وقتی زمانه جوان است
وقتی زمانه جوان است حس می کنم که جوانم
آبم که روشن و لغزان در رودخانه روانم
حس می کنم که سراپا شور و تلاش و نشاطم
حس می کنم که سراپا شور و تلاش و نشاطم
موجم که در دل دريا جانی پر از هيجانم
فواره ام که به صورت، همتای بيد بلورم
فواره ام که به صورت، همتای بيد بلورم
رقصان و شاد و غزلخوان پيوسته در فورانم
دارم هوای دويدن همپای باد سبکپوی
دارم هوای دويدن همپای باد سبکپوی
بر آن سرم که برآيم از آزمون توانم
صد بوسه دارم و يک لب، کو آنکه غنچه بچيند؟
صد بوسه دارم و يک لب، کو آنکه غنچه بچيند؟
مات از بلوغ بهاری در برگريزان خزانم
سياره ای که زمين است خواهم که سعد بچرخد
سياره ای که زمين است خواهم که سعد بچرخد
وز نحس دور بماند اين جرم و آن دگرانم
چشمم به راه که پيکی با صلحنامه درآيد
چشمم به راه که پيکی با صلحنامه درآيد
جنگ يهود و مسلمان آتش فکنده به جانم
من جز يگانه نديدم پروردگار جهان را
من جز يگانه نديدم پروردگار جهان را
هم جز يگانه نباشد در ديده خلق جهانم
ای هرکه نام و به هرجا، پيشانی از تو لب از من
ای هرکه نام و به هرجا، پيشانی از تو لب از من
بگذار از دل تنگت شيطان و کينه برانم