Saturday, February 12, 2005

کتاب چهار وادی مبارک، اثر حضرت بهاالله



ص ١ هو العزيز المحبوب " ای ضياء الحق حسام الدّين راد که فلک و ارکان چه تو شاهی نزاد " نميدانم چرا يک مرتبه رشتهء محبّت را گسيختيد و عهد محکم مودّت را شکستيد مگر خدا نکرده قصوری در ارادت بهمرسيد و يا فتوری در خلوص نيّت پيدا گشت که از نظر محو شدم و سهو آمدم ؟ " چه مخالفت بديدی که ملاطفت بريدی مگر آنکه ما ضعيفيم و تو احتشام داری "
ص ٢ و يا بيک تير از کارزار بر گشتی مگر نشنيده‌ايد استقامت شرط راه است و دليل ورود بارگاه ؟ " انّ الّذين قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل عليهم الملئکة " و ديگر ميفرمايد " فاستقم کما امرت " لهذا مستقرّين بساط وصول را اين سلوک لازم و واجب است . " من آنچه شرط بلاغ است باتو ميگويم تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال " اگر چه زيارت جواب نامه ننموده ذکر ارادت نزد عقلا خطا و بيجاست و لکن محبّت بديع ذ کر و قواعد قويم را منسوخ نمود و معدوم کرد . " قصّهء ليلی مخوان و غصّهء مجنون عشق تو منسوخ کرد ذکر اوائل " " نام تو ميرفت عاشقان بشنيدند هر دو برقص آمدند سامع و قائل " فی حکمة الالهيّة و تنبيه الرّبانيّة
ص ٣ " من سر هر ماه سه روز ای صنم بی گمان بايد که ديوانه شوم " " هان که امروز اوّل سه روزه است روز فيروز است نه فيروزه است " شنيدم برای تبحيث و تدريس بتبريز و تفليس حرکت فرموده ايد و يا برای عروج معارج بسنندج تشريف برده‌ايد . ای سيّد من متصاعدان سموات سلوک از چهار طايفه بيش نيستند مختصری ذکر ميشود که در آن خدمت معلوم و مبرهن گردد که هر طايفه را چه علامت است و چه مرتبت . اوّل اگر سالکان از طالبان کعبه مقصودند اين رتبه متعلّق بنفس است و لکن نفس اللّه القائمة فيه بالسّنن مراد است و در اين مقام نفس محبوب است نه مردود و مقبول نه مقهور . اگر چه در اوّل اين رتبه محلّ جدال است و ليکن آخر آن جلوس برعرش جلال چنانچه ميفرمايد
ص ٤ " ای خليل وقت وابراهيم هش اين چهار اطيار رهزن را بکش " تا بعد از ممات سرّ حيات ظاهر شود و اين مقام نفس مرضيّه است که ميفرمايد " فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی ". اين مقام را اشارات بسيار است و دلالات بيشمار اينست که ميفرمايد " سنريهم آياتنا فی الافاق و فی انفسهم حتّی يتبيّن لهم انّه الحقّ " لا اله الّا هو پس معلوم ميشود که کتاب نفس را بايد مطالعه نمود نه رسالهء نحو را چنانچه ميفرمايد " اقرء کتابک و کفی بنفسک اليوم حسيبا " حکايت آورده اند که عارف الهی با عالم نحوی همراه شدند و همراز گشتند تا رسيدند بشاطی بحر العظمة . عارف بی تامّل توسّل فرموده و بر آب راند و عالم نحوی چون نقش بر آب محو گشته مبهوت ماند .
ص ٥ بانگ زد عارف که چون عنان پيچيدی ؟ گفت ای برادر چکنم چون پای رفتنم نيست سر نهادن اولی بود گفت آنچه از سيبويه و قولويه اخذ نموده و از مطالب ابن حاجب و ابن مالک حمل فرموده ای بريز و از آب بگذر " محو ميبايد نه نحو اينجا بدان گر تو محوی بيخطر بر آب ران " و ديگر ميفرمايد " لا تکونوا کالّذين نسوا اللّه فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون ". و اگر سالکان از ساکنان حجرهء محمودند اين مقام راجع بعقل ميشود که او را پيغمبر مينامند و رکن اعظم دانند ليکن عقل کلّی ربّانی مقصود است که در اين رتبه تربيت امکان و اکوان بسلطنت اوست نه هر عقل ناقص بيمعنی چنانچه حکيم سنائی ميگويد
ص ٦ " عقل جزئی کی تواند گشت بر قرآن محيط عنکبوتی کی تواند کرد سيمرغی شکار " " عقل اگر خواهی که ناگه در عقيلت نفکند گوش گيرش در دبيرستان الرّحمن در آر " و در اين مقام تلاطم بسيار است و طماطم بيشمار گاهی سالک را متصاعد مينمايد و گاهی متنازل اين است که ميفرمايد " مرّة تجذبنی الی عرش العماء و مرّة تهلکنی بنار الاغمآء " چنانچه سرّ مکنونه از آيهء مبارکهء کهف در اين مقام معلوم ميشود که ميفرمايد : " و تری الشّمس اذا طلعت تزاور عن کهفهم ذات اليمين و اذا غربت تقرضهم ذات الشّمال وهم فی فجوة منه ذلک من آيات اللّه من يَهد اللّه فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليّاً مرشداً "اگر کسی اشارات همين يک آيه را مطّلع شود او را کافی است . اين است که در وصف
ص ٧ اين رجال ميفرمايد " رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذکر اللّه " اين مقام ميزان است و پايان امتحان و در اين رتبه هم استفاده ضرور ندارد و در تعليم سالکين اين لجّه ميفرمايد " اتّقوا اللّه يعلّمکم اللّه " و همچنين ميفرمايد " العلم نور يقذفه اللّه علی قلب من يشاء ". پس بايد محلّ را آماده نمود و مستعدّ نزول عنايت شد تا که ساقی کفايت خمر مکرمت از زجاجهء رحمت بنوشاند " الا انّ بذلک فليتنافس المتنافسون " و حينئذٍ اقول " انّا للّه و انّا اليه راجعون ". و اگر عاشقان از عاکفان بيت مجذوبند اين سرير سلطنت را جز طلعت عشق جالس نتواند شد اين مقام را شرح نتوانم و وصف ندانم " با دو عالم عشق را بيگانگی وندر او هفتاد و دو ديوانگی "
ص ٨ " مطرب عشق اين زند وقت سماع بندگی بند و خداوندی صداع " اين رتبه صرف محبّت ميطلبد و زلال مودّت ميجويد و در وصف اين اصحاب ميفرمايد " الّذين لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون " اين مقام نه سلطنت عقل را کفايت مينمايد و نه حکومت نفس را چنانچه نبيّی از انبياء اللّه عرض نمود " الهی کيف الوصول اليک قال الق نفسک ثمّ تعال ". ايشان قومی هستند که صفّ نعال را با صدر جلال يک دانند و ايوان جمال را با ميدان جدال در سبيل محبوب يک شمرند . و معتکفين اين بيت مطلب ندانند و مرکب برانند جز نفس دوست از دوست هيچ نبينند کلّ الفاظ را مهمل دانند و جميع مهملات را مستعمل دارند سر از پا نشناسند و دست از پا فرق نيابند
ص ٩ سراب را نفس آب گويند و ذهاب را سرّ اياب خوانند اينست که ميگويند " وصفی ز حسن روی تو در خانقه فتاد صوفی طريق خانهء خمّار بر گرفت " " عشقت بنای صبر بکلّی خراب کرد جورت در اميد بيکبار بر گرفت " در اين مقام تعليم و تعلّم البتّه عاطل ماند و باطل گردد " عاشقان را شد مدرّس حسن دوست دفتر درس و سبقشان روی اوست " " درسشان آشوب و شور و ولوله نی زيادات است و باب سلسله " " سلسلهء اين قوم جعد مشکبار مسأله دور است امّا دور يار " فی المناجات للّه تبارک و تعالی " ای خدا ای لطف تو حاجت روا با تو ياد هيچکس نبود روا "
ص ١٠ " ذرّه علمی که در جان من است وا رهانش از هوا و خاک پست " " قطره دانش که بخشيدی ز پيش متّصل گردان بدرياهای خويش " اذاً اقول لا حول و لا قوّة الّا باللّه المهيمن القيّوم . و اگر عارفان از واصلان طلعت محبوبند اين مقام عرش فؤاد است و سرّ رشاد اين محلّ رمز يفعل ما يشاء و يحکم ما يريد است که اگر کلّ من فی السّموات و الارض الی يوم ينفخ فی الصّور شرح اين رمز شريف و سرّ لطيف را فرمايند البتّه از عهده حرفی بر نيايند و احصا نتوانند زيرا که اين مقام قَدَر است و سرّ مقدّر اينست که سؤال نمودند از اين مسأله فرمودند "بحرٌ ذخّارٌ لا تلجه ابداً "باز سؤال فرمودند فرمودند" ليلٌ دامسٌ لا تسلکه ". و هر کس ادراک اين رتبه نمود البتّه ستر نمايد و اگر رشحی
ص ١١ اظهار دارد و يا ابراز نمايد البتّه سر او بر دار مرتفع خواهد شد . با وجود اين قسم بخدا که اگر طالب مشهود می گشت مذکور می آمد زيرا که ميفرمايد " الحبّ شرفٌ لم يکن فی قلب الخائف الرّاهب و انّ السّالک الی اللّه فی منهج البيضاء و الرّکن الحمراء لن يصل الی مقام وطنه الّا بکفّ الصّفر عمّا فی ايدی النّاس و من لم يخف اللّه اخافه اللّه من کلّ شیء و من خاف اللّه يخاف منه کلّ شیء " " پارسی گو گر چه تازی خوشتر است عشق را خود صد زبان ديگر است " چه مليح است اين فرد در اين مقام " گر درّ عطا بخشد اينک صدفش دلها ور تير بلا آيد اينک هدفش جانها " و اگر مخالف حکم کتاب نمی بود البتّه قاتل خود را از مال خود قسمت
ص ١٢ ميدادم و ارث می‌بخشيدم و منّتش می‌بردم و دستش بر چشم می‌ماليدم و ليکن چکنم نه مال دارم نه سلطان قضا چنين امضا فرموده . حينئذ اجد رائحة المسک من قمص الهآء عن يوسف البهاء کانّی وجدتها قريباً ان انتم تجدونها بعيداً " بوی جانی سوی جانم ميرسد بوی يار مهربانم ميرسد " " از برای حقّ صحبت سالها بازگو حالی از آن خوش حالها " " تا زمين و آسمان خندان شود عقل و روح و ديده صد چندان شود " اين محلّ صحو بحت و محو بات است محبّت را در اين رتبه راهی نيست و مودّت را مقامی نه چنانچه ميفرمايد " المحبّة حجابٌ بين المحبّ و المحبوب " محبّت در اين مقام قمص و حجاب ميشود و آنچه غير از او است غطا
ص ١٣ ميگردد اين است که حکيم سنائی ميگويد " سوی آن دلبر نپويد هيچ دل با آرزو با چنان گُل رخ نخسبد هيچ تن با پيرهن " زيرا که اين عالم امر است و منزّه از اشارات خلق رجال اين بيت بر بساط نشاط با کمال فرح و انبساط الوهيّت مينمايند و ربوبّيت ميفرمايند و بر نمارق عدل متمکّن شده‌اند و حکم ميرانند و هر ذی حقّی را بقدر و اندازه عطا ميفرمايند و شاربان اين کأس در قباب عزّت فوق عرش قدم ساکنند و در خيام رفعت بر کرسيّ عظمت جالس الذّين " لا يرون فيها شمساً و لا زمهريراً ". در اين رتبه سموات عُلی با ارض ادنی تعارض ندارد و تفاوت نجويد زيرا که مقام الطاف است نه بيان اضداد اگر چه در هر آن در شأن بديع جلوه نمايند يک شأن بيش نيست اين است
ص ١٤ که در اين مقام ميفرمايد " لا يشغله شأن عن شأن " و در مقام ديگر " کلّ يوم هو فی شأن " - ذلک من طعام الّذی لم يتسنّه طعمه و لن يتغيّر لونه اگر قدری ميل فرمائی البتّه اين آيه را تلاوت مينمائی " و جّهت وجهی للّذی فطر السّموات و الارض حنيفاً مسلماً و ما انا من المشرکين " و " کذلک نری ابراهيم ملکوت السّموات و الارض و ليکون من الموقنين " اذا فادخل يدک فی جيبک ثمّ اخرجها بالقوّة لتشهدها نوراً للعالمين . چه لطيف است اين ماء عذب از يد ساقی محبور و چه رقيق است اين خمر طهور از دست طلعت مخمور و چه نيکوست اين طعام سرور از کؤوس کافور هنيئاً لمن شرب منها و عرف لذّتها و بلغ الی مقام معرفتها
ص ١٥ " بيش از اين گفتن مرا در خوی نيست بحر را گنجايش اندر جوی نيست " زيرا که سرّ اين بيان در کنائز عصمت مکنون است و در خزائن قدرت مخزون منزّه از جواهر بيان است و مقدّس از لطائف تبيان حيرت در اين مقام بسيار محبوب است و فقر بحت بسيار مطلوب اينست که ميفرمايد " الفقر فخری " و ديگر ذکر شده " للّه تحت قباب العزّ طائفة اخفاهم فی ردآء الفقر اجلالاً " آنها هستند که از چشم او ملاحظه نمايند و از گوش او گوش دارند چنانچه در حديث مشهور مذکور است اخبار و آيات آفاقی و انفسی در اين رتبه بسيار و لکن بدو حديث اکتفا ميرود تا نوری باشد از برای مطالعين و سروری باشد برای مشتاقين . اوّل اينست
ص ١٦ که ميفرمايد " عبدی اطعنی حتّی اجعلک مثلی انا اقول کن فيکون و انت تقول کن فيکون " و ثانی اين است که ميفرمايد ". يا ابن آدم لا تأنس باحدٍ ما وجدتنی و متی اردتنی وجدتنی بارّاً قريباً ". آنچه مذکور شد از اشارات بديعه و دلالات منيعه راجع است بحرف واحد و نقطه واحده ذلک من سنّة اللّه و لن تجد لسنّة اللّه تبديلاً و لا تحويلا . مدّتی است که اين نوشته را بياد شما شروع نمودم و چون کاغذ قبل ملاحظه نشد قدری ابتدا گله و شکايت رفت و ليکن توقيع تازه رفع نمود و سبب شد که رقعه را ارسال نمايم . ذکر حبّ بنده در آن حضرت احتياج اظهار ندارد و کفی باللّه شهيداً . و در خدمت جناب شيخ محمّد سلّمه اللّه تعالی باين دو فرد اکتفا نمودم معروض دارند
ص ١٧ " من کوی تو جويم که به از عرش برين است من روی تو بينم که به از باغ جنان است " اذا عرضت امانة العشق علی القلم ابی ان يحملها فصار منصعقاً " فلمّا افاق قال سبحانک انّی تبت اليک و انا اوّل المستغفرين " و الحمد للّه ربّ العالمين . " شرح اين هجران و اين سوز جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر " " خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آيد در حديث ديگران " " فتنه و آشوب و خون ريزی مجو بيش ازين از شمس تبريزی مگو " و السّلام عليکم و علی من طاف حولکم و فاز بلقائکم . آنچه بنده از پيش عرض نمودم مگس ميل فرمود اين از خوبی مرکّب ميشود اگر چه سعدی در اين مقام فردی ذکر نموده
ص ١٨ " من دگر چيز نخواهم بنويسم که مگس زحمتم ميدهد از بسکه سخن شيرين است " ديگر دست از تحرير عاجز شد التماس مينمايد که بس است لهذا ميگويم سبحان ربّی و ربّ العزّة عمّا يصفون .