Monday, January 30, 2006
قطعه شعری از جناب ایقان تحت عنوان شمس ابهی
ز چه آمال کرده ای دیدگانت را خاموش
صلح در قلب و نهانت پیداست
باز کن پرده چشمانت را
پاک کن پرده افکارت را
نور امید در درونت پیداست
انعکاس عشق است
که ز رویت پیداست
منشا این تابش عشق
پرتو نوری ز شمس ابهی است
به یاد سهراب
آب را گل نكنيم
آب را گل نكنيم
در فرودست انگار، كفتري ميخورد آب
يا كه در بيشه دور، سيرهيي پر ميشويد
يا در آبادي، كوزهيي پر ميگردد
آب را گل نكنيم
شايد اين آب روان، ميرود پاي سپيداري، تا فرو شويد اندوه دلي
دست درويشي شايد، نان خشكيده فرو برده در آب
زن زيبايي آمد لب رود
آب را گل نكنيم
روي زيبا دو برابر شده است
چه گوارا اين آب
چه زلال اين رود
مردم بالادست، چه صفايي دارند
چشمههاشان جوشان، گاوهاشان شيرافشان باد
من نديدم دهشان
بيگمان پاي چپرهاشان جا پاي خداست
ماهتاب آنجا، ميكند روشن پهناي كلام
بيگمان در ده بالادست، چينهها كوتاه است
مردمش ميدانند، كه شقاق چه گلي است
بيگمان آنجا آبي، آبي است
غنچهيي ميشكفد، اهل ده باخبرند
چه دهي بايد باشد
كوچه باغش پر موسيقي باد
مردمان سر رود، آب را نميفهمند
گل نكردندش، ما نيز
آب را گل نكنيم.
آب را گل نكنيم
آب را گل نكنيم
در فرودست انگار، كفتري ميخورد آب
يا كه در بيشه دور، سيرهيي پر ميشويد
يا در آبادي، كوزهيي پر ميگردد
آب را گل نكنيم
شايد اين آب روان، ميرود پاي سپيداري، تا فرو شويد اندوه دلي
دست درويشي شايد، نان خشكيده فرو برده در آب
زن زيبايي آمد لب رود
آب را گل نكنيم
روي زيبا دو برابر شده است
چه گوارا اين آب
چه زلال اين رود
مردم بالادست، چه صفايي دارند
چشمههاشان جوشان، گاوهاشان شيرافشان باد
من نديدم دهشان
بيگمان پاي چپرهاشان جا پاي خداست
ماهتاب آنجا، ميكند روشن پهناي كلام
بيگمان در ده بالادست، چينهها كوتاه است
مردمش ميدانند، كه شقاق چه گلي است
بيگمان آنجا آبي، آبي است
غنچهيي ميشكفد، اهل ده باخبرند
چه دهي بايد باشد
كوچه باغش پر موسيقي باد
مردمان سر رود، آب را نميفهمند
گل نكردندش، ما نيز
آب را گل نكنيم.
آب را گل نكنيم
Subscribe to:
Posts (Atom)