Friday, April 14, 2006
معرفی تارنمای نگاه
Monday, April 03, 2006
مناجات
تو بینا و آگاهی که ملجأیئ و پناهی
جز تو نجسته و نجویم و به غیر از سبیل
محبتت راهی نپیموده و نپویم در شبان تیره نومیدی
دیده ام به صبح امید الطاف بی نهایتت روشن و باز و در سحر
گاهی این جان و دل پزمرده به یاد جمال و کمالت خرّم و دمساز هر قطره ای
که به عواطف رحمانیتت موفق بحری است بی کران و هر درّه ای که به بحرعنایتت
موید آفتابی است درخشنده و تابان.پس ای پاک یزدان من این بنده پر شور و شیدا را در پناه خود پناهی ده و بر دوستی خویش در عالم هستی ثابت و مستقیم بدار و این مرغ بی پر و بال را در آشیان رحمانی خود و در شاخسار روحانی خویش مسکن و مأوایی عطا فرما. "ع ع
Sunday, April 02, 2006
چهار وادی از آثار حضرت بهاءالله
چهار وادی
ص ١
هو العزيز المحبوب
" ای ضياء الحق حسام الدّين راد که فلک و ارکان چه تو شاهی نزاد "
نميدانم چرا يک مرتبه رشتهء محبّت را گسيختيد و عهد محکم مودّت
را شکستيد مگر خدا نکرده قصوری در ارادت بهمرسيد و يا فتوری در خلوص
نيّت پيدا گشت که از نظر محو شدم و سهو آمدم ؟
" چه مخالفت بديدی که ملاطفت بريدی مگر آنکه ما ضعيفيم و تو احتشام داری "
ص ٢
و يا بيک تير از کارزار بر گشتی مگر نشنيدهايد استقامت شرط راه است
و دليل ورود بارگاه ؟ " انّ الّذين قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل
عليهم الملئکة " و ديگر ميفرمايد " فاستقم کما امرت " لهذا مستقرّين
بساط وصول را اين سلوک لازم و واجب است .
" من آنچه شرط بلاغ است باتو ميگويم تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال "
اگر چه زيارت جواب نامه ننموده ذکر ارادت نزد عقلا خطا و بيجاست
و لکن محبّت بديع ذ کر و قواعد قويم را منسوخ نمود و معدوم کرد .
" قصّهء ليلی مخوان و غصّهء مجنون عشق تو منسوخ کرد ذکر اوائل "
" نام تو ميرفت عاشقان بشنيدند هر دو برقص آمدند سامع و قائل "
فی حکمة الالهيّة و تنبيه الرّبانيّة
ص ٣
" من سر هر ماه سه روز ای صنم بی گمان بايد که ديوانه شوم "
" هان که امروز اوّل سه روزه است روز فيروز است نه فيروزه است "
شنيدم برای تبحيث و تدريس بتبريز و تفليس حرکت فرموده ايد و يا برای عروج
معارج بسنندج تشريف بردهايد . ای سيّد من متصاعدان
سموات سلوک از چهار طايفه بيش نيستند مختصری ذکر ميشود که در آن
خدمت معلوم و مبرهن گردد که هر طايفه را چه علامت است و چه مرتبت .
اوّل اگر سالکان از طالبان کعبه مقصودند اين رتبه متعلّق بنفس است
و لکن نفس اللّه القائمة فيه بالسّنن مراد است و در اين مقام نفس
محبوب است نه مردود و مقبول نه مقهور . اگر چه در اوّل اين رتبه محلّ
جدال است و ليکن آخر آن جلوس برعرش جلال چنانچه ميفرمايد
ص ٤
" ای خليل وقت وابراهيم هش اين چهار اطيار رهزن را بکش "
تا بعد از ممات سرّ حيات ظاهر شود و اين مقام نفس مرضيّه است
که ميفرمايد " فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی ". اين مقام را اشارات
بسيار است و دلالات بيشمار اينست که ميفرمايد " سنريهم آياتنا
فی الافاق و فی انفسهم حتّی يتبيّن لهم انّه الحقّ " لا اله الّا هو پس
معلوم ميشود که کتاب نفس را بايد مطالعه نمود نه رسالهء نحو را چنانچه
ميفرمايد " اقرء کتابک و کفی بنفسک اليوم حسيبا "
حکايت آورده اند که عارف الهی با عالم نحوی همراه شدند
و همراز گشتند تا رسيدند بشاطی بحر العظمة . عارف بی تامّل توسّل فرموده
و بر آب راند و عالم نحوی چون نقش بر آب محو گشته مبهوت ماند .
ص ٥
بانگ زد عارف که چون عنان پيچيدی ؟ گفت ای برادر چکنم چون
پای رفتنم نيست سر نهادن اولی بود گفت آنچه از سيبويه و قولويه
اخذ نموده و از مطالب ابن حاجب و ابن مالک حمل فرموده ای بريز و از آب بگذر
" محو ميبايد نه نحو اينجا بدان گر تو محوی بيخطر بر آب ران "
و ديگر ميفرمايد " لا تکونوا کالّذين نسوا اللّه فانساهم انفسهم اولئک
هم الفاسقون ". و اگر سالکان از ساکنان حجرهء محمودند اين مقام راجع
بعقل ميشود که او را پيغمبر مينامند و رکن اعظم دانند ليکن عقل
کلّی ربّانی مقصود است که در اين رتبه تربيت امکان و اکوان بسلطنت
اوست نه هر عقل ناقص بيمعنی چنانچه حکيم سنائی ميگويد
ص ٦
" عقل جزئی کی تواند گشت بر قرآن محيط عنکبوتی کی تواند کرد سيمرغی شکار "
" عقل اگر خواهی که ناگه در عقيلت نفکند گوش گيرش در دبيرستان الرّحمن در آر "
و در اين مقام تلاطم بسيار است و طماطم بيشمار گاهی سالک را متصاعد
مينمايد و گاهی متنازل اين است که ميفرمايد
" مرّة تجذبنی الی عرش العماء و مرّة تهلکنی بنار الاغمآء "
چنانچه سرّ مکنونه از آيهء مبارکهء کهف در اين مقام معلوم ميشود که ميفرمايد :
" و تری الشّمس اذا طلعت تزاور عن کهفهم ذات اليمين و اذا غربت
تقرضهم ذات الشّمال وهم فی فجوة منه ذلک من آيات اللّه من يَهد اللّه
فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليّاً مرشداً "اگر کسی اشارات
همين يک آيه را مطّلع شود او را کافی است . اين است که در وصف
ص ٧
اين رجال ميفرمايد " رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذکر اللّه " اين
مقام ميزان است و پايان امتحان و در اين رتبه هم استفاده ضرور
ندارد و در تعليم سالکين اين لجّه ميفرمايد " اتّقوا اللّه يعلّمکم اللّه " و
همچنين ميفرمايد " العلم نور يقذفه اللّه علی قلب من يشاء ". پس بايد محلّ را
آماده نمود و مستعدّ نزول عنايت شد تا که ساقی کفايت خمر مکرمت از زجاجهء
رحمت بنوشاند " الا انّ بذلک فليتنافس المتنافسون " و حينئذٍ
اقول " انّا للّه و انّا اليه راجعون ". و اگر عاشقان از عاکفان بيت مجذوبند
اين سرير سلطنت را جز طلعت عشق جالس نتواند شد اين مقام
را شرح نتوانم و وصف ندانم
" با دو عالم عشق را بيگانگی وندر او هفتاد و دو ديوانگی "
ص ٨
" مطرب عشق اين زند وقت سماع بندگی بند و خداوندی صداع "
اين رتبه صرف محبّت ميطلبد و زلال مودّت ميجويد و در وصف اين
اصحاب ميفرمايد " الّذين لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون "
اين مقام نه سلطنت عقل را کفايت مينمايد و نه حکومت نفس را چنانچه
نبيّی از انبياء اللّه عرض نمود " الهی کيف الوصول اليک قال
الق نفسک ثمّ تعال ". ايشان قومی هستند که صفّ نعال را
با صدر جلال يک دانند و ايوان جمال را با ميدان جدال در سبيل
محبوب يک شمرند . و معتکفين اين بيت مطلب ندانند و مرکب برانند
جز نفس دوست از دوست هيچ نبينند کلّ الفاظ را مهمل دانند و
جميع مهملات را مستعمل دارند سر از پا نشناسند و دست از پا فرق نيابند
ص ٩
سراب را نفس آب گويند و ذهاب را سرّ اياب خوانند اينست
که ميگويند
" وصفی ز حسن روی تو در خانقه فتاد صوفی طريق خانهء خمّار بر گرفت "
" عشقت بنای صبر بکلّی خراب کرد جورت در اميد بيکبار بر گرفت "
در اين مقام تعليم و تعلّم البتّه عاطل ماند و باطل گردد
" عاشقان را شد مدرّس حسن دوست دفتر درس و سبقشان روی اوست "
" درسشان آشوب و شور و ولوله نی زيادات است و باب سلسله "
" سلسلهء اين قوم جعد مشکبار مسأله دور است امّا دور يار "
فی المناجات للّه تبارک و تعالی
" ای خدا ای لطف تو حاجت روا با تو ياد هيچکس نبود روا "
ص ١٠
" ذرّه علمی که در جان من است وا رهانش از هوا و خاک پست "
" قطره دانش که بخشيدی ز پيش متّصل گردان بدرياهای خويش "
اذاً اقول لا حول و لا قوّة الّا باللّه المهيمن القيّوم . و اگر عارفان از واصلان
طلعت محبوبند اين مقام عرش فؤاد است و سرّ رشاد اين محلّ رمز
يفعل ما يشاء و يحکم ما يريد است که اگر کلّ من فی السّموات
و الارض الی يوم ينفخ فی الصّور شرح اين رمز شريف و سرّ لطيف را
فرمايند البتّه از عهده حرفی بر نيايند و احصا نتوانند زيرا که اين مقام
قَدَر است و سرّ مقدّر اينست که سؤال نمودند از اين مسأله فرمودند
"بحرٌ ذخّارٌ لا تلجه ابداً "باز سؤال فرمودند فرمودند" ليلٌ دامسٌ
لا تسلکه ". و هر کس ادراک اين رتبه نمود البتّه ستر نمايد و اگر رشحی
ص ١١
اظهار دارد و يا ابراز نمايد البتّه سر او بر دار مرتفع خواهد شد . با وجود اين
قسم بخدا که اگر طالب مشهود می گشت مذکور می آمد زيرا که ميفرمايد
" الحبّ شرفٌ لم يکن فی قلب الخائف الرّاهب و انّ السّالک
الی اللّه فی منهج البيضاء و الرّکن الحمراء لن يصل الی مقام وطنه الّا
بکفّ الصّفر عمّا فی ايدی النّاس و من لم يخف اللّه اخافه اللّه
من کلّ شیء و من خاف اللّه يخاف منه کلّ شیء "
" پارسی گو گر چه تازی خوشتر است عشق را خود صد زبان ديگر است "
چه مليح است اين فرد در اين مقام
" گر درّ عطا بخشد اينک صدفش دلها ور تير بلا آيد اينک هدفش جانها "
و اگر مخالف حکم کتاب نمی بود البتّه قاتل خود را از مال خود قسمت
ص ١٢
ميدادم و ارث میبخشيدم و منّتش میبردم و دستش بر چشم
میماليدم و ليکن چکنم نه مال دارم نه سلطان قضا چنين امضا فرموده .
حينئذ اجد رائحة المسک من قمص الهآء عن يوسف البهاء کانّی
وجدتها قريباً ان انتم تجدونها بعيداً
" بوی جانی سوی جانم ميرسد بوی يار مهربانم ميرسد "
" از برای حقّ صحبت سالها بازگو حالی از آن خوش حالها "
" تا زمين و آسمان خندان شود عقل و روح و ديده صد چندان شود "
اين محلّ صحو بحت و محو بات است محبّت را در اين رتبه راهی نيست
و مودّت را مقامی نه چنانچه ميفرمايد " المحبّة حجابٌ بين المحبّ و المحبوب "
محبّت در اين مقام قمص و حجاب ميشود و آنچه غير از او است غطا
ص ١٣
ميگردد اين است که حکيم سنائی ميگويد
" سوی آن دلبر نپويد هيچ دل با آرزو با چنان گُل رخ نخسبد هيچ تن با پيرهن "
زيرا که اين عالم امر است و منزّه از اشارات خلق رجال اين بيت
بر بساط نشاط با کمال فرح و انبساط الوهيّت مينمايند و ربوبّيت ميفرمايند
و بر نمارق عدل متمکّن شدهاند و حکم ميرانند و هر ذی حقّی را بقدر و اندازه
عطا ميفرمايند و شاربان اين کأس در قباب عزّت فوق عرش قدم
ساکنند و در خيام رفعت بر کرسيّ عظمت جالس الذّين " لا يرون فيها
شمساً و لا زمهريراً ". در اين رتبه سموات عُلی با ارض ادنی تعارض ندارد
و تفاوت نجويد زيرا که مقام الطاف است نه بيان اضداد اگر چه
در هر آن در شأن بديع جلوه نمايند يک شأن بيش نيست اين است
ص ١٤
که در اين مقام ميفرمايد " لا يشغله شأن عن شأن " و در مقام ديگر
" کلّ يوم هو فی شأن " - ذلک من طعام الّذی لم يتسنّه طعمه و لن
يتغيّر لونه اگر قدری ميل فرمائی البتّه اين آيه را تلاوت مينمائی
" و جّهت وجهی للّذی فطر السّموات و الارض حنيفاً مسلماً و ما انا من
المشرکين " و " کذلک نری ابراهيم ملکوت السّموات و الارض و ليکون
من الموقنين " اذا فادخل يدک فی جيبک ثمّ اخرجها بالقوّة لتشهدها
نوراً للعالمين . چه لطيف است اين ماء عذب از يد ساقی محبور و چه
رقيق است اين خمر طهور از دست طلعت مخمور و چه نيکوست اين طعام
سرور از کؤوس کافور هنيئاً لمن شرب منها و عرف لذّتها و بلغ الی مقام معرفتها
ص ١٥
" بيش از اين گفتن مرا در خوی نيست بحر را گنجايش اندر جوی نيست "
زيرا که سرّ اين بيان در کنائز عصمت مکنون است و در خزائن
قدرت مخزون منزّه از جواهر بيان است و مقدّس از لطائف تبيان
حيرت در اين مقام بسيار محبوب است و فقر بحت بسيار مطلوب
اينست که ميفرمايد " الفقر فخری " و ديگر ذکر شده
" للّه تحت قباب العزّ طائفة اخفاهم فی ردآء الفقر اجلالاً "
آنها هستند که از چشم او ملاحظه نمايند و از گوش او گوش دارند چنانچه
در حديث مشهور مذکور است اخبار و آيات آفاقی و انفسی در اين
رتبه بسيار و لکن بدو حديث اکتفا ميرود تا نوری باشد از
برای مطالعين و سروری باشد برای مشتاقين . اوّل اينست
ص ١٦
که ميفرمايد " عبدی اطعنی حتّی اجعلک مثلی انا اقول کن فيکون
و انت تقول کن فيکون " و ثانی اين است که ميفرمايد ". يا ابن آدم
لا تأنس باحدٍ ما وجدتنی و متی اردتنی وجدتنی بارّاً قريباً ". آنچه
مذکور شد از اشارات بديعه و دلالات منيعه راجع است بحرف
واحد و نقطه واحده ذلک من سنّة اللّه و لن تجد لسنّة اللّه
تبديلاً و لا تحويلا . مدّتی است که اين نوشته را بياد شما شروع نمودم
و چون کاغذ قبل ملاحظه نشد قدری ابتدا گله و شکايت رفت و ليکن
توقيع تازه رفع نمود و سبب شد که رقعه را ارسال نمايم . ذکر حبّ
بنده در آن حضرت احتياج اظهار ندارد و کفی باللّه شهيداً . و در خدمت
جناب شيخ محمّد سلّمه اللّه تعالی باين دو فرد اکتفا نمودم معروض دارند
ص ١٧
" من کوی تو جويم که به از عرش برين است من روی تو بينم که به از باغ جنان است "
اذا عرضت امانة العشق علی القلم ابی ان يحملها فصار منصعقاً
" فلمّا افاق قال سبحانک انّی تبت اليک و انا اوّل المستغفرين "
و الحمد للّه ربّ العالمين .
" شرح اين هجران و اين سوز جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر "
" خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آيد در حديث ديگران "
" فتنه و آشوب و خون ريزی مجو بيش ازين از شمس تبريزی مگو "
و السّلام عليکم و علی من طاف حولکم و فاز بلقائکم . آنچه بنده از
پيش عرض نمودم مگس ميل فرمود اين از خوبی مرکّب ميشود
اگر چه سعدی در اين مقام فردی ذکر نموده
ص ١٨
" من دگر چيز نخواهم بنويسم که مگس زحمتم ميدهد از بسکه سخن شيرين است "
ديگر دست از تحرير عاجز شد التماس مينمايد که بس است
لهذا ميگويم سبحان ربّی و ربّ العزّة عمّا يصفون .
Friday, March 31, 2006
Wednesday, March 29, 2006
واکنش به بيانيّۀ گزارشگر ویژۀ سازمان ملل متّحد در زمینه آزادی مذهب
Saturday, March 25, 2006
نقد وبررسی کتاب بهائيت در ايران
"حاج شيخ فضل الله متحد گرديده امورات شرعی و عرفی بلکه مملکتی را راجع به محکمه شيخ نوری کرد. تا آنکه کار شيخ بالا گرفت و کارهای عمده را صورت و انجام می داد. حکومت بعض از ولايات عمده بر حسب مشورت و تصويب شيخ نوری معين و برقرار می شد مانند شوکت الملک حاکم قائنات که شيخ نوری سی هزار تومان از او تعارف گرفت و از عين الدوله خواهش نمود که حکومت قائنات و ارثيه برادرش مرحوم شوکت الملک را به او واگذار و تفويض نمايد. فورا تمنای او به اجابت مقرون شد.
Friday, March 17, 2006
مناجات نوروزی
هفتسین؛ سفرهای دیرپا، زیبا و پر برکت
Monday, March 13, 2006
مروری بر جشنهای ایرانی--چهار شنبه سوری
جشن سوری(چهار شنبه سوری) از جمله جشن هاي آريايي ، جشن هاي آتش است . امروزه تنها « جشن سوري » ، معروف به « چهارشنبه سوري » و نيز « جشن سده » برايمان به يادگار مانده است و در باره جشن هاي فراموش شده ي آتش ، به « آذرگان » در نهم آذر ماه و « شهريورگان » يا « آذر جشن » مي توان اشاره داشت آتش نزد ايرانيان نماد روشني ، پاكي ، طراوت ، سازندگي ، زندگي ، تندرستی و در پايان ًًًبارزترين نماد خداوند در روي زمين است . مجموعه ي آيين هاي نوروزي از « جشن سوري » ( چهارشنبه سوري ) آغاز مي شود و با آيين سيزده بدر نوروز به سر انجام خود مي رسد . ( بهرام فره وشي ، ص۴۳ ) برخي را باور اين است كه با در نگر(نظر) آوردن واژه ي « چهارشنبه » كه بر آمده از فرهنگ تازي و سامي است ، پس « چهارشنبه سوري » ارمغاني از سوي تازيان است ، چرا كه همانگونه كه مي دانيم ، در ايران باستان هر روزي نامي ويژه داشته است ( هرمزدروز ، وهمن روز ، اردوهشت روز ، شهروَر روز ، خرداد روز ، سروش روز ، مهر روز ، زامياد روز و … ) و نشاني از بخش بندي امروزين چهارهفته ايي و نام هاي آنان به چشم نمي خورد . اما مي بينيم كه در ميانه سده چهارم هجري ، از اين جشن و چگونگي بر پايي و هنگام آن و نيز ديرينگي اش سخن به ميان است . برابر اين آگاهي كه در نسک(كتاب) تاريخ بخاراي ابوبكر محمد بن جعفر نرشخي آمده ، در زمان منصور پسر نوح از شاهان ساماني ، در ميانه سده چهارم هجري ، اين جشن با شكوهي بزرگ برپا بوده و به نام « جشن سوري» ناميده مي شده است . چون در روز شماري تازيان ، چهارشنبه و شب آن نحس و گجسته به شمار مي رفته شب چهارشنبه ي پايان سال را با « جشن سوري » به شادماني پرداخته و بدين گونه مي كوشيدند تا نحسي و نا خجستگي چنين شب و روزي را بر كنار كنند . همچنين جاحظ در نَسَک خود با نام المحاسن و الاضداد (ص ۲۷۷ ) به گجستگی(نا مبارک)چهارشنبه نزد تازيان اشاره مي كند . منوچهري در اين روز مردمان را به شادماني مي خواند تا از نا خوبي و بد يمني آن رها شوند . ( عبدالعظيم رضايي ، صص ۱۱۹ –۱۱۸ ) اما بر پايه ي پژوهش هاي انجام شده ، زمان باستاني « جشن سوري» را مي توان در اين سه گاه باز جست
۱. شب بيست و ششم از ماه اسفند ، يعني در نخستين شب از پنجه ي كوچك
۲. نخستين شب پنجه ي بزرگ يا پنجه ي وه كه پنج روز كبيسه است و نخستين شب و روز « جشن همسپهمديم» (آخرين گاهنبار سالانه)
۳. ديدگاه سوم ، شب پايانی سال است كه ارجمندترين روز « جشن همسپهمديم» و جشن آفرينش انسان است . ( هاشم رضي ، ص ۱۴۹
افزون بر اين و بنا به سنتي كه براي برخي رويدادهاي بزرگ و جشن هاي باستاني ، برابر نهادي اسلامي نيز بدست داده شده است ، آتش افروزي و شادماني شب چهارشنبه ي آخر سال را برخي به قيام مختار ثقفي كه به خونخواهي حسين و فرزندانش قيام كرده بود ، نسبت مي دهند : « مختار وقتي از زندان خلاصي يافت و به خونخواهي كشتگان كربلا قيام كرد ، براي اين كه موافق و مخالف را از هم تميز دهد و بر كفار بتازد ، دستور داد كه شيعيان بر بام خانه ي خود آتش روشن كنند و اين شب مصادف با چهارشنبه آخر سال بود و از آن به بعد مرسوم شد» ( محمود روح الاميني ، ص ۵۰ ) . واژه « سوري » پارسي به چم(معني) « سرخ » مي باشد و چنان كه پيداست ، به آتش اشاره دارد . البته « سور » در مفهوم « ميهماني » هم در فارسي به كار رفته است. بر پا داشتن آتش در اين روز نيز گونه ای گرم كردن جهان و زودودن سرما و پژمردگي و بدي از تن بوده است . در گذشته جشن هاي آتش كاملا" حالت جادويي داشته و بسيار بدوي بوده است . چگونگي اين جشن ، همساني و مانندگي هاي فراواني به جشن سده دارد . ( مهرداد بهار ، ص ۲۳۳) استاد پورداود ، پس از بزرگداشت اين جشن باستاني ، به جستار(مبحث)ويژه اي اشاره دارد و بر اين باور است كه رسم پريدن از روي آتش و خواندن ترانه هايي همچون « سرخي تو از من ، زردي من از تو و … » از افزونه هاي پسا – اسلامي است و از ديدگاهي ، بي احترامي به جايگاه ارجمند آتش به شمار مي رود . ( ابراهيم پور داود ، ص ۷۵ ) اما به گفته يكی از دوستان به آسانی ميتوان اين نگره را رد كرد: نخست ديدگاه مردم ايران نسبت به آتش؛خوب يكي از جنبه هاي تقدس آتش پاك نمودن بيماريها و دور كردن ارواح خبيثه (به تعبير آن دوران) بوده است؛ برای نمونه در صورت سرايت طاعون رخت و ابزار بيمار را در آتش مي ريختند تا از بدي ها پا ك شود؛ و ۱۰۰٪ اين بي احترامي به آتش بشمار نمی آيد. همين امروز هم رسم اسفند دود كردن و گرد خانه تاب دادن رايج است(برای زدودن شر و بيماري و چشم زخم)كه باز مانده از گذشته است؛ هم اكنون پريدن از روي آتش هم مي توانسته با فلسفه پاك كردن نفس صورت گرفته باشد. دوم گذر سياوش از آتش؛ خب بايد ببينيم سيا وش چگونه از آتش گذشته است! فردوسي مي گويد
ســيــاوش ســيــه را بــه تــنــدي بــتـــاخـــت
نــشــد تــنــگ دل جــنــگ آتــش بــســاخـــت
ز هــرســو زبــانــه هــمــي بـــركـــشـــيـــد
كــســي خـــود و اســـپ ســـيـــاوش نـــديـــد
خب آتش انبوهي بوده و سياوش هم تيز از آن گذشته است؛ و مي دانيم كه گامهاي اسب ريخت پرش دارد؛ پس سياوش به آرامي ونرمي از آتش نگذشته است. برخي از آيين های جشن سوري بوته افروزي ، آب پاشي و آب بازي ، فالگوش نشيني ، قاشق زني ، كوزه شكني ، فال كوزه ، آش چهارشنبه سوري ، آجيل مشگل گشا ، شال اندازي ، شير سنگی ( توپ مرواريد ) و … (علي بلوك باشي ، صص ۶۳ – ۵۷ ، بهرام فره وشي ،( ۴۴-۴۹) همچنين در جاهايی همچون شيراز ، كردستان و آذربايگان ، آداب و آيين ويژه و كهن تري وجود دارد . برای نمونه، سفره حضرت خضر ( ع ) و يا آب پاشي در سعديه كه ويژه ي شيراز است و يا سفره هاي خوراكي رنگيني كه در كردستان و آذربايگان آماده ميشود و نيز آيين آتش افروزي و شادماني همگاني مردم برخي را عقيده بر اين است كه « جشن سوري » ( چهارشنبه سوري ) با مراسم مربوط به بزرگداشت فروهر درگذشتگان نيز پيوند و بستگي دارد. البته استاد مهرداد بهار با اين ايده ي فرجامين همداستان نيست. ( مهرداد بهار ، ص ۲۳۴ ) و در پايان اميد است که همه ي هم ميهنان گرامی با برپاداشتن اين جشن و جشنهای ديگر ايران زمين در راه کوشش برای پدافند(دفاع) و نگهداری از اين آيين های کهن گام بردارند
برگرفته از نوروز
Saturday, March 04, 2006
خانه دوست کجاست ؟
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت
می روی تا ته آن کوچه که او پشت بلوغ ، سر بدر می آورد
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد
رفته از کاج بلندی بالا ، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست
Tuesday, February 21, 2006
مناجاتى در بارهء ايران از حضرت عبدالبهاء
عباراتى چند در بارهء آيندهء ايران از بيانات حضرت عبدالبهاء
از توقيعات حضرت شوقى ربانى ولى امر ديانت بهائى
یک بحر طویل زیبا
نیاز به تحقیقات در مورد مرگ زندانی عقیدتی بهایی در ایران
این سازمان ابراز داشته که عمیقأ از مرگ ذبیح الله محرمی در زندان متأسف است. او یک زندانی عقیدتی بهایی بوده که صرفأ به خاطر عقیده اش 10 سال در زندان به سر برد. عفو بین الملل از مقامات ایرانی خواسته است که دستور بدهند که یک تحقیق کامل و بیطرف در مورد علت و چگونگی مرگ او انجام گیرد.
ذبیح الله محرمی در سال 1995 دستگیر شد و در سال 1996 به جرم ارتداد به مرگ محکوم شد. در سال 1999، حکم اعدام او به حبس ابد تغییر یافت. او از جانب سازمان عفو بین الملل، در سال 1996 به عنوان زندانی عقیدتی شناخته شد و برای آزادی فوری و بدون قید و شرط او تلاش نمود. موضوع او در گزارشی تحت عنوان " ذبیح الله محرمی: زندانی عقیدتی" مطرح شده بود. (AI Index: MDE 13/34/96)بر اساس گزارشات، جسد ذبیح الله محرمی را در تاریخ 15 دسامبر در سلولش در زندان یزد پیدا کرده اند. گویا به خانواده اش گفته اند که او بدلیل حمله قلبی فوت نموده است. جسد او را به خانواده اش داده اند که آنان نیز او را دفن کرده اند. اما، بر اساس گزارشات، ذبیح الله محرمی پیش از مرگش از سلامت کامل برخوردار بود و سابقه بیماری قلبی نداشت، گرچه او را وا داشته بودند که در زندان به کار طاقت فرسای فیزیکی بپردازد که گمان می -رود که این امر شاید باعث مرگ او شده یا در آن تأثیر داشته است. گفته می شود که او تهدید که مرگ شده بود.
عفو بین الملل در نامه ای خطاب به آبت الله محمود هاشمی شاهرودی رییس قوه قضاییه ایران، از او خواسته است که هر گونه تحقیق در مورد مرگ ذبیح الله محرمی در زندان، بایستی در راستای موازین سازمان ملل در مورد پیشگیری مؤثر و بررسی اعدامهای فوری خودسرانه و ماوراء قانونی انجام گیرد و هر کس که مسؤل مرگ وی باشد، باید به دادگاه فرا خوانده شود تا سر وقت و عادلانه محاکمه گردد. 1
عقو بین الملل همچنین از افزایش آزار و اذیت جامعه بهایی انتقاد نموده است. ار آغاز سال 2005، حد اقل 66 بهایی ، ظاهرأ بخاطر بهایی بودن یا فعالیتهای مسالمت آمیزشان برای جامعه بهاییان در ایران دستگیر شده اند. بیشتر آنان آزاد شده اند ولی بر اساس گزارشات، حد اقل نه نفرشان در زندان به سر می برند، که از جمله میتوان به مهران کوثری و بهرام مشهدی اشاره کرد که به ترتیب به سه و یک سال زندان محکوم شده اند. جرم آنها این بوده که به رییس جمهور سابق، حجت الاسلام و المسلمین سید محمد خاتمی نامه نوشته و خواستار پایان دادن به نقض حقوق بشر بهاییان شده بودند. 6 نفر از 7 نفر باقیمانده یعنی افشین اکرم، شهرام بلوری، وحید زمانی، مهربان فرمانبرداری، سهراب حمید و هوشنگ محمد آبادی در تاریخ 8 نوامبر 2005 دستگیر شده اند. اتهام آنان وهمچنین نفر نهم، بهروز توکلی مشخص نشده و هیچکدام محاکمه نشده اند. عفو بین الملل بر این باور است که اینها ممکن است زندانی عقیدتی باشند که بایستی بلادرنگ و بدون قید و شرط آزاد گردند.
علاوه بر این، بر اساس گزارشات، اعضای جامعه بهاییان ایران در ماههای اخیر مورد حمله مهاجمین ناشناس واقع شده اند و به گورستانها و اماکن مقدس بهاییان آسیب وارد شده و تخریب شده اند. منازل بعضی بهاییان توسط مقامات مصادره گردیده اند. بطور کلی، قوانین و مقررات تبعیض آمیز بر علیه بهاییان اعمال می شود، که بر اساس آن امکان کار و مزایا مانند حق بازنشستگی برایشان محدود می شود. سالیان زیادی است که جوانان جامعه بهاییان از تحصیلات عالی باز داشته شده اند، چون یکی از شرایط قانونی برای متقاضیان این است که وفاداری خود را به اسلام یا یکی دیگر ازسه دین قانونی ابراز کنند. گرچه این شرط اکنون مطرح نیست، مدارک متقاضیان بهایی به آنان مسترد شده و در آن اسلام به عنوان مذهبشان قید شده است. این امر ظاهرأ بخاطر این است که آنها ترغیب شوند تا عقایدشان را انکار کنند و بدینصورت شانس تحصیلات عالیه را داشته باشند. در سال 2004، علیرغم وعده هایی مبنی بر حذف این قید، فقط ده نفر از حدود 800 بهایی که قبول شده بودند، پذیرش گرفتند. این ده نفر در اعتراض به محرومیت همکیشان بهایی شان از رفتن به دانشگاه خودداری کردند.
سازمان عفو بین الملل از مقامات ایرانی خواسته است که اقدامات اطمینان بخشی را انجام دهند که هیچ کس در ایران، منجمله آنانی که متعلق به اقلیتهای مذهبی غیر رسمی هستند، صرفأ بخاطرعقاید یا فعالیتهای مسالمت آمیزشان بازداشت نشوند و مورد تبعیض واقع نگردند.
----------------------------------------------------
1در اصل 9 موازین سازمان ملل در مورد پیشگیری مؤثر و بررسی اعدامهای فوری خودسرانه و ماوراء قانونی که در قطعنامه پیشنهادی شماره 65/1989 شورای اقتصادی و اجتماعی بتاریخ 24 ماه می 1989 چنین آمده است:تمامی موضوعات مشکوک اعدامهای صحرایی، خودسرانه و ماوراء قانونی مورد بررسی بیطرف و به موقع قرار خواهند گرفت، که این شامل موضوعاتی نیز میشود که شکایات بستگان و دیگر گزارشات معتبر حاکی از مرگ غیر طبیعی در شرایط قوق باشد. دولتها باید امکانات لازم را برای اینگونه تحقیقات فراهم کنند. منظور از این بررسیها شامل این موارد می شود: کشف علت، چگونگی و زمان مرگ؛ فرد مسؤل؛ زمینه و شباهتهای عملی که به مرگ انجامیده است. این بررسی شامل کالبدشکافی لازم، جمع آوری و تجزیه و تحلیل تمامی شواهد فیزیکی و مدارک و بیانیه های شاهدان خواهد بود. تمایز بین مرگ طبیعی، مرگ تصادفی، خودکشی و قتل بر اساس تحقیقات مشخض خواهد شد
Monday, February 20, 2006
Wrongly imprisoned Baha'i dies in Iranian jail
Mr. Dhabihu'llah Mahrami, 59, was held in a government prison in Yazd under harsh physical conditions at the time of his death.
His death comes amidst ominous signs that a new wave of persecutions of Baha'is has begun. This year so far, at least 59 Baha'is have been arrested, detained or imprisoned, a figure up sharply from the last several years.
Arrested in 1995 in Yazd on charges of apostasy, Mr. Mahrami was initially sentenced to death. His sentence was later commuted to life imprisonment after an international outcry and widespread media attention.
"The worldwide Baha'i community mourns deeply the passing of Mr. Mahrami, who was unjustly held for a decade on trumped-up charges that manifestly violated his right to freedom of religion and belief," said Bani Dugal, the principal representative of the Baha'i International Community to the United Nations.
"While the cause of his death is not known, Mr. Mahrami had no known health concerns," said Ms. Dugal.
"We also know that Mr. Mahrami was forced to perform arduous physical labor and that he had received death threats on a number of occasions.
"In this light, there should be no doubt that the Iranian authorities bear manifest responsibility for the death of this innocent man, whose only crime was his belief in the Baha'i Faith," said Ms. Dugal.
"In our mourning, we nevertheless hope that Mr. Mahrami's unexplained passing will not go unnoticed by the world at large and, indeed, that his case might become a cause for further action towards the emancipation of the Baha'i community of Iran as a whole," said Ms. Dugal.
Born in 1946, Mr. Mahrami served in the civil service but at the time of his arrest was making a living installing venetian blinds, having been summarily fired from his job like thousands of other Baha'is in the years following the 1979 Iranian revolution.
Although Iranian officials have asserted that Mr. Mahrami was guilty of spying for Israel, court records clearly indicate that he was tried and sentenced solely on charge of being an "apostate," a crime which is punishable by death under traditional Islamic law.
Although Mr. Mahrami was a lifelong Baha'i, the apostasy charge apparently came about because a civil service colleague, in an effort to prevent Mr. Mahrami from losing his job, submitted to a newspaper an article stating that he had converted to Islam.
When it later became clear to Iranian authorities that Mr. Mahrami remained a member of the Baha'i community, they arrested him and charged him with apostasy for allegedly converting from Islam to the Baha'i Faith. On 2 January 1996, he was sentenced to death by the Revolutionary Court, a conviction that was later upheld by the Iranian Supreme Court.
The death sentence against Mr. Mahrami stirred an international outcry. The European Parliament, for example, passed a resolution on human rights abuses in Iran, making reference to Mr. Mahrami's case. The governments of Australia, Brazil, Canada, France, Germany, the United Kingdom, and the United States also registered objections.
There was also significant media coverage of the case, in Le Monde and Liberation in France, as well as reports by the BBC, Reuters and Agence France Presse.
Although the authorities did not publicly bow to international pressure calling for Mr. Mahrami's release, in December 1999 they took the occasion of the anniversary of the birth of the Prophet Muhammad to declare an amnesty and commuted his sentence to life imprisonment.
Since 1978, more than 200 Iranian Baha'i have been killed, hundreds more have been imprisoned, and thousands have been deprived of jobs, pensions and education as part of a widespread and systemic religious persecution by the government of the Islamic Republic of Iran.
As of October, Mr. Mahrami was one of nine Baha'is being held in Iranian prisons. However, all of the others had been arrested in 2005.
Mr. Mahrami is survived by his aged mother, his wife, his four children, and his grandchildren.
Mr. Mahrami's funeral was held on Friday, 16 December 2005, the same day that the United Nations General Assembly passed a resolution expressing "serious concern" over the human rights situation in Iran, making specific mention of the ongoing persecution of the Baha'i community there. (See http://news.bahai.org/story.cfm?storyid=413 >)
Monday, January 30, 2006
قطعه شعری از جناب ایقان تحت عنوان شمس ابهی
به یاد سهراب
آب را گل نكنيم
در فرودست انگار، كفتري ميخورد آب
يا كه در بيشه دور، سيرهيي پر ميشويد
يا در آبادي، كوزهيي پر ميگردد
آب را گل نكنيم
شايد اين آب روان، ميرود پاي سپيداري، تا فرو شويد اندوه دلي
دست درويشي شايد، نان خشكيده فرو برده در آب
زن زيبايي آمد لب رود
آب را گل نكنيم
روي زيبا دو برابر شده است
چه گوارا اين آب
چه زلال اين رود
مردم بالادست، چه صفايي دارند
چشمههاشان جوشان، گاوهاشان شيرافشان باد
من نديدم دهشان
بيگمان پاي چپرهاشان جا پاي خداست
ماهتاب آنجا، ميكند روشن پهناي كلام
بيگمان در ده بالادست، چينهها كوتاه است
مردمش ميدانند، كه شقاق چه گلي است
بيگمان آنجا آبي، آبي است
غنچهيي ميشكفد، اهل ده باخبرند
چه دهي بايد باشد
كوچه باغش پر موسيقي باد
مردمان سر رود، آب را نميفهمند
گل نكردندش، ما نيز
آب را گل نكنيم.
آب را گل نكنيم