه سرّ مکنونه از آيهء مبارکهء کهف در اين مقام معلوم ميشود که ميفرمايد :
" و تری الشّمس اذا طلعت تزاور عن کهفهم ذات اليمين و اذا غربت
تقرضهم ذات الشّمال وهم فی فجوة منه ذلک من آيات اللّه من يَهد اللّه
فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليّاً مرشداً "اگر کسی اشارات
همين يک آيه را مطّلع شود او را کافی است . اين است که در وصف
ص ٧
اين رجال ميفرمايد " رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذکر اللّه " اين
مقام ميزان است و پايان امتحان و در اين رتبه هم استفاده ضرور
ندارد و در تعليم سالکين اين لجّه ميفرمايد " اتّقوا اللّه يعلّمکم اللّه " و
همچنين ميفرمايد " العلم نور يقذفه اللّه علی قلب من يشاء ". پس بايد محلّ را
آماده نمود و مستعدّ نزول عنايت شد تا که ساقی کفايت خمر مکرمت از زجاجهء
رحمت بنوشاند " الا انّ بذلک فليتنافس المتنافسون " و حينئذٍ
اقول " انّا للّه و انّا اليه راجعون ". و اگر عاشقان از عاکفان بيت مجذوبند
اين سرير سلطنت را جز طلعت عشق جالس نتواند شد اين مقام
را شرح نتوانم و وصف ندانم
" با دو عالم عشق را بيگانگی وندر او هفتاد و دو ديوانگی "
ص ٨
" مطرب عشق اين زند وقت سماع بندگی بند و خداوندی صداع "
اين رتبه صرف محبّت ميطلبد و زلال مودّت ميجويد و در وصف اين
اصحاب ميفرمايد " الّذين لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون "
اين مقام نه سلطنت عقل را کفايت مينمايد و نه حکومت نفس را چنانچه
نبيّی از انبياء اللّه عرض نمود " الهی کيف الوصول اليک قال
الق نفسک ثمّ تعال ". ايشان قومی هستند که صفّ نعال را
با صدر جلال يک دانند و ايوان جمال را با ميدان جدال در سبيل
محبوب يک شمرند . و معتکفين اين بيت مطلب ندانند و مرکب برانند
جز نفس دوست از دوست هيچ نبينند کلّ الفاظ را مهمل دانند و
جميع مهملات را مستعمل دارند سر از پا نشناسند و دست از پا فرق نيابند
ص ٩
سراب را نفس آب گويند و ذهاب را سرّ اياب خوانند اينست
که ميگويند
" وصفی ز حسن روی تو در خانقه فتاد صوفی طريق خانهء خمّار بر گرفت "
" عشقت بنای صبر بکلّی خراب کرد جورت در اميد بيکبار بر گرفت "
در اين مقام تعليم و تعلّم البتّه عاطل ماند و باطل گردد
" عاشقان را شد مدرّس حسن دوست دفتر درس و سبقشان روی اوست "
" درسشان آشوب و شور و ولوله نی زيادات است و باب سلسله "
" سلسلهء اين قوم جعد مشکبار مسأله دور است امّا دور يار "
فی المناجات للّه تبارک و تعالی
" ای خدا ای لطف تو حاجت روا با تو ياد هيچکس نبود روا "
ص ١٠
" ذرّه علمی که در جان من است وا رهانش از هوا و خاک پست "
" قطره دانش که بخشيدی ز پيش متّصل گردان بدرياهای خويش "
اذاً اقول لا حول و لا قوّة الّا باللّه المهيمن القيّوم . و اگر عارفان از واصلان
طلعت محبوبند اين مقام عرش فؤاد است و سرّ رشاد اين محلّ رمز
يفعل ما يشاء و يحکم ما يريد است که اگر کلّ من فی السّموات
و الارض الی يوم ينفخ فی الصّور شرح اين رمز شريف و سرّ لطيف را
فرمايند البتّه از عهده حرفی بر نيايند و احصا نتوانند زيرا که اين مقام
قَدَر است و سرّ مقدّر اينست که سؤال نمودند از اين مسأله فرمودند
"بحرٌ ذخّارٌ لا تلجه ابداً "باز سؤال فرمودند فرمودند" ليلٌ دامسٌ
لا تسلکه ". و هر کس ادراک اين رتبه نمود البتّه ستر نمايد و اگر رشحی
ص ١١
اظهار دارد و يا ابراز نمايد البتّه سر او بر دار مرتفع خواهد شد . با وجود اين
قسم بخدا که اگر طالب مشهود می گشت مذکور می آمد زيرا که ميفرمايد
" الحبّ شرفٌ لم يکن فی قلب الخائف الرّاهب و انّ السّالک
الی اللّه فی منهج البيضاء و الرّکن الحمراء لن يصل الی مقام وطنه الّا
بکفّ الصّفر عمّا فی ايدی النّاس و من لم يخف اللّه اخافه اللّه
من کلّ شیء و من خاف اللّه يخاف منه کلّ شیء "
" پارسی گو گر چه تازی خوشتر است عشق را خود صد زبان ديگر است "
چه مليح است اين فرد در اين مقام
" گر درّ عطا بخشد اينک صدفش دلها ور تير بلا آيد اينک هدفش جانها "
و اگر مخالف حکم کتاب نمی بود البتّه قاتل خود را از مال خود قسمت
ص ١٢
ميدادم و ارث می‌بخشيدم و منّتش می‌بردم و دستش بر چشم
می‌ماليدم و ليکن چکنم نه مال دارم نه سلطان قضا چنين امضا فرموده .
حينئذ اجد رائحة المسک من قمص الهآء عن يوسف البهاء کانّی
وجدتها قريباً ان انتم تجدونها بعيداً
" بوی جانی سوی جانم ميرسد بوی يار مهربانم ميرسد "
" از برای حقّ صحبت سالها بازگو حالی از آن خوش حالها "
" تا زمين و آسمان خندان شود عقل و روح و ديده صد چندان شود "
اين محلّ صحو بحت و محو بات است محبّت را در اين رتبه راهی نيست
و مودّت را مقامی نه چنانچه ميفرمايد " المحبّة حجابٌ بين المحبّ و المحبوب "
محبّت در اين مقام قمص و حجاب ميشود و آنچه غير از او است غطا
ص ١٣
ميگردد اين است که حکيم سنائی ميگويد
" سوی آن دلبر نپويد هيچ دل با آرزو با چنان گُل رخ نخسبد هيچ تن با پيرهن "
زيرا که اين عالم امر است و منزّه از اشارات خلق رجال اين بيت
بر بساط نشاط با کمال فرح و انبساط الوهيّت مينمايند و ربوبّيت ميفرمايند
و بر نمارق عدل متمکّن شده‌اند و حکم ميرانند و هر ذی حقّی را بقدر و اندازه
عطا ميفرمايند و شاربان اين کأس در قباب عزّت فوق عرش قدم
ساکنند و در خيام رفعت بر کرسيّ عظمت جالس الذّين " لا يرون فيها
شمساً و لا زمهريراً ". در اين رتبه سموات عُلی با ارض ادنی تعارض ندارد
و تفاوت نجويد زيرا که مقام الطاف است نه بيان اضداد اگر چه
در هر آن در شأن بديع جلوه نمايند يک شأن بيش نيست اين است
ص ١٤
که در اين مقام ميفرمايد " لا يشغله شأن عن شأن " و در مقام ديگر
" کلّ يوم هو فی شأن " - ذلک من طعام الّذی لم يتسنّه طعمه و لن
يتغيّر لونه اگر قدری ميل فرمائی البتّه اين آيه را تلاوت مينمائی
" و جّهت وجهی للّذی فطر السّموات و الارض حنيفاً مسلماً و ما انا من
المشرکين " و " کذلک نری ابراهيم ملکوت السّموات و الارض و ليکون
من الموقنين " اذا فادخل يدک فی جيبک ثمّ اخرجها بالقوّة لتشهدها
نوراً للعالمين . چه لطيف است اين ماء عذب از يد ساقی محبور و چه
رقيق است اين خمر طهور از دست طلعت مخمور و چه نيکوست اين طعام
سرور از کؤوس کافور هنيئاً لمن شرب منها و عرف لذّتها و بلغ الی مقام معرفتها
ص ١٥
" بيش از اين گفتن مرا در خوی نيست بحر را گنجايش اندر جوی نيست "
زيرا که سرّ اين بيان در کنائز عصمت مکنون است و در خزائن
قدرت مخزون منزّه از جواهر بيان است و مقدّس از لطائف تبيان
حيرت در اين مقام بسيار محبوب است و فقر بحت بسيار مطلوب
اينست که ميفرمايد " الفقر فخری " و ديگر ذکر شده
" للّه تحت قباب العزّ طائفة اخفاهم فی ردآء الفقر اجلالاً "
آنها هستند که از چشم او ملاحظه نمايند و از گوش او گوش دارند چنانچه
در حديث مشهور مذکور است اخبار و آيات آفاقی و انفسی در اين
رتبه بسيار و لکن بدو حديث اکتفا ميرود تا نوری باشد از
برای مطالعين و سروری باشد برای مشتاقين . اوّل اينست
ص ١٦
که ميفرمايد " عبدی اطعنی حتّی اجعلک مثلی انا اقول کن فيکون
و انت تقول کن فيکون " و ثانی اين است که ميفرمايد ". يا ابن آدم
لا تأنس باحدٍ ما وجدتنی و متی اردتنی وجدتنی بارّاً قريباً ". آنچه
مذکور شد از اشارات بديعه و دلالات منيعه راجع است بحرف
واحد و نقطه واحده ذلک من سنّة اللّه و لن تجد لسنّة اللّه
تبديلاً و لا تحويلا . مدّتی است که اين نوشته را بياد شما شروع نمودم
و چون کاغذ قبل ملاحظه نشد قدری ابتدا گله و شکايت رفت و ليکن
توقيع تازه رفع نمود و سبب شد که رقعه را ارسال نمايم . ذکر حبّ
بنده در آن حضرت احتياج اظهار ندارد و کفی باللّه شهيداً . و در خدمت
جناب شيخ محمّد سلّمه اللّه تعالی باين دو فرد اکتفا نمودم معروض دارند
ص ١٧
" من کوی تو جويم که به از عرش برين است من روی تو بينم که به از باغ جنان است "
اذا عرضت امانة العشق علی القلم ابی ان يحملها فصار منصعقاً
" فلمّا افاق قال سبحانک انّی تبت اليک و انا اوّل المستغفرين "
و الحمد للّه ربّ العالمين .
" شرح اين هجران و اين سوز جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر "
" خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آيد در حديث ديگران "
" فتنه و آشوب و خون ريزی مجو بيش ازين از شمس تبريزی مگو "
و السّلام عليکم و علی من طاف حولکم و فاز بلقائکم . آنچه بنده از
پيش عرض نمودم مگس ميل فرمود اين از خوبی مرکّب ميشود
اگر چه سعدی در اين مقام فردی ذکر نموده
ص ١٨
" من دگر چيز نخواهم بنويسم که مگس زحمتم ميدهد از بسکه سخن شيرين است "
ديگر دست از تحرير عاجز شد التماس مينمايد که بس است
لهذا ميگويم سبحان ربّی و ربّ العزّة عمّا يصفون .